تامس نیگل -فیلسوف تحلیلی -درکتاب کوچک «اینها همه یعنی چه »به آخر کتاب که می رسد درباره مرگ ومعنای زندگی هم بحث میکند.
نیگل این پرسش رامطرح می کند که آیامرگ چیزخوبی است ؟کسانی می گویند :آری «چون زندگی جاودانه دراین جهان ملال آوراست» (اینها همه یعنی چه ،تامس نیگل ،ترجمه جوادحیدری ص۹۹). کسانی هم میگویند :خیر، مرگ، چیزی خوبی نیست .چون وارد عدمستان می شویم.
تامس نیگل به معنای زندگی که می رسد راه حلی ندارد فقط می گوید:«زندگی ،ممکن است نه فقط بی معنا بلکه بی منطق نیزباشد.»(همان ص ۱۰۹).اروین یالوم درکتاب «مساله، مرگ وزندگی است» بیشتر با موضوع مرگ ومعنای زندگی درگیر می شود.یالوم وقتی می فهمد که همسرش درهشتاد وچندسالگی سرطان دارد بزودی نیز می میرد دچار پریشانی واضطراب می شود.بالاخره تصمیم می گیرند باهم مشترکا ، کتابی بنویسند.
مریلین یالوم -همسر اروین -دیگر توان نوشتن هم ندارد ولی فصولی ازکتاب رابالاخره می نویسد .مریلین اززندگی اش راضی است .چهار فرزند دارد وهشت نوه وهمسری که درجهان شناخته شده است .چی ازاین بهتر .تنها مشکلش این است که این روزهای آخر ،تهوع دارد وزیادی دردمی کشد ومی خواهد هرچه زودتر نیز بمیرد .همین که مریلین می میرد، اروین یالوم مضطرب وپریشان خاطر می شود .هرچیزی چهره ی مریلین رابه خاطرش می آورد.
آیاواقعا مریلین مرده است ؟بعد جمله درخشانش رابرزبان می آورد: «آدم ،تنها زمانی می میرد که هیچ انسان زنده ای نتواند چهره اش رابه خاطرآورد».(مساله مرگ وزندگی است .ترجمه زهراابراهیمی ص۲۶۵).اروین یالوم درپایان کتاب با جمله ای از کازانتزاکیس وناباکوف کتاب رابه پایان می رساند .کازانتزاکیس درکتاب «زوربای یونانی» میگفت: چیزی جز قلعه ای سوخته برای مرگ باقی نگذار .وناباکوف درکتاب «حرف بزن، خاطره» میگوید: گهواره برفراز مغاکی تاب می خورد ...هستی ما چیزی نیست جز باریکه نوری بین دوابدیت تاریکی .(همان ص ۲۸۷).همین لحن بدبینانه شاید هم کمی بیشتر وعمیق تر را در کتاب «اسطوره سیزیف» آلبرکامو می توانید ببینید. کامو پوچی را صرفا در نسبت بامرگ بررسی نمی کند بلکه اومی گوید :«پوچی ازمواجهه ندای انسان باسکوت غیرمنطقی جهان زاده می شود» (اسطوره سیزیف، ترجمه مهستی بحرینی ص ۴۲).
کامو به ما می گوید: جهان، خاموش است .وما برای معنا بخشی به جهان یاعلیه جهان عصیان می کنیم یابه فتح جهان می پردازیم یاهمچون مسیح وپولس قدیس به دیگری عشق می ورزیم یاهمچون شوپنهاور ونیچه به هنر وخلاقیت پناه می بریم. (عصیان، فتح، عشق وهنر). کامو راه حل اسطوره ها راهم بررسی می کند.اورفه برای نجات همسرش -اوریدیس -که ازنیش ماری مرده است دست به دامان هادس می شود گ.هادس هم می پذیرد که همسرش به زمین برگردد به شرط این که به پشت سرنگاه نکند ولی اورفه نتوانست شرط رابه جای آورد به اوریدیس نگاه کرد واوهم برای همیشه محوشد.
اسطوره دوم اسطوره اودیپ است. ادیپ ناخواسته پدرش -لایوس-را میکشد وبه معمای ابولهول پاسخ می گوید وپادشاه تب می شود و با مادرش -ژوکاست- ازدواج میکند. وقتی ادیپ به عمق فاجعه پی میبرد خودش را کور میکند و مادرش نیز خودش را می کشد. کامو به اسطوره سیزیف دلبستگی بیشتری دارد. خدایان سیزیف رامحکوم کردهاند تا سیزیف، تخته سنگی رابه بالای قله بکشاند، سیزیف این کار رامی کند ولی همین که به قله می رسد تخته سنگ به پایین می غلتد.
خدایان به این نتیجه رسیده بودند که «هیچ کیفری بدتر ازکار بیهوده وبی امید نیست». (همان ص ۱۴۹).کامو به ما می گوید: پوچی درنسبت ما با جهان فهمیده می شود.ما چه عصیان کنیم وچه فتح .چه عشق بورزیم وچه به هنر پناه ببریم جهان همچنان خاموش و کر و کور است. باید شجاعت نگریستن به مغاک راداشت .راه حل نهایی کامو، گویا همان راه حل سیزیف است: «هیچ سرنوشتی نیست که نتوان جز باتحقیر برآن پیروزشد».(همان ص ۱۵۲)
مجتبی بشردوست