حاشیه یا مناطق کم برخوردار و یا اسکان غیررسمی به هر نقطه شهری که فاقد استانداردهای اساسی زندگی و خدمات شهری در متن شهر است و از چهار ناپایداری کالبدی، اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی رنج میبرد، اطلاق میشود.
از نظر جامعهشناسي شهري به هر نقطهی شهري يا گروه اجتماعي كه فاقد استانداردهاي اساسي زندگي مركز شهر شامل ابعاد اقتصادي، كالبدي، فرهنگي و اجتماعي باشد، حاشيهنشين ميگوييم.
در طول یکصد سال اخیر بهویژه نیمقرن گذشته به دلیل رشد سریع شهری در اغلب شهرهای كشور شاهد شکلگیری محلات فاقد استانداردهای شهری و در خارج از مرزهای قانونی و حریم شهرها بودیم. بخش قابلتوجهی از این رشد معلول مهاجرتهای روستا_ شهری یا از شهرهای كوچك به کلانشهرها و مراكز استانها است.
بر اساس تخمینهای نسبی اكنون جمعیتی بالغ بر ۱۵ میلیون نفر در مناطق حاشیه و سکونتگاههای غیررسمی در حدود ۱۳۵۰ شهر بزرگ و كوچك كشور زندگی میکنند
مکتب شیکاگو را میتوان آغازگر مطالعهی علمی پیرامون حاشیهنشینی دانست. جامعهشناسان این مکتب همچون رابرت پارک (Robert Ezra Park)، ارنست برگس (Ernest Burgess)، لوئیس ورث (Louis Wirth) و اسکار لوئیس (Oscar Lewis) به مطالعهی مسائل حاشیهنشینان پرداختند.
برای مواجه درست با پدیدهی حاشیهنشینی دو سیاست همزمان پیشگیری و درمان لازم است. سیاست پیشگیری از گسترش و ایجاد حاشیههای جدید با تأکید بر برنامه نه بخشنامه و رویکرد درمان بر توانمندی سازی و بازآفرینی برای حاشیههای فعلی تمرکز دارد. این امر مستلزم اصلاح الگوي برنامهریزی توسعهی كشور و اجراي آمايش سرزمين است يا بايد منتظر موجهای مهاجرتي با تفاوت در نرخ تمركز بود كه اين موضوع بهعنوان پيشگيري مطرح است.
در یک تقسیمبندی از تجارب جهانی از بعد سیاستگذاری برای مداخله بهسازي شهری(Urban Rehabilitation)،باز زندهسازی شهری (Urban Revitalization) و بازآفرینی شهري (Urban Regeneration) سه رویکرد به حاشیهنشینی محسوب میشوند.
بیتوجهی به توسعهی مناطق پیرامونی، تمرکزگرایی، الگوی نامتعادل توسعه، تفاوت معنیدار سطح و کیفیت زندگی شهری و روستایی و شهرهای کوچک و بزرگ از جمله ضعفهای سیاستهای کلان و منطقهای و مولد بروز پدیدهی حاشیهنشینی به شمار میرود.
منبع: مجله پنداشت / اسدالله نقدی