اگر کسی هرگز در میان مسلمانان نزیسته باشد و هیچ کتابی هم دربارۀ پیامبر اسلام(ص) نخوانده باشد، جز قرآن، چه تصویری از ایشان در ذهن او رسم میشود؟ پیامبری که قرآن از او و با او و دربارۀ او سخن میگوید، با پیامبری که از طرق دیگر، معرفی شده است، فرقهایی دارد.
این فرقها و تفاوتها به قدری است که این قلم، جرأت گفتوگو دربارۀ آن را ندارد؛ مگر اندکی:
١- پیامبر از سوی خدا مأموریتی جز ابلاغ نداشت؛ اگرچه گاه از سوی مردم، مسئولیتهایی را میپذیرفت. (سوره مائده/آیه ٩٩)
٢- قلبی مهربان داشت و همین مهربانی، مردم را به گرد او جمع میکرد. بنابراین، عامل مهم دینگرایی، مهربانی و رأفت است و عامل مهم دینگریزی، خشونت و کینهورزی.
پس هر جا که دینگریزی است، عامل مهم آن، خشونتگرایی متولیان دین است، نه چیز دیگر. (سوره آل عمران/ آیه ١۵٩)
٣- خدا بر او منّت میگذارد که تو چنین و چنان بودی، و ما تو را به راه آوردیم. (سوره ضحی/آیات ١١-۶ و سوره فتح/آیه ٢)
۴- زندگی را دوست داشت و از همۀ حقوق ویژه و عرفی خود استفاده میکرد. (سوره احزاب/آیات ٣٧ و ٣٨)
۵- گاهی بیش از آنچه وظیفه داشت، برای مردم دلسوزی میکرد. (سوره شعراء/آیه ٣)
۶- حق نداشت از جانب خدا سخنی بگوید که خود نشنیده است. بیان قرآن در نهی از سخنافزایی، به قدری تند و شگفتآور و تکاندهنده است که گویی مخاطب، کسی است جز پیامبر. (سوره حاقه/ آیات ۴۶-۴۴)
٧- رفتار ایشان با مسلمانان، بیشتر شبیه رفتار دوستان با یکدیگر یا برادر بزرگتر با برادران کوچکتر است؛ نه رفتار چوپان با گوسفندان. (سوره شوری/ آیه ٣٨)
بسیاری از آنچه امروز مسلمانان به پیامبر(ص) نسبت میدهند، هیچ نشانی در قرآن ندارد؛ حتی گاهی خلاف آن در قرآن آمده است. صفات و آرایههایی که اکنون اگر کسی دربارۀ آنها چند و چون کند، حسابش با کرامالکاتبین است، در قرآن نیست؛ اگرچه مقداری از آنها را در روایات پراکنده میبینیم و بسیار بیش از این مقدار را در کتابهای پسینیان.
با وجود این، پیامبری که قرآن معرفی میکند، بسیار دوستداشتنیتر و به ما نزدیکتر است؛ آنقدر که هر خداپرست زندهدلی آرزوی همدمی با او را دارد.
بله؛ برخی از آنچه تاریخ از ایشان نقل کرده است، برای ما مفهوم نیست؛ اما این نامفهومی، گاهی بیش از آنکه دلیل دینی داشته باشد، علت بشری و تاریخی دارد. تناقضها از آنجا آغاز میشود که ما پیامبری ساختهایم که نه تاریخ آن را میشناسد و نه قرآن و نه دستگاه نبوت.
از درونم صد خموش خوشنفس
دست بر لب میزند، یعنی که بس
رضا بابایی