جلال آل احمد چه موافق مشی فکری – سیاسی وی باشیم یا نه چهرهای تأثیرگذار در روشنفکری سدۀ چهاردهم هجری ایرانزمین به حساب میآید
. میگویم سدۀ چهاردهم به این معنا که گرچه او در نیمۀ اول این سده میزیست تأثیرش چنان و چندان است که در نیمۀ دوم این سده هم پژواکهای اندیشه و منشاش دیده و شنیده و روایت میشود. او نویسنده، منتقد ادبی، مترجم و روشنفکر سوسیالیست به حساب میآمد. من بسیاری از آثار وی را خواندهام و تصور میکنم مبتنی بر این خوانشها و تأملها میتوانم بگویم که او در مجموع مترجمی متوسط، پژوهشگر و داستاننویسی قابل تأمل اما جستارنویسی برجسته است. حقیقتاً تصور میکنم او در جستارنویسی و بعد در سفرنامههایش یک سر و گردن فراتر از کارهای دیگرش ظاهر میشود و از این نظر چه در مقام شکل و صورت و چه در مقام محتوا از جستارها و سفرنامههایش نکاتی نیکو و ناب را میتوان آموخت. سخن گفتن در باب این نویسنده و روشنفکر تأثیرگذار در ایران معاصر نیازمند تحلیلهای مبسوط و مستقل دیگری است اما در راستای دغدغۀ اصلی من در این نوزدهم جلسۀ مژدۀ کتاب میتوان تذکار داد که نمیتوان از جستارنویسی در ایران زمین سخن گفت و از جلال آل احمد سخنی به میان نیاورد. صادقانه بگویم من بنا داشتم در این جلسه به معرفی و تحلیل یکی از جستارهای محمد قائد که بهعنوان یکی دیگر از جستارنویسان برجستۀ پارسیزبان مطرح است بپردازم اما به جهت تأثیرپذیری قائد از آل احمد ترجیح دادم ابتدا جستاری از جلال را معرفی کنم و سپس در جلسهای یکی از جستارهای قائد را به بحث بگذارم.
(2)
جستار «پیرمرد چشم ما بود»
جستار «پیرمرد چشم ما بود» با بندی از شیوۀ آشنایی جلال با نیما در کنگرۀ نویسندگان در تیرماه 1325 آغاز میشود و با بندی در هنگامۀ مرگ نیما در دی 1338 به پایان میرسد. جستارنویس سعی میکند نمایی از این 13 سال آشنایی به دست خواننده بدهد. جستار نکاتی جالب و مفید در باب روحیههای فردی نیما، سبک زندگی وی، وضعیت خانوادگیاش، نگاهش به تربیت فرزند، ارتباطش با روشنفکران و شاعران و نویسندگان دیگر، مواضع سیاسی نیما و وضعیت مشی و بینش سیاسی وی، شادیها و غمها و هراسهای نیما و عاقبت نگاه نیما به شعر و کارش ارایه میکند. به طور مثال جلال در جایی اشارت دارد که هنگامی که در تجریش همسایۀ نیما میشود این حشر و نشر رنگ و بویی دیگر به خود میگیرد. این نکته درست است و از این تاریخ به بعد ( از سال 1329 به بعد) ما روایت جلال از زندگی و مشی نیما را با عمق و دقت و جذابیت بیشتری شاهد هستیم. جلال میگوید:
پیرمرد در امور عادی زندگی بی دست و پا بود. درمانده بود. و اصلاً با اداب شهر نشینی اخت نشده بود. پس از اینهمه سال که در شهر به سر برده بود، هنوز دماغش هوای کوه را داشت و به چیزی جز لوازم آنجور زندگی تن در نمیداد. حتی جورابش را خودش نمیخرید و پارچهٔ لباس ازین سرسال تا آن سر در دکان خیاط میماند. بسیار اتفاق افتاد که باهم سر یک سفره باشیم اما عاقبت نفهمیدم پیرمرد چه میخورد؟ و به چه زنده بود؟ در غذا خوردن بد ادا بود. سردی و گرمی طبیعت خوراکها را مراعات میکرد. شب مانده نمیخورد. حتی دست پخت عالیه خانم را قبول نداشت. دهان کلفتها همیشه برایش بوی لاش میداد و نوکر هم که نمیآوردند. و گنجشگها و سارها و گربههای این پسر هم که باغ وحشی ساخته بود و پیرمرد خیال میکرد با هر لقمهای یک من پشم گربه میخورد. گاهی فکر میکردم اگر عالیه خانم نبود چه میکرد؟ خودش هم به این قضیه پی برده بود.
یکی از نکات جالبی که جلال در جستار خودش برجسته میکند سوءظن شدید نیما به انگلیسیها است. جلال به ابراهیم گلستان پیشنهاد میکند که فیلمی کوتاه از نیما و زندگی و کارهایش بسازد اما هنگامی که موضوع را با نیما در میان میگذارد او این موضوع را به دسیسه و توطئۀ انگلیسیها نسبت میدهد. به جهت اینکه گلستان در شرکت نفتی کار میکرد که تازه ملی شده بود.
