«شعر کار صلح است».
این جمله کوتاه از پابلو نرودا را میتوان مانیفست شاعران همنسل نرودا دانست که میکوشیدند شعر را، گذشته از شکستها و پیروزیها، به دژی تسخیرناپذیر برای مقاومت در برابر جهانی تبدیل کنند که سوار بر «تانک و خرافه» مردمان را بهسوی جنگ و نیستی سوق میداد. در چنین جهانی محمود درویش میسرود و فریاد میزد: «من من نیستم، من خود واژهام» و شاملو در سویی دیگر به شعری فکر میکرد که زندگی است. درویش از آخرینها در نسل شاعرانی بود که عمیقا میپنداشتند میتوان در شعر خانه گزید و از شعر بهسوی صلح حرکت کرد و هر چیز زیبا را نمونهای از مقاومت دانست.
درویش با چنین روحیهای منظومه بلندِ «در محاصره» را نوشت. هرچند درویش با وجود این خوشبینی به شعر و به مقاومت که تا آخر با او بود و تا همیشه در شعرش باقی مانده است، بیهوده خیالبافی نمیکرد. درویش را میتوان ناظر وقایع فلسطین دانست، ناظری که فلسطین را به خودش مینمایاند. تا روزی که فلسطین مقاومت باشد، شعر درویش مقاومت است و در پیوند با مقاومت در همه جای جهان معنا مییابد.
اما روزی که برادرکشی رسم شد، شعر درویش تبدیل به شعری شد که در آن برادر کشته میشود، چنانکه در سال ۲۰۰۷ پس از درگیری حماس و فتح نوشت: «من و بیگانه علیه عموزادهام، من و عموزادهام علیه برادرم و من و نیایم علیه خودم. این است نخستین درس کلاسهای آموزشوپرورش در دخمههای تاریکی. نخستین کسی که به بهشت میرود کیست؟ آنکه با تیر دشمن کشتهشده، یا آنکه با تیر برادر؟»
درویش که در شعرش همچون نظرگاه سیاسیاش بههیچروی کوتهبین نبود، هرگز نمیتوانست روزگاری را تصور کند که شعر نیز به محاصره درآید. درویش در «در محاصره» خطاب به شعر نوشته بود: «محاصرهات را محاصره کن.»در توضیح آن در پیامی که در سال ۲۰۰۲ خطاب به تظاهرکنندگان بیروتی که در اعتراض به محاصره کرانه باختری تظاهرات میکردند نوشته بود: «پس خوشا به حال اسرائیل که توانسته است مردم کوچه و خیابان عرب را علیه کسانی متحد کند که صلح او را باور میکنند، همچنین خوشا به حال او که با عزلت اخلاقیاش از وجدان مردمی جهانی که از هر سو احاطهاش کرده، خود را جایگاه سزاوارش بهعنوان یک دولت نژادپرست و یاغی نسبت به قوانین بینالمللی و ارزشهای انسانی بازیافته است. چنین است که محاصرهشده محاصرهکننده را محاصره میکند.»
بهعبارت دیگر، اسرائیل بیتوجه به تمام ارزشهای انسانی فلسطین را محاصره کرده است و فلسطین بهعنوان محاصرهشونده در سوی دیگر، اسرائیل را به عزلتی اخلاقی در ذهن و وجدان مردم جهان سوق داده و اینگونه محاصرهشده محاصرهکننده را محاصره کرده است. درویش در همان نوشته اشاره کرده است که به فرهنگی که گِتو غایت اوست و فرهنگ نفرت همانا اصالت است، نمیتوان صلح را تحمیل کرد.
با آنکه کمتر از ده سال از مرگ درویش میگذرد اما او را میتوان متعلق به دورهای دیگر دانست. همان دورهای که شاعران و چریکها علیه سرمایه و سلطه همدست بودند. همان دورهای که نرودا در آن زمان شعر را کار صلح میدانست. مسئله این نیست که اکنون جهان بهتر گشته یا بدتر، مسئله این است که شر شعر را در محاصره خود درآورده. آن فرهنگی که کارش گتوسازی است و علیه حاشیه همواره در دسیسه، منطق خود را بر مبارزات گتونشینان تحمیل کرده است. مسئله آن است که در یکسوی مبارزه استعمار قرار گرفته و در سوی دیگر جلادانی خونخوارتر از آنها.
