«جهان ملک خاتون» که در قرن هشتم در شیراز می زیسته است. جهان ملک خاتون با شاعران مشهوری چون حافظ و عبید معاصر و معاشر بوده است. وی بویژه در سرودن غزل، مهارتی یافته بود و به جهان تخلّص می کرد.
وی دختر شاه مسعود اینجو - برادر بزرگ شاه شیخ ابواسحاق - بود. بی شک جهان در عهد حکومت پدر و بعد از او تحت حمایت عموی خود شاه شیخ ابواسحاق با دانش و ادب آن زمان تا آنجا که آموختن آنها برای یک زن مقدور و جایز بوده، آشنا شده و در محافل پرشوری که در درگاه عمویش رونقی داشته، حضور یافته است. تاریخ تولد و وفات جهان ملک روشن نیست، اما می توان گفت که وی بعد از سال ۷۲۵ ولادت یافته و تا سال ۷۸۴ زندگی کرده است.
مادر جهان، دختر یا نوه خواجه رشیدالدین فضلالله بوده است و پدر و مادرش در سال ۷۲۳ ق. ازدواج کردند. پدر جهانملک، مسعودشاه اینجو بود که بنای عمارت مدرسه مسعودیه و کاروانسرای ایزدخواست را نهاده بود. نامادری او سلطان بخت خاتون خواهر دلشاد خاتون و دختر دمشق خواجه بود و پدرش در سال ۷۴۳ ق. با او ازدواج کرد. در همان سال مسعودشاه به همراه یاغی باستی که پسرعموی همسرش بود به شیراز رفت و در آنجا به جنایت او کشته شد.
جهان تنها فرزند جلالالدین مسعودشاه بود که تا بزرگسالی زنده ماند و چون مسعودشاه فرزند پسر نداشت،احتمالاً او نسبت به دیگر شاهدختهای دربار اینجو، از شرایط آموزشی بهتری برخودار بوده است.
وقتی در سال ۷۴۳ ق، پدرش کشته شد، عمویش شیخ ابواسحاق قیم جهان شد. شیخ ابواسحاق توانسته بود در جنگی خونین با یاغی باستی به پیروزی برسد و بهجای برادرش (مسعودشاه) به حکومت برسد. شیراز تحت حکومت ابواسحاق، «بهشت شاعران» بود و شاعرانی چون خواجوی کرمانی و حافظ در دربار او آمدوشد داشتند. احتمالاً شیخ ابواسحاق بود که جهان را تشویق به شعرسرایی نیز کرد.
او بین سالهای ۷۴۴-۷۴۷ با امینالدین جهرمی، ندیم شیخ ابواسحاق ازدواج کرد. وقتی شیراز در سال ۷۵۴ق توسط شاهزاده مظفری، امیر مبارزالدین فتح شد، شیخ ابواسحاق به اصفهان گریخت، ولی بلافاصله دستگیر شد و در میدان سعادت شیراز به دار آویخته شد. بعد از کشته شدن شیخ ابو اسحاق، دوران سختی برای جهانملک خاتون آغاز شد، ولی با این حال در شیراز ماند. او حداقل در یکی از غزلهای خود امیرمبارزالدین را به ریشخند گرفته و هجو کرده است.
پسر امیرمبارزالدین، یعنی شاه شجاع پس از کورکردن او در سال ۷۵۹ ق.، بهجایش بر تخت سلطنت نشست. شاه شجاع نسبت به پدرش علاقه بیشتری به شعر و فرهنگ و ادب داشت. تا جایی که وی هم ممدوح حافظ بود و هم ممدوح جهان ملک خاتون.
او در دیوانش و در تعدادی از غزلهای خود به سلطان بختنامی اشاره میکند و با اندوهی بیپایان و عاطفهای سرشار از او یاد میکند. اکنون میتوان با اطمینان گفت که این سلطان بخت دختر او بوده، هر چند نام نامادریاش نیز همین بوده است.
