دقیقا اول دیماه که میشد آقاجان رحمت میرفت سراغ بساط باغبانیاش که گوشهی حیاط خانه در یک کمد چوبی که از پدربزرگم به ارث برده بود، نگهداریشان میکرد.
آقاجان رحمت، هر سال اردیبهشت بذرهای گلهای شبو را میگرفت و در کمد باغبانیاش جایی میان تاریکی و امید تا خود دیماه نگهشان میداشت. پاییز که میرفت، به ردیف، گلدانهای سفالیِ یک قد و اندازهاش را لب حوض کاشیکاری شده فیروزهای رنگ وسط حیاط میچید و با صبر و حوصلهی تمام، انگار که بخواهد آخرین نتهای دستگاه ماهور فرامرز پایور را روی تارهای سهتار اجرا کند، بذرهای شبو را در دو الی سه سانتی خاک گلدان، جایی میان تاریکی و امید میکاشت و بعد تمام گلدانها را پشت پنجرهی زیرزمین که از دیوار جنوبی حیاط، سهمتری را به خودش اختصاص داده بود، مرتب و منظم کنار هم میچیدشان. آقاجان میگفت: «صفای بهار به اینه که باغچه رو پر از گل بکنی، صفای دلم به اینه که زمینش رو پر از بذر محبت بکنی.»
وقتی نوبت آبیاری بذرهای کاشتهشده شبو میرسید، آقاجان رحمت، با حوصله، طوری که خاک گلدانها زیاد زیر و رو نشوند، با پارچ مسی یادگار مادربزرگ، بذرها را آبیاری میکرد. او معتقد بود این پارچ مسی از آنجا که سالها در دستان پربرکت مادربزرگ بوده، بذرهای شبو را به رشد، امیدوارتر میکند. آقاجان میگفت: «موجودیت اشیاء به صاحبانشونه.»
اسفندماه که میشد تمام بذرها تبدیل به ساقههای کوچک شبو شده بودند که آرامآرام در مسابقه قدکشیدن تا نور، هر روز بلند و بلندتر میشدند و آخر اسفندماه غنچههایشان تبدیل به گلهای ریز و رنگارنگی میشد که با بودنشان تمام خانه در بوی طراوت و شادی عید، غرق میشد.
امسال اما آقاجان رحمت از بین ما رفته و من نشستهام کنار گلدانهای شبویی که امروز از گلخانه خریدهام و به این فکر میکنم که آقاجان رفت اما عطر خاطراتش، کمد باغبانیاش و تمام گلدانهای خالیش را که برای ما به یادگار گذاشته است، ماندهاند.
و به این فکر میکنم که: «انسانها ماندگارترند و خاطرات گلناکشان یا اشیاء و وسایلی که سالها در کنار آنها بودهاند و برای لحظههای غمدار و شادیوش آنها خاطره ساختهاند؟»
در همین فکرها هستم که صدای سر رفتن آب از پارچ مسی مادربزرگ، خاطرم را به آب دادن شبوهای گلخانهای خوش میکند و دوباره افلاطونم مغزم شروع به تفکر میکند که به راستی هویت زمانها، مکانها و اشیاء به چیست؟ این اشیاء هستند که به آدمها ارزش میدهند یا آدمها، عطرها، خندهها و رنجهایشان هویت اشیاء را میسازند؟ این گلهای شبو هستند که شدهاند نماد عیدنوروز یا ما آدمها به عمد از آنان نماد جشن و شکوه و طراوت ساختهایم؟ آنچنان که اگر سالی بوی گلهای شبو به مشاممان نرسد، انگارد برسد که آن سال بیبهار است برایمان...
نجمه نیلی پور