کارل پوپر میگوید «سرمایه» - اثر شاخص کارل مارکس - «عمدتاً رسالهای در اخلاق اجتماعی است».
پوپر آگاه بود که مارکس از چنین چیزی پرهیز میکرد، او از موعظهی اخلاقی بیزار بود و از لفاظی برای درس اخلاق گریزان. اما پوپر سرمایه را حاوی «معانی اخلاقی» میبیند که «متضمن نظریهای در اخلاق» است. پوپر مینویسد: «مارکس سرمایهداری را به جهات اخلاقی محکوم میکند. نظام محکوم میشود چون ستمگری بیرحمانهای که در ذات آن نهفته است با عدل و تقوای صوری درمیآمیزد. مارکس از سرمایهداری بیزار بود...بدان سبب که عدهای انگشتشمار را بر بقیهی خلق سروری میبخشید».
پوپر برای مارکس قائل به یک منزلت و شأن اخلاقیست. میگوید راز نفوذ مارکس «جاذبهی اخلاقی تعلیمات» او بود و محرک مارکس به واقع «یاری رساندن به ستمدیدگان». در نگاه پوپر، نگرش اخلاقی مارکس دو وجه مهم داشت: یکی، مسئولیت انسان در برابر جنبهی اخلاقیِ نهادهای اجتماعی و دیگری، عشق به آزادی. و این هردو، پایهی کنشخواهی در مارکس بودند که با ایمان او همراه میشود. به اعتقاد پوپر «ایمان مارکس، ایمان به جامعهی باز بود».
مشکل اما دقیقاً در شکاف اخلاقی مارکس است، میان اصالت تاریخ و کنش آزاد. مذهب اصالت تاریخ، که مبتنی است بر نسبیگرایی تاریخی، منتهی میشود به نوعی آیندهنگری اخلاقی، طبقهگرایی، پیشگویی و جبر. در این اخلاق، هر مقولهای «قائم به وضع تاریخی» است و چون تاریخ بشر تاریخ پیکار طبقاتی است، پس نهایتاً اخلاق به طبقه و منافع طبقاتی گره میخورد؛ مهم آن است که کدام طرف را بگیریم، پس از آن پایبند اخلاق طبقاتی هستیم. تاریخ سیر حتمی و ضروری دارد، قوانین تکامل بر آن حاکم است، پس آینده را میتوان پیشگویی علمی کرد و آینده، جهان بهتری است.
پوپر میگوید اخلاقِ اصالت تاریخ، که اخلاق مارکسیسم است، از مارکس «پیامبری دروغین» ساخت که مردمان هوشمند را با «پیشگویی تاریخی» گمراه کرد. این اخلاق نهایتاً بر «جبر و ضرورت» بنا شده است که جایی برای «کنش آزاد» انسان نمیگذارد. و مهمتر از همهی پیآمد اخلاق اصالت تاریخ این است که «زور در آینده حق است» چون ملاک نهایی «پیروزی» است. و همین زور، که پیروز و حق است، به دیکتاتوری سوسیالیستی برای دستیابی به جامعهی بیطبقه مشروعیت میبخشد. و همین است که مارکسیسم با هدف یاری به ستمدیدگان، ستمگرترین حکومتها و حکام را تولید و تربیت کرد.
داوری نهایی پوپر این است: مارکسیسم علمی مُرد. اما دو چیز در آن باید زنده بماند: یکی احساس مسئولیت اجتماعی و دیگری عشق به آزادی.
اما مارکسیسم، که چیزی بیش از شخص کارل مارکس است و مارکسیستها حامل آنند، همچنان جزماندیشانه از اصالت تاریخ، و ماتریالیسم تاریخی، چونان علم دفاع میکند. تاریخ بشر را تاریخ پیکار طبقاتی میبیند و مدافع طبقهکِشی و طبقهکُشی است. اصالت را از سیاست میستاند تا به اقتصاد بدهد. در جستوجوی ناکجاآباد جامعهی طبقه است، در انتظار فروپاشی سرمایهداری و تحقق سوسیالیسم جهانی نشسته است، لاف پیشگویی آیندهی بشر را دارد و با سیاست و اقتصاد مبتنی بر کنترل و هدایت و تحمیل، جایی برای آزادی نمیگذارد. پوپر میگفت مارکس اگر از نتایج مذهب اصالت تاریخ آگاه بود، از آن دست میشست. شاید اگر مارکس میماند و شرور و ستمگری مارکسیسم را میدید، از نسبت دادن چنین ایدئولوژی مخوفی به خود، شرم میکرد.
رجوع کنید به «جامعهی باز و دشمنان آن»، فصل بیستودوم: اخلاق و اصالت تاریخ، ترجمهی عزتالله فولادوند. رضا زمان