ازجناب حکیم ارسطو منقول است که گفته است: "فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد."
فلسفه از علوم کهن است که در ایران باستان و یونان مطرح بوده است. فاضل هندی نقل میکند؛ زمانیکه عمروعاص از اسکندریه برگشت، پیامبر رحمت (ص) از او سؤال کرد چه دیدی؟ گفت : که اینها محفلهایی داشتند و نام کسی را به نام ارسطو میبردند. بعد عمروعاص نسبت به ارسطو اهانت کرد! پیغمبر(ص) فرمود: « او پیامبری بود که قوم او، او را نمیشناختند و حق او را ادا نکردند./یا عمرو! انّ ارسطاطالیس کان نبیا فجهله قومه»
فلسفه از جدیترین نیازهای انسان است چرا که فلسفه به دانستن و فهمیدن پیوند دارد و "دانستن" ؛ یکی از ضرورتها و نیازهای دائمی بشر است.
همه آنچه که آدمی را درباره خود و جهان و آیندهی خود و جهان نمیداند و به دنبال دانستن آنهاست، فلسفه است و از "خود و جهان" مهمتر؛ حیرت انسان درباره مبداء عالَم هستی و معاد جهان موجود است! همه و همه؛ نشان ازانکار ناپدیری "فلسفه" است.
به تعبیر استاد مطهری؛ نه تنها فلسفه آمد تا به سوالات انسان پاسخ دهد بلکه اسطورهها و آئینهای مذهبی بشر نیز از این نقطه شکل گرفته است.
قصه "فلسفه اسلامی" را باید در این تعبیر علامه طباطبایی دید که میگوید : وقتی علماء اسلام آمدند و مباحث اسلام را در آن قالب مطرح کردند "فلسفه اسلامی" نام گرفت.
در صدر و ساقه دوره فلسفه اسلامی؛ نام فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق ، خواجه طوسی و میرداماد، و بالاخره ملاصدرا آنچنان نام آشنایان فلسفه هستند که مانند آفتاب بر سرزمین تفکرات فلسفی میدرخشند.
دیروز؛ فلسفه با ناخن زدنهای عالمانی که به "اهل کلام" شهرت داشتند ، اوج گرفت چرا که شبههای از آنان را مسکوت نگذاشتند و مردانه پاسخگو شدند. پاسخ های خواجه طوسی(قده)به فخررازی در کتاب سه جلدیِ "شرح اشارات ابن سینا" وکتابِ "نقدالمحصل" نمونهای از آن است.
اما امروز قصه فلسفه چیز دیگری است و آن از دو جا سرچشمه میگیرد ، اول ؛ نیازهای فکریِ بشرِ امروز است که بسیار فراتر از نیازهای فکری یونان قدیم و ایران باستان است. امروز واقعا نیازمندیم که بدانیم در چه جهانی زندگی می کنیم وبااین بستر زندگیِ خودچه نسبتی داریم وباید چگونه دراین زمان وزمین روزگار فکر و اخلاق را سپری کنیم؟
نمیتوان انکار کرد که "سیاست مُدن" که کشورداری در صحنه های داخلی و بین المللی است بر اساس تفکر فلسفی ، و نیز مسئله "حقوق بشر" که اذهان متشرعین و غیر اهل شرع را درگیر خود کرده، وابسته به "سیاست" است و متاسفانه چراغ راه در این رابطه در جهان امروز و خصوصا ایران ما، کم سو است! و البته وضع مادر این رابطه چه بسا وخیم تر باشد!
در جهان غرب فیلسوفانی چون راسل که فیلسوف غیر معتقد است و کانت که فیلسوف معتقد است؛ یکی نماد صلح و دیگری نمادِ کرامت انسان هستند. اما انتظار ما از فیلسوفان اسلامی در این سرزمین پهناور و پر سابقه، بی جواب مانده!
روزگاری درگذشته؛ علامه طباطبایی در ارتباط با فیلسوفان غربی و شنیدن سخن آنان بصورت هفتگی وقت و همت گماشت و آثار آن جلسات در آثار او از "اصول فلسفه و روش رئالیسیم" گرفته تا "المیزان" قابل رویت است.
اما این مهم، بعد از ایشان توسط شاگردان ایشان پی گیری جدی و جهانگیر نشد.چراکه برخی از آنان درگیر مسائل جناحی داخلی شدند وخود را هزینه موضوعاتی نه چندان مهم کردند! برخی دیگر همت بر شاگردپروری در حوزه و تتمیم آثارشان گماشتند.
نمیتوان از امام خمینی و نامه فیلسوفانه او به شوروی سابق و چالش کشیدن کمونیسم نام نبرد. روش آن بزرگ مرد در طول ده سال رهبری اش درآمیختنِ سیاست با عرفان و فلسفه را دیدیم. اما متاسفانه در این بُعد هم ، بعد از ایشان کار ناتمام ماند !
چه بپدیریم و چه نپذیریم؛ امروز صدها مسئله با فلسفه گِره خورده است. از اخلاق فردی تا اخلاق مدیریتی، از تمرکز در قدرت تا اداره جامعه بر اساس خِرد جمعی، از حقوق بشر تا مسائل زیست محیطی، و از امور قضائی تا داعیه ارتداد برای مکاتب دینی باطل و ... بدون فلسفه و توسعه فلسفه سنتی و نیز اظهار نظر فیلسوفان بدون هیچ گونه مانع و تهدیدی ضروری است.
در پایان؛ نمیتوان انتظار شجاعت از فلسفه دان ها را مخفی کنم. بله؛ قدم در میدان قدرتِ قدرتمندان گذاشتن و برهانی حرف زدن و سیاستهای "من درآوردی" را به چالش های عقلی کشیدن و ابطال رسمی و علنی آن ، و نیز طلایه دارِ صلح و امنیت و آرامش و توسعه تفکر شدن ؛ هزینه دارد که باید انجام شود. همانطوریکه فیلسوفان بزرگ ما مانند شیخ شهاب الدین سهروردی و صدرالمتالهین هزینههای زیادی متحمل شدند و جان و آبروی خود را در این جهت قرار دادند.
فیلسوف ، نباید ادعای فلسفیِ خود را فراموش کند که گفت: "فلسفه درپی شناخت و شناساندن "حقیقت و واقعیت"، و جدا کردن "حقیقت از اعتبار" است".
هادی سروش