ظاهراً جهان تا اواخر قرن هشتم قمری یا حداقل سال ۷۸۴ زندگی میکرده است، زیرا در غزلی، شاهزاده جلایری احمد بن بهادر پسر شیخ اویس را مدح کرده است و او در آن سالها حاکم اصفهان بوده است. در غزل دیگری او میرانشاه پسر تیمور لنگ (درگذشته ۸۱۱ ق) را ستوده است که او در سالهای ۷۸۲ و ۷۹۵ حاکم خراسان و آذربایجان بوده است. اگر این غزل واقعا در مدح همین میرانشاه باشد، پس جهان باید در تاریخی پس از سال ۷۹۵ ق درگذشته باشد.
شعر جهان ملک خاتون
جهان در حد خود شاعری توانا و از شاعران بزرگ و متعدد قرن هشتم است که شهرت حافظ، نام آنان را تحت الشعاع قرار داده است. دیوان او مشتمل بر پانزده هزار بیت است. در شیوۀ غزل سرایی به سعدی نظر داشته و فصاحت سخنش به فصاحت درخشان سعدی بسیار نزدیک شده است. جهان ملک از ارادت خود به سعدی چنین یاد کرده است:
به رسم تضمین این بیت دلکش آوردم / ز شعر شیخ که جانم به طبع دارد دوست
ز دست دشمنم ای دوستان شکایت نیست / شکایتم همه از دوستان دشمن خوست
او به شیوۀ معاصران خود بویژه حافظ هم توجه داشته و همچنان که در غزل های فراوانی به استقبال غزل های سعدی رفته، در دیوان او غزل هایی هست که ارتباط و مصاحبت او را با حافظ آشکار می کند.
برای نمونه، غزلی مشهور از حافظ با مطلع:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور / کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
با غزلی از جهان ملک با مطلع:
ای دل ار سرگشته ای از جور دوران غم مخور / باشد احوال جهان افتان وخیزان غم مخور
نه تنها در وزن و ردیف و قافیه، بلکه در مفهوم و مضمون نیز بسیار به هم شبیه هستند. این شباهت ها به گونه ای است که نمی توان آن را به تصادف حمل کرد و بی تردید می توان گفت که یکی از این دو شاعر از شعر دیگری استقبال کرده است. البته باید گفت که سراسر غزل های حافظ دارای ایهام است، اما غزل های جهان ملک فصیح و روانتر است. شاید بتوان گفت تشابه شعر جهان و حافظ بیشتر ظاهری است تا محتوایی، اما این تشابه در مقایسۀ شعر جهان و سعدی، بیشتر محتوایی و درونی است تا ظاهری.
حافظ : ما ز یاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
جهان ملک: ما تو را دلدار خود پنداشتیم/وز تو چشم مردمیها داشتیم
حافظ: تا ز میخانه و مینام و نشان خواهد بود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
جهان ملک: تا مدار فلک و دور زمان خواهد بود/ دل من طالب وصل تو به جان خواهد بود
حافظ: کسی که حسن خط دوست در نظر دارد/ محقق است که او حاصل بصر دارد
جهان ملک: کسی که شمع جمال تو در نظر دارد/ ز آتش دل پروانه کی خبر دارد
حافظ: ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر/ زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
جهان ملک: ای صبا بویی از آن زلف پریشان به من آر/مژده ای زان گل سیراب به سوی چمن آر
از دیوان جهان ملک خاتون دو نسخه در کتابخانهی ملی پاریس محفوظ است. دویست و بیست(۲۲۰) غزل از این دیوان به همت هانری ماسه، شرق شناس پر آوازه به فرانسه برگردان شده و فرانسویان احساس شاعرانه ی جهان ملک خاتون را به شاعره ی خودشان مارسلین دبوردو – والمور ۱۷۸۶ – ۱۸۵۹ نزدیک یافته و جهان ملک خاتون را مارسلین ایرانی نامیده اند.
شعرجهان ملک خاتون، ساده و بدور از تصنع است و خواننده فقط گاه گاهی با بعضی از اصطلاحات در آن بر می خورد و این، نه از آن جهت است که شاعردر مورد آنها درنگ کرده باشد، بلکه همان اصطلاحاتی است که در آن روزگار معمول بوده است.
