جایی دیگر بهاختصار دربارهٔ جایگاهِ بهار در فرهنگِ ما و شخصیتِ چندوجهی و جامعالأطرافش سخنگفتم.
همانجا اشارهشد: «شعرِ بهار شکلِ تکاملیافته و ثمرهٔ صدوپنجاهسال تتبّع و ممارستِ زبانی_ بیانیِ شاعرانِ عصرِ بازگشت در اسلوبِ قصیدهسرایی بهسبکوسیاقِ شاعرانِ قرونِ ۶_۴ است که بهسببِ پیوندخوردن با روحِ زمان و بازتابِ التهاباتِ تاریخیِ عهدِ قاجاری و پهلویِ اول و دوم، به باروری رسیدهاست» (در تمامِ طولِ شب، انتشاراتِ مروارید، چ دوم، ۱۳۹۷، ۲۸۴).
بهار آنقدر شاعرِ مهمی بوده که نیما علیرغمِ همهٔ مخالفتهایش با شیوهٔ بهار و اقرانش، ابیاتی از دماوندیهٔ او را ازبربوده و میگفته:
«ما در حدّ خود به آنها احتراممیگذاریم» (همان، ۲۸۷).
بهار چندین قصیدهٔ بلندبالا دارد، ازجمله «دماوندیّه»، «جغدِ جنگ»، «مِه کرد مسخّر...» و ... . اما قصیدّهٔ باشکوه و پرخاشگرانه و حتی میتوانگفت آنارشیستیِ* «دماوندیّه»، بهسببِ گرهخوردگی عاطفه با شکل و محتوا، در میانِ این قصائد جایگاهی ویژه دارد. در این یادداشت تنها به نکتهای اشارهخواهدشد که نشانمیدهد بهار تا چه پایه بر دقائقِ اشاراتِ اساطیری و مؤلفههای فرهنگ و ادبِ ایران اشرافداشت.
میدانیم که در فرهنگِ ایرانی خاستگاهِ دیو و دروج، تاریکی و تیرگی است. مطابقِ اوستا، خانهٔ دیو و دروج و اهریمن، «دوزخِ تاریکی» است. این باور تابدانجا بوده که ایرانیان حتی سیاهان را نتیجهٔ مقاربتِ زنی جوان با یک دیو، و یا مردی جوان با یک پری میدانستند. و در شاهنامه هم اگر از دیوِ سپید سخن بهمیانآمده، بهسببِ موی سپیدِ آن دیو بوده، نه روی سپید. این دیو بهمرور در ذهنِ ایرانیان با روی و اندامی سپید تصور شده؛ تابدانجا که حتی در نگارگریها و مینیاتورهای قرونِ گذشته و متأخر، بهکرّات با چنین برداشتیم (دیوی سپید یا پیسه) مواجهیم. اما فردوسی بهروشنی دربارهٔ این دیو میگوید: «بهرنگِ شَبَه روی و چون شیر موی»؛ و «شَبَه» سنگی سیاه است (بهرامپور عمران، «ایهامهای نویافته در شعرِ حافظ»، مجلهٔ ادبپژوهی، سال هشتم، ش۲۸، ۱۳۹۳، ص ۹۰).
و این لغزشی است که شاعرانِ بزرگی همچون خاقانی نیز دچارششدهاند:
از دَم سیاه کن رخِ دیوِ سپیدِ روز
چون دیوِ نفس کشت سلیمانِ صبحگاه (دیوان، بهکوشش استاد سجادی، ص۳۷۵).
و در همان قرن (ق۶)، نجمالدین ابوالرّجاءِ قمی، در تاریخالوزراء مینویسد: «روز سپیدْدیو است و شبْ زنگی» (بهکوشش استاد محمدتقی دانشپژوه، مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقاتِ فرهنگی، ص۱۵۹).
اما ملکالشعراء بهار بر متونِ کهن بهویژه شاهنامه اشرافداشت و مقالاتِ متعددی نیز دربارهاش نوشت. یادداشتهایش بر حاشیهٔ شاهنامه نیز چندسال پیش منتشرشد. بهار سالِ ۱۲۹۹ قصیدهای غرّا باعنوانِ «فردوسی» نیز سرود.
بهار زبانِ پهلوی نیز میدانست و این زبان را، همچون استاد مینوی، نزدِ هرتسفلد، که سالیانی را در ایران بهسربرد، آموخت. ازهمینرو در دماوندیهٔ بهار، بهدقت اشاره میشود که قلهٔ کهنسالِ دماوند، همچون دیوِ سپید، سری (موی سر) سپید دارد؛ یا مادر پیری است که روسریِ سپید بر سر کرده و یا جنگجویی است که کلاهخودی سپید بر سرنهاده. و پرواضح است که در این تصاویر، شاعر اشارهای دارد به ستیغِ سربهفلککشیده و اغلب پوشیدهازبرفِ قلهٔ دماوند:
ای دیوِ سپیدِ پایدربند
ای گنبدِ گیتی ای دماوند
از سیم بهسر یکی کلهخود
ز آهن به میان یکی کمربند [ ...]
ای مادرِ سرسپید بشنو
این پندِ سیاهبخت فرزند
برکِش ز سر این سپیدْمعجر
بنشین به یکی کبود اورند [ ... ]
* باید به زمان و زمینهٔ سرودهشدنِ دماوندیّه توجهداشت. کافی است به اشعارِ عشقی و عارف و خشم و خروشهایشان در حدودِ سالهای ۱۳۰۱_ ۱۲۹۹ نگاهی بیندازیم.
احمدرضا بهرامپور عمران
@azgozashtevaaknoon