در متنی مسیحی و آخرالزمانی منسوب به سدهی چهارم میلادی با نام «تیبِرتین سیبِل» که از طریق کتابی دیگر به نام «مکاشفهی آخرالزمانیِ جعلیِ مِتُدیوس» به دست ما رسیده است، وصف یک پادشاه یونانی / امپراتور رومی آمده است که در روزهای پایانی جهان ظهور میکند و در نبردهای آخرالزمان میجنگد. او کافران و معابدشان را از بین میبرد، و آنانی که به مسیحیّت نگروند را از دم تیغ میگذراند. حکومتی طولانی خواهد داشت و در اواخر حکومتش یهودیان به مسیحیّت میگروند، و در همین هنگام است که ضدمسیح (دجّال) ظهور میکند و قوم یأجوج و مأجوج نیز شورش میکنند. اما این پادشاه یونانی / امپراتور رومی با سپاه خود قوم یأجوج و مأجوج را شکست میدهد و سپس به سوی اورشلیم (بیت المقدس) حرکت میکند و اختیارات را به خدا واگذار میکند. آنگاه دجّال (ضدمسیح) مدت کوتاهی در اورشلیم حکومت میکند تا اینکه پروردگار میکائیل، فرشتهی مقرّب، را برای شکستدادن ضدمسیح (دجّال) میفرستد تا مقدمهی بازگشت دوبارهی عیسی را فراهم کند.
بسیاری از درونمایههای این داستانِ آرزواندیشانهی مسیحی در متونی که بعداً در مسیحیّت نوشته شدند بازتولید شده است: شخصیتی آخرآلزمانی که عیسی مسیح نیست اما تمهیدگر حضور او است؛ شورش یأجوج و مأجوج؛ و ظهور ضدمسیح (دجّال) که در اورشلیم شکست خواهد خورد. جالب این است که همین درونمایهها در سدهی هفتم میلادی نیز در متون مسیحیّت سُریانی تکرار میشوند، اما این بار دشمنانِ مسیحیّت دیگر کافران و یهودیان نیستند، بلکه مسلمانانی هستند که در جنگ با مسیحیاناند. اما از این جالبتر این است که مسلمانان همین درونمایهها را در همان زمان از مسیحیّت وام میگیرند و در متون اسلامی در راستای اهدافشان بازویرایی و بازتولید میکنند.
بازگردیم به علتهایی که پادشاهِ منتظَرِ یونانی یا مژده به آخرین امپراتورِ ظفرمندِ رومی را در اواخر سدهی ششم میلادی و اوایل سدهی هفتم میلادی، یعنی اندکی پیش از ظهور اسلام تا زمانهی فتوحات اعراب، دوباره در مرکز توجه مسیحیان قرار میدهد. چند دهه پیش از آغاز فتوحات اعراب، دو امپراتوری بزرگ، ساسانیان و روم شرقی، درگیر جنگهایی گسترده و طولانی بودهاند. در میان این جنگها، ساسانیان و بیزانسیان در ۵۶۱ میلادی به معاهدهی صلحی به نام «صلح بیپایان» متعهّد میشوند؛ اما امپراتور ژوستین دوم در سال ۵۷۲ میلادی با حمله به ساسانیان این معاهده را زیر پا میگذارد. جنگ میان این دو امپراتوری بدون برتری قاطع هیچیک از دو طرف ادامه مییابد و در عمل این نبردها به جنگهای نیابتی میان لَخمیان (اعرابِ طرفدار ساسانیان) و غَسّانیان (اعرابِ طرفدار بیزانس) تبدیل میشود.
اما در ۶۱۰ میلادی اوضاع متحول میشود. خسروی دوم به غرب میتازد و شام، مصر، و بخشهایی از آسیای صغیر را فتح میکند. در ۶۱۴ اورشلیم سقوط میکند و ساسانیان «صلیب راستین» را، که به باور مسیحیان همان صلیبی است که عیسی بر آن به صلیب کشیده شده است، از اورشلیم به تیسفون میبرند. بیزانس که سرزمین و آبرو و دین خود را تحقیرشده میبیند در دههی ۶۲۰ میلادی، در زمان امپراتوری هراکلیوس، به قصد اعادهی حیثیّت و بازپسگیریِ سرزمین به ساسانیان حمله میکند، اما نهتنها توفیقی نمییابد بلکه ساسانیان در ۶۲۶ میلادی تا دروازههای پایتخت بیزانس پیش میروند. اما برتری ساسانیان طول نمیکشد، زیرا که رومیان با تُرکهای ساکن در شمال امپراتوری ساسانی متحد میشوند و آنها را عقب میرانند. امپراتوری ساسانی به معاهدهی صلحی در ۶۲۹ تن میدهد، و هراکلیوس سرافرازانه، همچون اسکندرِ ثانی، صلیب راستین را از ساسانیان پس میگیرد و به اورشلیم برمیگرداند و چهرهای آخرالزمانی به خود میگیرد.
