آنچه دانشگاه مینامیم و در ایرانِ ما از قاجارِ عصرِ ناصری کمکم نیازش احساس شد و تا تاسیسِ دانشگاهِ تهران یک مسیرِ تکاملی را پیمود اکنون پس از گذشت حدودِ یک قرن به نظر میرسد در حوزهی پزشکی و مهندسی نمرهاش متوسط است، در حوزهی علومِ پایه ضعیف و در حوزهی علومِ اجتماعی و انسانیات هم چیزی در حدِ صفر و زیرِ صفر!
مهندسها و پزشکانِ ما کجدار و مریز کارِ مملکت را راه میاندازند، بعضا بنا به تلاشِ شخصی یا افتادن در تورِ استادی باسواد و وظیفهشناس کیفیتِ علمیِ بالایی هم پیدا میکنند(که در مهندسی اکثرشان از ایران خارج شدند و خیلی مفت و مجانی نیروی کارِ زبده و نخبهی کشورهای باشعورِ دنیا شدند. برای نمونه تقریبا یا شاید دقیقا! همهی فارغالتحصیلانِ مهندسیِ نفت دانشگاه صنعتی آریامهر در این سالها سر از کانادا و نروژ و جاهای دیگر درآوردند!) و تا حدودِ ده سالِ پیش انگیزه و اعتماد به نفسِ خوبی هم داشتند که در جامعه و کشور جایشان موجود است! از 88 به بعد یاسِ جمعی و میل به مهاجرت در میانِ دانشجویان تمِ غالب شده است(88 را نقطهی عطف در نظر میگیرم ولی نه این که این که رخدادِ سیاسیِ آن سال علتِ اصلی باشد؛ بلکه بیشتر نمادِ گذر از یک دوران در نظرش میگیرم). رشتههای مهندسی از تصورِ آیندهی درخشانی که به آنها سنجاق شده بود جدا شدهاند و با کمی تاخیر یعنی همین سه چهار ساله پزشکی هم در نظرِ بسیاری دیگر به زحمتش نمیارزد و الان به جز معدودی رشتههای پولساز کمتر کسی تصور میکند با طی کردنِ مسیرِ عریض و طویلِ دانشگاه میتواند از سطحِ مرجعِ خودش بکَند و ارتقای طبقاتی پیدا کند یا شانِ اجتماعی موروثی را تداوم ببخشد. ذهنیتِ جوانانِ دهه هفتادی و به خصوص هشتادی به شدت بیاعتنا به تحصیلاتِ آکادمیک و مشتاقِ کارهای پروژهای و آزاد است و آن بخشی که دانشگاه را انتخاب میکند معمولا به دنبالِ خروجِ کمهزینهتر و محترمانهتر از کشور هستند.
علومِ پایه در این دیار تنها به کارِ تربیتِ معلمانِ ریاضی و فیزیک و زیست و شیمی آمده است که آنها هم کیفیتشان روشن است. جاماندگان از رشتههای مهندسی که دستشان جایی بند شده بود و متاسفانه نه دانششان ارج گذاشته میشد و نه معیشتشان آبرویی برایشان باقی میگذاشت. این بود که معلمِ فیزیک یا ریاضی زبانش بسته بود که به دانشاموزِ خوبش توصیه کند به جای مهندسیِ برق ریاضی را انتخاب کند. چون وضعِ خودش پیش از همه مانع بود!
اما آنچه هنوز در ایران علومِ انسانی مینامیم، متاسفانه حاصلی جز آشفتگی برای ما نداشته است. اولا در ایران علومِ انسانی همیشه با ادبیاتِ قدمایی و علومِ حوزوی آمیخته بوده و در رشتههایی مثلِ حقوق تفوقِ فقه کاملا محسوس بوده است. ثانیا نگاه به انسانیات هیچگاه نگاه به رشتههایی که باید یک سرِ کار را بگیرند نبوده است! در علومِ انسانی وضعِ ما شبیه به این است که تاسیساتِ یک برجِ چهل طبقه را به یک لولهکشِ تجربی بسپارند و این شود که در یک طبقه فشارِ آب لوله را میترکاند و در طبقهای اصلا آب بالا نمیآید! نوعِ پمپ و تانکِ آب نامناسب انتخاب شده باشد و ... ما میخواهیم مشکلاتِ اجتماعی را حل کنیم ولی پژوهشگرانِ اجتماعی تربیت نکردهایم. مردم دیگر برای حلِ مشکلات و دعواها ریشسفید و آخوندِ محل را نمیشناسند ولی وقتی هم به مشاور و روانشناس رجوع میکنند، دردی از ایشان علاج نمیشود و مشتی خزعبلاتِ کلیشهای یا تقلیدی تحویل میگیرند و کارت میکشند! هنوز که هنوز است در رشتهای مثلِ فلسفه بعینه فرمتِ پروپوزالِ رشتههای فنی را پر میکنند و خوشحال میشوند که علومِ انسانی هم از حالتِ غیرِ علمی خارج و تولیدکنندهی دانش میشود! نه دیدی به دانشگاه وجود دارد نه نظریهای پشتِ آن است و تازه آشِ درهمجوشِ کسانی که به دنبالِ اسلامیسازی هستند و بودجه میگیرند قوزِ بالای قوز است! دانشجوی علومِ انسانی سرش را بلند میکند میبیند نه زبان میداند، نه روش تحقیق را در عمل آموخته است، نه نگارشِ آکادمیک میتواند، نه در جامعهی علمیِ خودش مشارکت و ورودی دارد، نه اساسا تقاضایی برای دانش و تربیتِ دانشگاهیاش در جامعه سراغ دارد. حسِ بیمصرفی به او دست میدهد.
دانشجو و حتی فارغالتحصیل نمیداند در دانشگاه به دنبالِ حقیقت بوده است یا به دنبالِ فراگیریِ فنی برای برطرف کردنِ نیازی و حالا که بیرون امده است خرجِ شکمش را باید از کجا دربیاورد؟!
از آن طرف این همه طلبه برای چیست؟ آن روزها که مسجدها جایِ سوزن انداختن نبود، هر محله یک روحانی داشت برای وعظ و نماز میت و میانجیگری. حالا که از هر ده نفر یکی در خانهاش نماز میخواند این هزاران طلبه برای چیست؟! جز با این افسون که بلی شما قرار است در نظامِ اسلامی نظریه و راهکار از خود به در کنید؟! و طلبه با خودش میگوید مگر از سالها درسِ که ماهماهش بر سرِ مباحثِی مثلِ استصحاب و ادلهی سنن و درهمِ یمانی و مقدمهی واجب و اقسام زنانِ مستحاضه تلف شده است، چه نکته یا بینشی در امورِ جامعهی امروزی میتوان حاصل کرد؟!
خلاصه این که حوزهی آنها در هپروت و اکلِ به شبهه و دانشگاهِ ما هم به دریوزگی و گیجی و پوچی گرفتار است.
محمود رضوانی