ابنالمقفع در میان فضلا و اهل ادب دوستان بسیار داشت.
از آن جمله یکی عبدالحمید بن یحیی منشی معروف ایرانی که کاتب چند نفر از خلفای آخری بنی امیه بوده و بالاخره هم پس از قتل مروان حمار آخرین خلیفهی اموی در سال ۱۳۲ به دست کسان بنیعباس کشته شده و این همان کسی است که فضلا افتتاح فن انشاء را از او دانند و گویند: «فتحت بعبدالحمید و ختمت بابنالعمید» (البته مخفی نیست که ابنالعمید همان ابوالفضل محمد بنالعمید وزیر رکنالدوله دیلمی است که در ۳۶۰ وفات یافته و صاحب بن عباد پروردهی او بوده).
بعد از آنکه مروان به قتل رسید، عبدالحمید از ترس بنیعباس فرار اختیار کرد و در یکی از بلاد جزیره (شمال بین النهرین) پنهان شد. بدخواهان از اقامت او خبر یافتند و عباسیان را از آن خبر کردند. مأمورین به تجسس و گرفتن عبدالحمید آمدند و او را با ابنالمقفع در یک خانه یافتند لیکن عبدالحمید را نشناختند و گفتند از شما کدامیک عبدالحمید است؟ هر یک از آن دو یار وفادار از آن جهت که مبادا جان دیگری در معرض خطر افتد بیتأمل گفت: «من عبدالحمیدم!»
عبدالحمید از بیم آنکه مبادا مأمورین به طرف ابنالمقفع شتاب کنند گفت اندکی دست نگه دارید جمعی اینجا بمانید و جمعی بروید و نشانیها که در هر یک از ما هست بگویید و شناخته به دستگیری عبدالحمید بیایید. مأمورین رفتند و پس از قلیل مدتی برگشته عبدالحمید را به کشتن بردند و به سختترین عذابها کشتند. (ابن خلکان در ترجمه عبدالحمید مذکور ج ۱ ص ۳۳۴)
حکایت فوق نمایندهی اخلاص بیآلایش و جان نثاری و دوستی و وفاداری دو تن از اهل فضل است که قدر وجود یکدیگر را به حق میدانسته و پایه و مایهی فضل و دانش یکدیگر را میشناختهاند به همین جهت هم، چنانکه شرط دوستی است، در مقام خطر از فدا کردن نفس خویش در راه مصاحب اخلاصمند خود مضایقه نداشته و حقیقتاً به لذت مصاحبت پی برده بودند. و ابنالمقفع خود در رسالهی «الادب الصغیر» میگوید: «در دنیا هیچ خوشی نیست که با صحبت دوستان برابری کند و هیچ غم نیست که با هجران ایشان مقابلی نماید.»
کتاب شرح حال عبداللهبنالمقفع، عباس اقبال آشتیانی