کد خبر: ۲۹۳۱۰
تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۸:۱۸-19 February 2022
بسم‌الله، مادرشوهرم می‌گفت این بچه چیزیش نیست. مادرم می‌گفت شفا می‌گیرد.
نجواها را می‌شنیدم چرا؟ اینا به کسی بدی نکردن. بچه را شیر می‌دادم و در سکوت جهان و آدم‌های دیگری را می‌دیدم که نمی‌شناختم. الان که فکرش را می‌کنم ابتلائات و‌گرفتاریها بلیط سفرند. 

سفر من شروع شده بود. سفر اول به مقصد گذشته. دنبالِ دلیل. می‌خواهی هر طور شده منطقی برای ماجرا پیدا کنی. دنبال نقطه‌ای از زندگی که این سرنوشت برایت رقم خورده. چه کار کردم مگه؟ هیچ عارف و مرتاض و مراقبه‌گری به اندازه‌ی روبروشدگان با فاجعه، صحنه‌های زندگی را شفاف و روشن از پیش چشم نمی‌گذراند. راست و ناراستِ همه‌ی عمر. کدام اتفاق با این ارتباط دارد. بر می‌گردیم. ناکام و بی‌سوغات. پیدا کردن ارتباط‌ها کار ما نیست.

سفر دوم به دنیای علم. سرک کشیدن به همه‌ی یافته‌های علمی که به گرفتاری ما مربوط می‌شود. خواندن و پرسیدن. دیدن دیوارها و ناتوانی‌ها. عجز دانش بشری. ابتلائات روادید سفر هستند. از علم که خسته و دلزده بر می‌گردی، سفر بعدیت به باورهای ماورائی است. معجزه‌گران، پیشگویان، صاحبان شهود و علوم غریبه، نبات‌ها و قندهای ذکر خوانده. با نوزادی در بغل به توصیه‌ی فلانی پایین پله‌هایی ایستاده‌ام که استاد قبل از شروع کلاس تزکیه، به سر نوزادم که شبیه نوزادان دیگر نیست دست بکشد. دست‌های پیر و بزرگ از لطافت موهای نوزاد عبور می‌کنند و من از خودم می‌پرسم منتظر چه اتفاقی بودم.

سفر چهارم سفر به روی دیگر آدمهاست. انکار، مهربانی، ترحم، بی‌رحمی. سفر به جهان نامعمولی‌ها و روبرو شدن با نگاه خام و خودشیفته‌ی معمولی‌ها به هر چیزی غیر از خودشان.

سفر پنجم، ملاقات با یک نفر است. یک نفر که جسارتش را داشته که خودخواسته هر روز با فاجعه روبرو شود یا روح بزرگی که از بالاتر به ماجراها نگاه می‌کند. ابتلائات روادید سفرند و در یکی از این سفرها آدم همیشه به کسی بر می‌خورد که جواب باشد. ما در مطبی در میدان محسنی به نفر خودمان برخوردیم. دکتر مغز و اعصابی که کف اتاق انتظار مطبش از شرور و نواقص بشری پر بود. چطور طاقت می‌آورد؟. با صبوری حرف‌های دو جوان ترس‌خورده را گوش کرد. پرسیدیم که آیا باید ببریمش خارج. 

بهمان گفتند روزی سه بار از پا آویزانش کنیم خون به سرش برسد. خندید. گفت اگر این طور بود که ژیمیناست‌ها همه نابغه بودند. جلو آمد. در چشمهای دوتایی‌مان نگاه کرد گفت فیل هیچ‌وقت زرافه می‌شود؟ صبر کرد. ما گفتیم نه. گفت پس این بچه هم عوض نمی‌شود.

صراحتش پایان دربدری بود. گفت بروید همین که هست را دوست داشته باشید. زندگی ما از صراحت به‌ظاهر بی‌رحمانه‌ی او شروع شد


نفیسه مرشدزاده

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
به روایت مذهبی ها
نظرسنجی
با اصلاحات بنیادین سیاسی موافقید؟
بله
خیر
آخرین اخبار
چشم انداز
پربازدیدترین
خبری-تحلیلی
پنجره
اخلاق و عرفان
سیره علی بن ابیطالب(ع)
سیره رسول الله(ص)
تاریخ صدر اسلام
تاریخ معاصر
زمین
سلامت و تغذیه
نماز و احکام
کتاب و ادبیات
نظامی
کمپر و ون لایف
شیطان و گناهان
روشنفکری دینی
مرگ
آخرالزمان