مردم غروب ۲۱ بهمن، سپهبد مهدی رحیمی، فرماندار نظامی تهران را دستگیر کردند. او را آوردند و تحویل ما دادند
. اولین نفر رحیمی بود. از صبح ۲۲ بهمن هم کمکم همه سران نظام دستگیر شدند. ما بلافاصله چند اتاق را در طبقه سوم مدرسه رفاه به زندان تبدیل کردیم.
چهار، پنج خط تلفن داشتیم، پای هر تلفن یک نفر نشسته بود و مرحوم شهید حقانی و یک روحانی دیگر به نام مهدوی یک روز در میان مسئول تلفن خانه بودند. آن روز نوبت آقای حقانی بود. ایشان در گیر و دار دستگیریها مرا صدا کرد و گفت: حاج محسن، کسی میگوید از باغ شیان زنگ میزند و میخواهد راجع به هویدا صحبت کند.
گوشی را گرفتم. آقایی به نام عباس رضائیان، که کارمند سازمان آب بود و خانهاش در همسایگی باغ شیان، گفت: من از باغ شیان زنگ میزنم، آقای هویدا میخواهد صحبت کند. هویدا گوشی را گرفت و گفت: من امیرعباس هويدا هستم، بیایید مرا ببرید.
سریع به شیان و باغ شیان رفتیم. این باغ متعلق به ساواک بود و هفت هشت هکتار مساحت داشت. در یک طرف باغ شیان، خانهای سه طبقه به عنوان خانه سازمانی برای رئیس ساواک ساخته بودند که موقع انقلاب خانواده تیمسار مقدم در آن زندگی میکردند.
در طرف دیگر باغ هم ساختمان دوطبقه خیلی شیکی بود که به عنوان مهمانسرای ساواک از آن استفاده میشد. نزدیک آنجا دوازده سوئیت مجهز هم قرار داشت. زندان هویدا اتاقی در همان مهمانسرا بود.
او را برداشتیم و به مدرسه آوردیم. هویدا را به اتاق بقیه نبردیم؛ در یک اتاق دیگر نگهش داشتیم. چند روز که گذشت، زندان قصر را آماده کردیم و هویدا به آنجا منتقل شده بود که مرحوم محمد رخصفت که مدیر داخلی زندان بود، به من زنگ زد. گفت: هویدا میگوید میخواهم آقای رفیقدوست را ببینم.
به زندان قصر و سلول هويدا رفتم. گفت: مرا از اینجا بیرون ببر. برویم با هم توی حیاط قدم بزنیم، میخواهم با شما صحبت بکنم.
هویدا آن روز دو خواسته داشت؛ گفت: خانهای در برج آ.ا.س.پ یوسفآباد هست که من پولش را ندادهام و مال من نیست. اسم کسی را آورد و گفت خانه مال آن شخص است، به او بدهید. بعد گفت من خیلی حرف دارم. اگر میخواهید اعدامم کنید، دیرتر اعدام کنید تا حرفهایم را بگویم یا بنویسم.
برای تاریخ میگویم/ خاطرات محسن رفیقدوست/ به کوشش سعید علامیان/ سوره مهر/ ۱۳۹۲، ص ۴۲-۴۴