یکزمان مانی حقیقی را آوردند که برایمان کلاس کارگردانی بگذارد. یادم هست آنزمان به حدی مشتاق بودم که موبهمو حرفهایش را یادداشتبرداری میکردم. نکات خوب زیادی داشت...
عصراسلام: توی دانشگاه یک کانون فیلم داشتیم که برای من جزو بهترین و بابرکتترین تشکلها بود.
یکزمان مانی حقیقی را آوردند که برایمان کلاس کارگردانی بگذارد. یادم هست آنزمان به حدی مشتاق بودم که موبهمو حرفهایش را یادداشتبرداری میکردم. نکات خوب زیادی داشت...
میگفت گاهی اوقات هنگام خلق یک فیلم(یا هر اثر هنری دیگر)، به یک سکانس یا دیالوگ فوقالعاده میرسید که ازتان دل میبرد. ولی وقتی زمان تدوین فرا میرسد، میبینید که آن سکانس فوقالعاده، در ساختار فیلم خوب درنمیآید و خوب سرجایش نمینشیند و اصطلاحا از فیلم بیرون میزند.
در ایننقطه یک دوراهی سخت وجود دارد:
سکانس دوستداشتنی را فدای چهارچوب فیلم کنیم؟
یا اینکه
ساختار فرمی فیلم به خاطر سکانس دوستداشتنی آسیب ببیند؟
نسخهی مانی حقیقی این بود که: از جگرگوشههایت دل بکن. میگفت هنر این است که بتوانی از دیالوگ/سکانس محبوبت دل بکنی تا مبادا ساختار فیلمت آسیب ببیند.
خیلی وقتها زندگی هم همین است. خیلی راحت است که در تصمیمگیریها ابدیت و چهارچوب کلی زندگی خودمان و اطرافیانمان را فدای یک سکانس لعنتی دوستداشتنی کنیم.
اما امان از وقتی که ملاحظهی آن ابدیت و چهارچوب کلی وسط میآید و ادم برای اینکه یک کارگردانی حرفهای انجام دهد مجبور است با قیچی تدوین بیفتد به جان سکانس/رابطه/جمله/کسب و کار/سود/رفاقت و هر چیز دوستداشتنی دیگر...
علی رضا محبی