در تاریخ پیامبر رحمت -ص- داستان ستون حنانه، داستانی است بسیار جذاب و اشتیاق آور.
اهل سنت و شیعه به سندهای بسیار روایت کردهاند؛ حضرت رسول الله (ص) به مدینه هجرت نمود و مسجد النبی را بنا کرد. در زاویهای از این مسجد، تنه درخت خرمائی بود که خشک شده بود.
پیامبر رحمت وقتی خطبه میخواند بر آن تنه باقی مانده از درخت تکیه میفرمود.
روزی یکی از مسلمانان محضر پیامبر شرفیاب شد و گفت: یارسولاللّه اجازه دهید برای شما منبری تهیه کنم تا در وقت سخنرانی بر آن فراز آن رفته و مردم را مستفیض نمایید. آن شخص رفت و منبری سه پایهای تهیه نمود و حضرت (ص) هم در وقت سخنرانی بر پایه سوم آن مینشست.
اولین باری که حضرت رسول الله (ص) بر منبر تشریف بردند ، آن باقی مانده از تنه درخت به "ناله" آمد، بگونهای که گویند مانند نالهای که ناقه در مفارقت فرزند خود کند!
در برخی منابع آمده که از تنه درخت که بشکل ستونی مانده بود شنیده شد ؛ «بسوی من بیا / حنّ الی».
حضرت رسول خدا (ص) از منبر پایین آمد و درخت را دربرگرفت تا ساکن شد و فرمود: اگر من آن را دربرنمیگرفتم تا قیامت ناله میکرد.
نگاه قرآنی به شعور جمادات
برخی از مفسران درباره اعطای فهم به جمادات، به این قضیه اشاره کردهاند.
مثل قرطبی در ذیل آیه ای که اشاره فرموده؛ بعضی از سنگها از خوف خداوند سقوط میکنند ؛ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ... (بقره/۷۴)
آیه روشن تری که دلالت بر سخن گفتن همه هستی حتی جمادات دارد ، آیه سوره اسراء است که فرمود؛ "وان من شىء الاّ يسبح بحمد ربّه و لكن لاتفقهون تسبيحهم / چيزى وجود ندارد مگر اينكه به عنوان سپاس پروردگار او را تسبيح مى گويد ولى شما تسبيح گويى آنها را نمى فهميد. (اسراء /۴۴)
نگاه عقلی به مسئله سخن گفتن جمادات
جناب صدرالمتالهین ملاصدرا در جلد ششم اسفار می گوید: هر کجا موجودی باشد علم و شعور هم هست، چون علم و شعور و قدرت از آثار وجود است.
علامه طباطبایی میگوید: "همچنان که خلقت در اشیاء جاری است علم هم در اشیاء سریان دارد . و هر موجودی به اندازهای که از وجود بهره دارد، از علم نیز بهرهمند است. دلیلی وجود ندارد که علم تنها از یک سنخ باشد. علم میتواند گونههای مختلف داشته باشد و هر گونهای هم آثار خاص خود را داشته باشد، پس لازم نیست که از جمادات نیز آثاری مانند آثار حیوانات یا انسان مشاهده شود." (المیزان ۱۱۰/۱۳)
در عشق به پیامبر، حنانه شویم
غرض این نوشته کوتاه این است که مبادا در عشق به پیامبر رحمت -ص- از آن "ستون حنانه" کمتر باشیم.
چه زیبا مولوی سرود؛
بنواخت نور مصطفی آن اُستن حنانه را
کمتر زچوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
حتما به او عشق بورزیم به امید آن که روزی ما را در آغوش کشد. محبت و عشق به آن عزیز عالَمِ هستی، هدر نمیرود.
داستان آن مرد زیتون فروش در مدینه شنیدنی است؛
مردی بود صادقانه رسول الله را دوست داشت و اگر یك روز آن حضرت را نمیدید بیتاب می شد! هر بهانه ای خود را به پیغمبر می رساند و از دیدن پیغمبر نیرو می یافت، سپس به دنبال كار خود می رفت. گاهی هم از پشت سر جمعیت گردن می كشید تا پیغمبر اكرم زیارت کند. البته پیامبر هم متوجه او بود و متقابلا خود را طوری قرار میداد تا آن مرد بتواند ببیند. یک روز پس از دیدن پیغمبر ، رفت اما برگشت. رسول خدا با اشاره ی دست او را نزدیك طلبید.
او آمد جلو پیغمبر اكرم نشست. پیغمبر فرمود: امروزِ تو با روزهای دیگر فرق داشت. روزهای دیگر یك بار می آمدی ولی امروز پس از آنكه رفتی، دومرتبه برگشتی، چرا؟ گفت: یا رسول اللّه! حقیقت این است كه امروز آن قدر مهر تو دلم را گرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم، ناچار برگشتم.
پیغمبر اكرم دربارهی او دعای خیر كرد. او آن روز به خانه ی خود رفت اما دیگر دیده نشد. چند روز گذشت و از آن مرد خبر و اثری نبود. رسول خدا از اصحاب خود سراغ او را گرفت، همه گفتند: مدتی است او را نمی بینیم، رسول خدا به بازار روغن زیتون فروش ها آمد تااز آن مرد خبری بگیرد. همینكه به دكان آن مرد رسید دید تعطیل است و كسی نیست. از همسایگان احوال او را پرسید، گفتند: یا رسول اللّه! چند روز است كه وفات كرده است. و گفتند: یا رسول اللّه! او بسیار مرد امین و راستگویی بود، اما یك خصلت بد در او بود. از بعضی كارهای زشت پرهیز نداشت!
پیامبر رحمت فرمود: خدا او را بیامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد. او مرا آنچنان زیاد دوست می داشت كه اگر برده فروش هم می بود خداوند او را می آمرزید
هادی سروش