پیشتر عرض کردم که مشکلِ نواندیشیِ دینی برخورد با سدی به نامِ نص است. یک متن داریم که میگویند بعینه کلماتِ خداوند است به زبانِ انسانها
البته دلالتهای آن متن با عقل و شعورِ امروزی در تطابقِ صددرصد نیست(این که در تطابقِ چند درصد است، فعلا مهم نیست. داریم مقولی بحث میکنیم). شبستری و سروش به ترتیب خواستند با استمداد از هرمنوتیکِ فلسفی و تشبیهِ وحی به شهودِ عرفانی به نحوی قرآن را شخصیسازی برایِ شخصِ پیامبر کنند و به نحوی از پسِ مشکلات برآیند. اما هیچیک تمرکز بر الفاظِ قرآن و اعتبارِ متن نکردند.
حالا پس از انتشار و فراگیر شدنِ تحقیقاتِ جدید نواندیشیِ دینی در حالِ پوست انداختن است. این پوست اندازی دو وجه دارد و به عبارتی شمشیرِ دودَم است. از یک طرف کار را آسان میکند برای نواندیشی و از آن طرف کلِ موضوع را ممکن است منتفی کند!
الان داشتم به توجیهِ «واضربواهن» از کمالِ حیدری گوش میدادم. دیدم اساسا با پیش کشیدنِ اختلافِ قرائاتِ قرآن انتسابِ این دستور به قرآن را گردن نگرفت و گفت با مضامینِ نظیر در قرآن هم نمیسازد. این شیوه در واقع قرآن را هم به جایگاهِ اخبار=روایات میاندازد و بحثِ وثاقت و اعتبار را در موردِ آن لازم میآورد.
اما چنین شیوهای دستِ کم دو موضع را در برابر، پیش میکشد:
یکی این که الان بعد از سدهها که از تاریخِ قرآن و اسلام میگذرد، میتوان پرسید چطور است که در طولِ تاریخ همواره غلبه با درکِ سنتی و عمل کردن به این قبیل دستورها بوده است؟ به عبارتِ دیگر نمیتوان هزار و چهارصد سال تاریخِ فهم و عمل به قرآن را به سادگی نادیده گرفت.
از این مهمتر و بنیادیتر، اگر قرار است با همهی آموزههای قرآنی چنین برخوردی شود آن گاه دیگر این متن هم نهایتا یک متنِ ملهِم و ایدهبخش خواهد بود در کنارِ دیگر متونِ باستان و کلاسیک. همانطور که اخلاقِ نیکوماخوسی را میخوانیم و با عقلِ خودمان میسنجیم و بعضا بهره میبریم با قرآن هم چنین کنیم! دیگر این مرجعیت و نص بودن مبنایش در کجاست؟
این است که به گمانم متکلمانِ مسلمان راهِ آسانی در قبالِ این مساله در پیش ندارند.
محمود رضوانی