پس از این زمان، امپراتوری ساسانی درگیر نبردهای درونی حکومت میشود و بیزانس نیز قدرت چندانی ندارند که در برابر حملههای اعراب مسلمان که تازه سر برآوردهاند مقاومت کنند. تقریباً همهی امپراتوری ساسانی و بخشهای زیادی از امپراتوری روم شرقی به تصرّف اعراب مسلمان درمیآید. اینجا نیز نیاز به ظهور پادشاهی جنگجو و مقتدر که مسیحیان را در برابر مسلمانان پیروزی ببخشد و مقدمهی ظهور دوبارهی عیسی مسیح باشد دوباره قوّت میگیرد. پس آنچه در متون متقدّم دربارهی «پادشاه یونانیان» یا «آخرین امپراتور روم» بوده است بازتولید میشود و در همان دوره به باورهای مسلمانان دربارهی منجیِ موعود نیز نفوذ میکند.
آنچه پیشتر نوشتم بخشی از مطالبی است که ایلکا لینستِت در فصلی از کتاب «فهم معنای روحانیِ اورشلیم در سه دین ابراهیمی» با عنوان «آخرین امپراتورِ رومی، مهدی، و اورشلیم» آورده است. او در این مقاله به بررسی نحوهی انتقال باور به منجی و ظهور او در آخرالزمانِ قریبالوقوع از مسیحیّت به اسلام در سدهی هفتم میلادی / یکم هجری میپردازد، و تأثیر باورها و متون یهودی و مسیحی بر باور مسلمانان دربارهی مهدی و ویژگیهای او را با نمونهکاوی نشان میدهد.
ایلکا لینستِت با توجه به تغییر بینادینی که در دهههای اخیر در رویکرد به اسلامپژوهی و شناخت تاریخ اسلامِ آغازین صورت گرفته است، بر متونی که پیش از ظهور اسلام یا در دوران اسلام آغازین و شکلگیری ادبیات روایی و کلامی اسلامی موجود بودهاند تمرکز میکند تا نسبت باورهای موعودگرایانه و منجیباورانهی مسلمانان را با باورهای مشابه در مسیحیّت و یهودیّت، بهویژه با متون مسیحیّت سُریانی، نشان بدهد. بسیاری از درونمایههایی که در روایتها و داستانهای مسیحی برای مقدمات و تمهیدات و نشانههای ظهور مجدد عیسی و فرجام جهان موجود بوده است به باورهای مسلمانان دربارهی مهدی و ظهور قیامت نفوذ کرده است، اما اینبار در قالب شخصی به نام «مهدی».
روایات و متونی که ویژگیهای «مهدی» را برشمردهاند از چند جهت بازتاب دهندهی ویژگیهایی هستند که برای «پادشاه یونانیان» یا «آخرین امپراتور رومی» ذکر شده است. مهدی، همانند پادشاه یونانیان / آخرین امپراتور رومی:
- شخصی غیر از عیسی مسیح است؛
- به اورشلیم (بیت المقدس) میرود و در آنجا حکومت میکند؛
- حاکمی جنگجو و مبارز است؛
- با ضدمسیح / دجّال مبارزه میکند و او را شکست میدهد؛
- و یأجوج و مأجوج در آستانهی ظهور او شورش میکنند.
بهطور خلاصه، مهدی همان پادشاه یونانیان و آخرین امپراتور رومی است و تنها بعضی از ویژگیهایش به علت تضادهای دینی و کلامی مسلمانان با مسیحیان به نحوی تغییر کرده است که برتری مهدی / مسلمانان بر مسیح / مسیحیان را نشان بدهد.
نویسندهی این مقاله روند نفوذ باور به منجی و پایان قریبالوقوع جهان در اسلام را هم با ماشیاخِ یهودیان و روایتهای «آخرین امپراتور مسیحی / پادشاه یونانیان» در نزد مسیحیان مرتبط میداند؛ و هم تحولات سیاسی و نظامی سدهی هفتم میلادی / یکم هجری، از جمله جنگهای میان مسلمانان و امپراتوری بیزانس، را در آن مؤثر میداند. بیزانس مسیحی و اعراب مسلمان که درگیر نبردهای طولانی و گستردهای با یکدیگر بودهاند هر دو در انتظار بروز نشانههای آخرالزمان و ظهور پادشاهی جنگجو بودند که این نبردها را به نفع آنها به پایان ببرد و طرفِ مقابل را در جنگی فیصلهبخش از میان بردارد. اما منجی موعود و پادشاه جنگجو، برخلاف آنچه که ظهورش بسیار انتظارش کشیده میشده است، ظاهر نمیشود.
بخشی از آنچه که پس از این دوران حول نوشتارها و روایتهای مرتبط با منجیگرایی و موعودباوری در میان مسلمانان شکل میگیرد پاسخی است به انتظاری که برآورده نشده است و نیازمند راهبردهایی تازه برای تطوّر به قصد بقاء بوده است: باور به زادهشدن منجی در آستانهی آخرالزمان، یا زندگی منجی در غیبتی طولانی تا زمانی نامشخص و باور به ظهور او حتی اگر تنها یک روز از عمر جهان باقی مانده باشد.
زهبر میر کریمی
برای دسترسی به این مقاله بنگرید به:
Lindstedt, Ilkka. "The Last Roman Emperor, the Mahdi, and Jerusalem". in Understanding the Spiritual Meaning of Jerusalem in Three Abrahamic Religions, ed. Antti Lotto. Leiden: Brill, 2019.