این قطعه تاریخی از زبان عباس میرزا را بخوانید.
شاهزاده عباس میرزا می نویسد: سیزده سال و یک ماه از پایان جنگ اول ایران و روس گذشته بود که جنگ دوم شروع شد. من دیگر نه آن جوان ناآزموده بودم که به راحتی وارد کشمکش شوم ...
در این سیزده سال اختلافات مرزی که بین طرفین پدید میآمد با رفت و آمد آدم و کاغذ حل میشد و سفرای دو کشور با احترام در کشور دیگر پذیرفته میشدند ...
عامل جدیدی که بهانهای برای آغاز نبردی دیگر باشد رخ نداده بود و تنها بهانه زخمهای باقیمانده از جنگ اول و نیز توطئههای اشراف قاجار برای از چشم شاه انداختن و سرنگونی من با یاری گرفتن از علما و روحانیون بود ....
بدین ترتیب غوغای جهاد با روسیان کافر بالا گرفت و مراجع و علما، در رأس آنان آیتالله سید محمد مجتهد، برای واداشتن دولت برای آغاز جنگ ، از کربلا و نجف به دارالخلافه تهران مهاجرت کردند ...
من به اتفاق قائم مقام فراهانی و میرزا معتمد الدوله نشاط به ملاقات آقایان رفتیم و سعی کردیم مشکلات ورود در جنگی تازه را برایشان توضیح دهم ...
آیتالله سید محمد مجتهد (مجاهد)، آیت الله ملا احمد نراقی و آیت الله جعفر کاشف الغطاء در صدر اتاق نشسته بودند با جمعی از نزدیکان و منصوبان شان. بی آنکه نگاهی به ما کنند در سکوت به سخنان من گوش میدادند و گاهی آیت الله سید محمد مجتهد (مجاهد) نفسی از قلیان میگرفت، عرض کردم:
آقایان البته میتوانند با چرخش قلم فتوای جهاد صادر کنند ولی اجرای آن مشکل است ، از یک مشت روستانشین یا شهرنشین که برای جهاد راه افتادهاند در برابر یک لشکر عظیم و آموزش دیده و مسلح کاری ساخته نیست...
جنگ جنگاور و سلاح کامل میخواهد! جنگ، جیره و مواجب میخواهد! جنگ پول میخواهد! سرباز پوشاک گرم و اسلحه و آذوقه میخواهد! کل مالیاتی که در سال اخذ میکنیم حدود پنج کرور تومان است و روسیه پنجاه کرور تومان از مردمش در سال مالیات اخذ میکند ...
یکی از آقایان گفت: چرا دولت پول ندارد؟ چه بر سر جواهرات نادری آوردهاید؟
گفتم: آن جواهرات در خزانه است ولی جواهر را به راحتی نمیتوان به پول تبدیل کرد. اگر بخواهیم آن را یک مرتبه بفروشیم از ما نمیخرند و اگر یکایک بفروشیم عایدات آن در برابر مخارج سنگین جنگ هیچ است ...
تصور آقایان از جنگ غزواتِ بدر و احد است ولی زمانه عوض شده! در جنگ قبلی به قدر کافی مردانمان به خاک افتادند ... چرا باز بخواهیم خلق الله را به کشتن دهیم!
در اینجا آیت الله سید محمد مجتهد که گویی از توضیحات من حوصله اش سر رفته بود سرش را بلند کرد و با صدای لرزان و چهره ای عبوس گفت: حضرت والا بدانند که ما به اینجا نیامدیم که با این حرفها دوباره به عتبات بازگردیم...
این سخنان شاهزاده، ظنی را که از قبل در اسلامخواهی ولیعهد بوده مع الاسف تقویت میکند! به چه مناسبت از طرف ولیعهد در جراید لندن و پاریس از فرنگیان برای زندگی در ایران دعوت میکنند؟ پای فرنگی به ایران باز شود که چه شود؟ این تنبانهای تنگ و چسبناک چیست که به بهانه چابک کردن و اصلاح امر نظام بر تن قشون مسلمین میکنند؟ به چه دلیل در دارالسلطنه تبریز چاپ خانه زدید و کتاب تاریخ اروپا چاپ میکنید که مردم به جای قصص انبیا با اطوار معاش فرنگیان آشنا شوند؟؟
سرانجام اصرار علما و روحانیون مجتهد، و صدور فتاوای جهاد کار را بر من تنگ کرد و چون اجماع خواص و عوام را در این باب مشاهده کردیم به جنگی دیگر ناخواسته وارد شدیم. این جنگ هم چند ماه طول کشید، به رغم پیروزیهایی که در ابتدا به خاطر غافلگیری و درگیری لشکر روس با عثمانی کسب کردیم در نهایت ایران شکست خورد ...
در ناحیهای میان زنجان و میانه که روسها تا آنجا پیش آمده بودند عهدنامه ترکمانچای منعقد گردید. مطابق این عهدنامه نخجوان و ایروان هم از دست رفت و چون روسیه طرف ایرانی را آغازگر جنگ معرفی می نمود درخواست غرامت سنگینی از ایران کرد و تخلیه خاک ایران را مشروط به پرداخت اقساط آن غرامت دانستند، حق کاپیتولاسیون را روس ها برای خود گرفتند و ...
من و سربازانم صادقانه تا آخر جنگیدیم ...
لیک همان آیت الله سیدمحمد مجتهد هنگام محاصره تبریز، گُل و قربانی سوی روسها فرستاد و خودش به فرمانده روسها که تبریز را محاصره کرده بودند گفت: ما جانمان از قاجاریه به لب رسیده و میخواهیم رعیت دولت روس باشیم!
تاریخ معاصرایران
بازنشر: حسین شاه اویسی