جستار با گونهای تصویرسازی بدیع از شبی که نیما درگذشت به پایان میرسد:
شبی که آن اتفاق افتاد ما به صدای در از خواب پریدیم. اول گمان کردم میراب است. زمستان و دو بعد از نیمه شب، چه خروس بیمحلی بود همیشه این میراب! خواب که از چشمم پرید و از گوشم- تازه فهمیدم که در زدن میراب نیست. و شستم خبردار شد. گفتم: «سیمین! به نظرم حال پیرمرد خوش نیست».... چیزی دوشم انداختم و دویدم. هرگز گمان نمیکردم کار از کار گذشته باشد. گفتم لابد دکتری باید خبر کرد یا دوایی باید خواست. عالیه خانم پای کرسی نشسته بود و سر او را روی سینه گرفته بود و ناله میکرد:
- نیمام از دست رفت!
(3)
ارزیابی
همانطور که ذکر آن رفت این جستار نمونۀ برجستهای از مجموعه کارهای جلال آل احمد به حساب میآید. چند نکته در باب این جستار میگویم که تصور میکنم به فهم بهتر آن کمک میکنند.
اول آنکه حقیقتاً کسی که مایل است کاری در این حوزه جستارنویسی انجام دهد لازم است با این اثر آشنا باشد. نه فقط برای جستارنویسی، هرکس که دستی در نوشتن در زبان پارسی دارد میتواند به ساختار و صورت این اثر عطف توجه نشان دهد.
دوم. با خواندن این اثر هم متوجه میشویم تا چه اندازه آشنایی با آثار کلاسیک زبان پارسی در نگاشتن صریح و جداب مؤثر است. با نویسندهای در این جستار روبرو هستیم که بار واژگانی زیادی از آثار کلاسیک زبان پارسی با خود همراه کرده و با ساختار نثر کلاسیک زبان پارسی بهخوبی آشنا است.
سوم. اینکه ارایۀ تصویری زمینی و دور از تعارفهای مرسوم از نیما در این جستار بسیار چشمگیر است. این جستار در میانۀ جستارهای فرمایشی و تعارفی بسیاری که در زبان پارسی وجود دارند حقیقتاً اگر بینظیر نباشد کمنظیر است.
چهلرم، در این اثر برخی از تسویه حسابهای جلال آل احمد با بعضی چون پرویز خانلری هم چشم میآید. با این همه در هنگامۀ خواندن این اثر اصلاً این حس به من دست نداد که آل احمد یکسویه و غیرمنصفانه کسی را زیر تیغ نقد خود قرار دهد. این نکته هم از مزایای این اثر است بهخصوص آنکه از بسیاری از روشنفکران و نویسندگان برجسته چون شاملو، علی دشتی، صادق هدایت، ابراهیم گلستان، احسان طبرِی و احمد فردید در این کار سخن به میان آمده است.
پنچم، تنها نقطۀ ضعفی که پس از خواندن این اثر درخشان به ذهنم رسید تکیه و تاکید بسیار بر روحیات و سبک زندگی و شرایط خانوادگی نیما و غفلت از پیوند زدن این شرایط با شعرهای برجستۀ او است. هرچند به برخی از اشعار نیما هم اشارت رفته است. اگر به جستار «مردی که خلاصۀ خود بود» محمد قائد توجه کنیم که بسیار تحت تأثیر «پیرمرد چشم ما بود» حلال است این نسبت بهتر و بیشتر بسط یافته است. من این جستار قائد را در یکی از جلسههای آتی مژدۀ کتاب به بحث خواهم گذاشت.
ششم و آخر اینکه خواندن مجدد این اثر باز و باز مرا به این جملۀ خود نیما انداخت که در این جهان برای به دست آوردن چیزکی کوچک باید چیزهایی را فدا کرد. با کار جلال ما متوجه میشویم که نیما خودش البته هم روابط اجتماعی و هم خانواده و هم بسیاری چیزهای دیگر را فدای بنا نهادن یک جریان جدید در شعر پارسی کرده است. این به نظرم درس انسانشناسی بزرگی است که این جستار نه صراحتاً بلکه به صورت تلویحی و در بین سطور به ما بازگو میکند. اشارت میکند که نیما چه چیزهایی زیاد را فدا کرده تا این تحول مهم در شهر معاصر را به وجود آورد. به تعبیر دیگر، یکی از مهمترین مصادیق این جمله نیما خودش است. به نظرم اگر این اثر فقط همین نکته را توانسته باشد به ما منتقل کند – که تصور میکنم توانسته است این کار را انجام دهد – کار خودش را انجام داده است. اینکه در جهان ما آدمی باید چیزهای بزرگ زیادی را فدا کند تا چیزکی به دست آورد.
حسین کاجی