تو شریف یک استاد داشتیم که در فقر سیستم درست دانشگاهی و استاد راهنما در علوم انسانی، آدم «خود-ساخته»ای بود.
یک زمانی از حوزه علمیه شروع کرده بود، بعد شیفته فلسفه غرب شده بود و کانال عوض کرده بود. به صورت کور و بولدوزری خودش نشسته بود هر چی کتاب و مقاله مربوط و نامربوط پیدا کرده بود، دانلود کرده بود و خوانده بود و یک دانش ویکیپدیایی-طور نسبت به بعضی مباحث فلسفی جدید پیدا کرده بود؛ و با اینکه خودش تحصیلات رسمی دانشگاهی نداشت این مباحث را تدریس میکرد. چون کس دیگری خیلی آن زمان با این مباحث آشنا نبود.
ناگفته پیداست این مدل دانش، چندان به درد راهنمایی دانشجو نمیخورد. چون ساختار و وزن و اهمیت هر کتاب و مقاله، و تاریخ تقابل این فکرها را درست نمیشناخت. مسطح بود دانستههایش. البته با آن همت اگر به کارش ادامه داده باشد شاید الان فیلسوف خوبی شده باشد. من درس consciousness و درس emergence باهاش داشتم. اولی رو ترجمه کرده بودند «شعور». من شعور ۱۷ شدم. که بد نیست انصافاً. ولی دانشجو داشتیم شعور افتاده بود. زندگیش بحرانی شده بود.
القصه، یک روز سر کلاس، این استاد رای و نظر «هیلاری پاتنم» را در رابطه با موضوعی توضیح داد. و بعد اشاره کرد که هرچند زنان در دنیای فلسفه خیلی کم تعداد بودهاند، اما شاهد هستید که در بالاترین سطح فلسفه تحلیلی جهان، کسی مثل خانم پاتنم حضور داره و چنین میدرخشه. و کمی سخنرانی کرد در این باب.
خیلی حالگیری بود وقتی چند سال بعد فهمیدم آقای هیلاری پاتنم استاد دانشگاه هاروارد در واقعه مَرده. یعنی بود تا دو سال پیش. الان که مرده. این چه وضع اسم گذاریه؟ بعضیها فکر میکنند هیلاری کلینتون هم مخفیانه مرد باشه. که من خیلی بعید میدونم.
(خیلی نوشته بیخودی شد تا اینجا، برای چیزی که بخواد در روز زن پست بشه. ولی جبران میکنم.)
یک آشنای قدیمی از ایران اومده بود، از اینها که میخوان در دو جمله خلاصه و بایگانیات کنند برای خودشون و خلاص شن. پرسید خوب از بین این همه نویسنده و متفکر و مشاهیر مغرب زمین بگو تحت تاثیر کی قرار گرفتی و مرید کی شدی. طبعاً یک ضرب پیچوندمش رفت. اما بعداً که خودم داشتم به این سوال فکر میکردم، با رضایت مچ خودم رو گرفتم وقتی دیدم در بالاترین جاهای لیست مشاهیر، اسم حداقل دو عدد زن نوشته میشه. هانا آرنت، واخیرا سیمون دبوار.
کسانی که «فهم» شون من رو به تواضع و احترام واداشته. آدم خیلی باهوش در زندگانی زیاد دیدهام. دختر و پسر. صرف -هوش- کمتر مرا تحت تاثیر قرار میدهد. نوشتههای درخشانی هست که میخوانی و غبطه هوش نویسنده را میخوری. اما چیزی آن-جهانی نیست. بازیگران آشنای همین لیگ هستند این متفکران. اما گاهی در مواجهه با فهم آدمهایی، متوجه میشوی که با -نوع- متفاوتی از فهم و شخصیت روبرو هستی. نوعی کاملاً بدیع. از جنس دوم.
حامد هاشمی