مصر را به خاطر آورید یک روز اخوانیها آدم میکشند و یک روز نظامیها؛ یا پاریس را: شهر دیگری را در گتو محبوس کرده است و گتونشینان محلههای فقیرنشین پاریس، در مقابل، شادی و مردم را هدف گرفتهاند. هرچند شاید اینها چیز جدیدی نباشد و هر گوشهای از تاریخ هرزمانی را که بکاویم چهبسا قتلعام و جنایتی وسیعتر از آنچه امروز در جریان است، خواهیم دید. اما سخن بر سر شعر است. اینکه شعر که در پس تمامی جنایتها تا پیش از این از صلح میآمد و کسانی چون نرودا و شاملو و درویش گمان میکردند که با آن میتوانند سلاحی را آب دهند یا صلحی را تحمیل کنند.
این تحمیل شر بر مقاومت تأثیر خود را بر شعر نیز بر جای گذاشته است. بنلادن هم پیشکسوت تروریستهای انتحاری بود و هم پیشکسوت شاعران انتحاری. با خودم میاندیشم اگر نرودا شعر بنلادن را میخواند با خود چه میگفت. شعری که بیشتر جنگجویان انتحاری آن را بارها و بارها از حفظ خواندهاند و میخوانند.
اگر نرودا شعر رحیل بنلادن را میخواند درباره شعر چه میاندیشید: بنلادن از زبان پسرش میپرسد: «پدر چرا میخواهند ما را با بارانی از بمب بشویند» و سپس خودش میگوید: «این دنیای تبهکاران است که در آن کودکان را چون گاوها قربانی میکنند.» همان منطقی که درویش درباره فلسطین برجسته میکرد که عزلت اخلاقی اسرائیل، سبب محاصره اسرائیل شد، درباره محذوفان نیز عمل کرده است. آنها پس از شکست مبارزان منطق شر را برگزیدند و از ابزار مبارزه آنچه میتوانستند را به کار گرفتند: با شر، شعر را محاصره کردند. شعر را به کار گرفتند برای جنگی نامقدس: جنگ تروریستها علیه اشغالگران، جنگ گتونشینان علیه گتوسازان با ابزار بیرحمی و انتحار.
از آن مثلثی که در سه گوشه جهان نگاه یکسانی به شعر و به رهایی داشتند، نرودا پیش از همه درگذشت. شاملو و درویش در اینسوی ماندند. شاملو هرچند که در کنج عزلت خود نشسته بود و در سالهای متوالی کمتر از او شنیده میشد، زودتر از درویش دریافت که باید از شعر و از واژه دل برید. «فضاحت دستیابی به فصاحت هرچه بلیغتر» شاملو را میتوان چنین خواند: امید بریدن از شعر.
درویش تا روزهای آخر با آنکه نگاهی عمیق به دگرگونی وضعیت فلسطینیان داشت همچنان به شعر دلبسته بود. اکنون نمیتوان همسو با نرودا با قطعیت گفت که «شعر کار صلح است» و همچنان به واژه امید بست. شعر مانند تمام اجزای جهان آن روی دیگرش را نشان داده است: روی تباهی در برابر روی رهایی. اکنون میتوان گفت که باید از شعر مانند زندگی مراقبت کرد تا رهایی بر تباهی غلبه کند. آینده، بیشک خواهد آمد، اما نه در شعر و نه در انسان نمیتوان تنها بذر رهایی و امید را به نظاره نشست. شعر تنها میتواند با شکستن محاصرهی شر نجات یابد. خطاب به شعر باید سرود: شعر را محاصره کن.
بابک ذاکری
روزنامه شرق