دو غزل زیبای این شاعر:
پیش روی تو دلم از سر جان برخیزد
جان چه باشد؟ ز سر هر دو جهان برخیزد
گر گذاری قدمی بر سر خاک عاشق،
از دل خاک سیه رقص کنان بر خیزد
چند در خواب رود بخت من شوریده
وقت آن است که از خواب گران برخیزد
فتنه برخیزد و آن گلبن نو بنشیند
سرو بنشیند و آن سرو روان برخیزد
در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب،
با کنار آی …. که آن هم ز میان برخیزد
گر کنم شرح پریشانی احوال جهان
ای بسا نعره که از پیر و جوان بر خیزد
***
شب های دراز تا سحر بیدارم
نزدیک سحر، روی به بالین آرم
می پندارم که دیده بی دیدن دوست
در خواب رود …. خیال می پندارم
آن دوست که آرام دل ما باشد
گویند که زشت است، بهل تا باشد
شاید که به چشم کس نه زیبا باشد،
تا باری از آن ِ من ِ تنها باشد
***
سیمین بهبهانی | جهانملک خاتون
امروز یکی از غزلهای زیبا و مشهور سیمین را زمزمه میکردم که به یاد آوردم جهانملک خاتون هم شعر زیبایی در همین زمین گفته است. جهانملک خاتون، دختر جلالالدین مسعودشاه اینجو، از زنان شاعر و دانشمند نیمهٔ دوم قرن هشتم و از معاصران حافظ، عبید زاکانی و خواجوی کرمانی بود. خانهاش مجمع شاعران و دانشمندان بود و با برخی از شاعران بنام زمان خود مناسبات و بدهبستانهای ادبی داشت.
او غزلهای بسیار دارد که با غزلهای حافظ در یک زمین و یک حالوهوا سروده شده (نک: منظور خردمند، جهانملک خاتون و حافظ، پروین دولت آبادی، نشر گهر، سال۱۳۶۷) که یا جهان به استقبال حافظ رفته یا حافظ به او اقتفا کرده است. همچنین گفته میشود که با برخی از شاعران معاصر خود از جمله عبید مطایبه و مشاعره و رودررویی داشته که در تذکرهها به برخی از آنها اشاره شده است.
غزل جهانملک خاتون:
دلم ز دست فراقت به جان رسید، بیا
بیا که پشت امیدم ز غم خمید، بیا
بگشت پلک نظر در جهان بسی باری
چو روی خوب تو جانا کسی ندید، بیا
شبی ز روی عنایت هوای ما کردی
ز باد صبح دو گوشم چنين شنید، بیا
بيا که غنچهٔ بستان دل ز دست فراق
ز شوق روی تو صد پیرهن دريد، بيا
بیا که تا تو برفتی ز دیدهام دل تنگ
هزار دست ندامت ز غم گزید، بیا
تو سرو ناز چمنپروری و مسکيندل
به خاک راه تو چون ما به سر دوید، بیا
بیا و ناز مکن بیش ازین که جسم ضعيف
جهان فرُوخت و غمت را به جان خرید، بیا
(دیوان کامل جهانملک خاتون، به کوشش پوراندخت کاشانی راد و کامل احمدنژاد. انتشارات زوار، سال ۱۳۷۴، ص۲۷)
غزل سیمین بهبهانی:
ستاره دیده فروبست و آرمید، بیا
فروغ نور به رگهای شب دوید، بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید، بیا
شهاب یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید، بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید، بیا
به وقت مرگم اگر تازه میکنی دیدار
به هوش باش که هنگام آن رسید، بیا
به گامهای کسان میبرم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید، بیا
نیامدی که فلک خوشهخوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امید خاطر سیمین دلشکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید، بیا
نمیدانم این شباهت اتفاقی است یا سیمین از غزل شاعر پیشکسوت استقبال کرده. در هر حال هر دو غزل زیباست و غزل جهانملک خاتون فضل تقدم دارد.
عاطفه طیه