رضا براهنی و کارنامهٔ پربرگوبارِ ادبیاش را میتوان دربست قبول نداشت یا در کارش انقلتهاییکرد، اما نمیتوان او و آثارش را نادیدهگرفت و تأثیرگذاریهایش را انکارکرد.
او یادگارِ نسلِ جستجوگری است که مینوشت و میسرود؛ نقد و تفسیرمیکرد و البتهکه گاه دشنام هم میداد و ناسزا نیز میشنید. نسلی که پویا و حاضریراق بود. براهنی یکی از آن نامآورانی است که مصرّ بود نسبتش را با هر اثری روشن سازد و هر نکته و مسألهای را واضح و «مبرهن»!
براهنی را نمیتوان با انگِ ژورنالیست و هیاهوکن و هوچیگر خوار ساخت؛ نویسندهای که مقالاتش دههها مجلّههایی را سرپانگاهمیداشت و هیاهو نیز البته گاه در کارش بود. اما این همهٔ وجهه و وجوهِ ادبیِ او نبود و نیست. او اصطلاحاتی را وضعکرد و دریچههایی را بهروی امروز و نسلِ فردای ما گشود که اکنون از مسلّماتِ نقدِ ادبیِ زبانِ فارسی بهشمار میرود. بسیاری از قضاوتهایی که دربابِ شعرِ سپید و رمانتیک شده و امروز بر ما واضح و «مبرهن» است از خلّاقیتهای ذهن پرجنبوجوش و جولانهای اندیشهٔ بلندِ اوست. و البته غزلی را از مولانا شتابزده با آرای روانکاوانهٔ فروید تفسیرکردن هم در کارش دارد که نمیتوان با او همداستان بود. اما کلیّتِ وجههٔ ادبی براهنی را نمیتوان بهسببِ اینگونه بدعتها محکوم کرد؛ چراکه درکنارِ اینها آثارِ او از بارقههایی بدیع نیز برخوردار است؛ آثارِ متعدّدی که سرشار از روشنگریهایی است. نورافکنی که او گاه یکتنه بر نقدِ ادبیِ ما تابانده بیدارگرِ چندین نسل بوده.
درست است که براهنی گاه تازیانهٔ قلمش را اندکی بیرحمانه بر گُرده رمانتیسمِ دهههای چهل و پنجاه فرود آورده و یا کسرایی و نادرپور و سپهری را نقرهداغ کرده اما سهمی بزرگ نیز داشته در برکشیدن ذهنها و ذوقهایی بهسوی ادبیاتِ آرمانخواه و انسانگرا؛ و نیز فرابردنِ انتظارات مخاطبان و حتی شاعران و نویسندگان از خویش و دیگران.
بهراستی امروز چه اثری یا چند اثر را میتواننامبرد که همچون طلادرمس و قصهنویسیِ براهنی و نیز مقالات پراکنده و درسگفتارهای منتشرنشدهاش فضا و جریانهای ادبی دهههای سی تا هفتاد را آینگیکند؟
اگر شاعری و قصهنویسیِ (بهقولِ قائلش) براهنی را حتی هیچ بینگاریم، گمانمیکنم همین قریحهٔ قصهپردازی و شاعری، و شمّ تندوتیزِ ادبیِ او موجبشده تا نقدها و تفسیرهایش زبانی روایی، گیرا، زنده و پویا داشتهباشد؛ چیزی که لازمهٔ هر نقد خوشخوان، سرزنده و ماندگاری است. و بهراستی نثرِ زیبای براهنی را نمیتوان نادیدهگرفت؛ نثری که یک تیره از تبارش را باید در زبانِ پرتکاپوی آلِاحمد جُست. هنوز تصویری را که براهنی در یکی از مقالاتِ طلادرمس ازعهدِ کودکیاش و سنگبارانکردنِ مردی غولپیکر آفریده و نتیجهای انقلابی که از شرحِ ماجرا گرفته، پیشرو دارم. و این مردِ خلّاق چه نامهایی زیبا برای آثارِ خویش برگزیده! و چه براعتاستهلالها و حسنِ مطلعهایی که در آثارش میتوان یافت و چه نکتهها که میتوان از آنها آموخت!
از حافظه نقلمیکنم: در آغاز مقالهای دربابِ اخوان که در هواپیما به ذهنش آمده: «اخوان سقوطکرد». و نیز این عبارت در جایی دیگر: «مُردم از بسکه شعرِ بد خواندم» (که بعدها ضیاء موحد آن را در شعری زیبا نشاند). براهنی شاعرِ بزرگی نیست اما اگر دامنهٔ شعرِ متعهد را اندکی وسیعتر بگیریم، بهگمانم هنوز «ظلّاللهِ» او، با همهٔ هتّاکیها و وقیحنگاریهایش، یکی از مهمترین دفترهای شعرِ معترض و متعهدِ معاصر است. همانگونهکه رقّتِ عاطفیِ منظومهٔ «اسماعیلِ» او هربار و هنوز هم قطرههایی گرم بر گونهام میلغزانَد!
بهخاطردارم سالهای نخستِ قلمزنی گاه که دستم به کاغذ و قلم نمیرفت برای تشحیذِ ذهن، سری به طلادرمس میزدم. گمان نمیکنم دوستدار شفیعیِ کدکنی و سایه یا نادرپور و مشیری بودن، بتواند دلیلی باشد برای مخالفت با براهنی. اثباتِ شئ نفیِ ماعدا نمیکند. شفیعی، شفیعی است؛ سایه، سایه است؛ نصرت، نصرت است و براهنی هم براهنی.
ممکن است براهنی انتخاب اولِ کسی در پژوهش یا نقد و داوری نباشد اما او «حضورِ قاطع و بیتخفیفی» در ادبِ معاصرِ ما داشته و دارد! و ما هم به نقدِ دانشگاهی و روشمند و متینِ زرینکوب و شفیعیِ کدکنی محتاجیم و هم به ارزیابیهای اغلب اصیل و سرزنده و بیدارگرانهٔ براهنی. و البتهکه شتابزدگی در ارزیابیها و شلنگاندازانه نگاشتنها گاه به آثارِ براهنی لطمه زده. و صدالبته که بهتر میبود اگر او قلمش را دستکم در مقالات به هجو و گاه هتّاکی نمیگرداند. یکی از آن جفاهای بزرگ، سهرابِ سپهری را «بچه بودای اشرافی» خواندن بود!
در پایان، از مضمونِ یکی از اشعارِ استادم دکتر محمودِ فتوحی مدد میگیرم:
نادیدنِ این آفتاب از دیدنش مُحالتر است!
احمدرضا بهرامپور عمران
@azgozashtevaaknoon