دو انتقاد اصلی انشعابیون از حزب توده در سال ۱۳۲۶ به عملکرد رهبری حزب و اطاعت بیچون و چرا از شوروی برمیگشت. به فرض پذیرش انتقادات، شیوه ایدهآل آنها برای ادامه کار حزب و ایجاد اصلاحات چه بود؟
آنها با بوروکراسی به جای دمکراسی مخالف بودند، چون مانع از آن بود که حزب در راه هدفهای عمدهاش گام بردارد. مثلا با واردشدن حزب به کابینه قوام مخالف بودند. چون میدانستند و میگفتند که قوام آنها را فریب خواهد داد. همینطور هم شد. دو ماه بعد از آنکه قوام استفاده خود را از آنها کرد، عذرشان را خواست. اما سرسپردگی به سفارت شوروی مسأله مهمتری بود که بزرگترین زیان آن در فاجعه آذربایجان تجلی کرد. اصلاحطلبان به شدت با منحلکردن واحد حزب در آذربایجان به سود فرقه دموکرات و پشتیبانی بیقید و شرط از آن فرقه مخالف بودند و عاقبت کار را پیشبینی میکردند، ولی رهبری حزب با اینکه از انجام این کار اکراه داشت، به دستور سفارت به آن تن داد. این بود که اصلاحطلبان در گفتگوهای میان خودشان از سران حزب با عنوان نوکرهای سفارت نام میبردند. پس از فاجعه آذربایجان اصلاحطلبان خواستار تشکیل کنگره حزب بودند تا تکلیف را روشن کنند. ولی سران چون میدانستند که این کار منجر به سقوطشان خواهد شد، از آن سر باز میزدند. در این احوال صادق هدایت که عضو حزب نبود ولی به اصلاحطلبان نزدیک بود، پس از آن فاجعه به فریدون توللی که از اصلاحطلبان بود، نوشت: بعد از آن امتحان بزرگی که به اسم آزادی و در حقیقت برای خفقان آزادی دادیم، دیگر کاری از دست کسی بر نمیآید.
به قول عبید [زاکانی] «مخنثی میگذشت ماری خفته دید گفت دریغا مردی و سنگی». این گندستان مرد و سنگ ندارد. از این حرفها گذشته باید حقیقتا اولاد ششهزار ساله داریوش بود تا باز هم با این جنغولکبازیها فریب خورد. مطلب بسیار مفصل و عجیب است، ولی خیانت دو سه جانبه بود و حالا تودهایها خودشان را گهمالی میکنند، برای اینکه اصل مطلب را بپوشانند. بههرحال افتخارات گهآلود خودمان را باید قاشق قاشق بخوریم و به به بگوییم!
آیا امکان ادامه مقاومت و انجام اصلاحات در درون حزب وجود نداشت؟ به خصوص آنکه به گفته خود شما، بزرگترین ویژگی ملکی جدای از مخالفت سرسختانه با تئوری توطئه، اعتقاد به اصلاح، دیالوگ و سازش اصولی بود.
آنها حتی پس از آذربایجان یک سال کوشش کردند که سران حزب را به راه بیاورند. بحث و گفتگو مرتب ادامه داشت. بالاخره هم سران ناچار شدند که به تشکیل کنفرانس ایالتی تهران تن دهند. در آنجا اکثریت با نمایندگان اصلاحطلب بود. مقداری از انتقادها مطرح شد و اصلاحطلبان شمار زیادی رأی آوردند. دکتر اپریم، از رهبران بنام اصلاحطلب، به من گفت که به ملکی گفتم بیا همین الان رأی بگیریم و رهبران را ساقط کنیم! ملکی گفت این کار ممکن است غیردموکراتیک تلقی شود، بهتر است قطعنامهای بگذاریم که تشکیل کنگره سراسری را به سران حزب تکلیف کند و در آنجا مسأله را حل کنیم. باید توجه داشت که طبق اساسنامه حزب، کمیته ایالتی تهران دو سوم آرای کل کنگره را داشت و در نتیجه پیروزی اصلاحطلبان در کنگره محرز بود. درست به هین دلیل سران حاضر نمیشدند که کنگره را تشکیل دهند و به بهانههای گوناگون دفع وقت میکردند.
برخی پیوستن خلیل ملکی را به حزبی که از برخی سران و بنیانگذارانش شناخت منفی داشت، اشتباه میدانند و برخی دیگر جدایی و انشعاب او را. نظر شما درباره این انتقادها چیست؟ با توجه به شناختی که از دیدگاه و تفکرات خلیل ملکی دارید، در چه صورت او در پیشبرد اهدافش میتوانست موفقیت بیشتری به دست آورد؟
ملکی نزدیک به دو سال طول کشید تا به حزب توده بپیوندد. در این فاصله فشار زیادی از جانب خیلی از اعضای حزب توده برای پیوستن او به حزب وجود داشت. هم از اعضای پنجاه و سه نفر و هم از جانب جوانترها و تازهواردها. ملکی دائم با آنان مشغول بحث و گفتگو بود. کسی که بیش از همه در پیوستن او به حزب تأثیر گذاشت، عبدالحسین نوشین، روشنفکر، نویسنده، کارگردان برجسته تأتر و دوست نزدیک صادق هدایت بود. این افراد میگفتند ما به کمبودهای سران آگاه شدهایم و میخواهیم حزب را اصلاح کنیم. برای این کار به وجود شما سخت نیاز هست. ملکی در یاددشتهایش مینویسد که نوشین به او گفته بود که در ابتدا، ما اعضای پنجاه و سه نفر را در حکم امامزاده میدانستیم، ولی با گذشت زمان چهرههای گوناگون را شناختیم. ملکی میگوید بالاخره یک روز قرار شد من برای گفتگو به منزل نوشین بروم. رفتم و دیدم که او با همسرش لرتا و کودک نوزادشان در یک اتاق با اثاث محقری زندگی میکنند. هنگام گفتگوی ما کودک گریه میکرد و لرتا سعی داشت او را آرام کند. من از خودم شرمنده شدم که او با آن امکانات زندگی مبارزه میکند و من امتناع میکنم. این بود که در اولین فرصت به حزب توده پیوستم. «انشعاب ملکی» و «جداشدن ملکی» از حزب توده و غیره، افسانهایست که تبلیغات حزب توده جا انداخته است. چنانکه عبدالصمد کامبخش که بعدها معلوم شد عنوان او در اطلاعات شوروی کلنل قنبرف بوده است، مینویسد که ملکی به حزب توده آمده بود تا چهار سال بعد در آن انشعاب راه بیندازد. حال آنکه ملکی از آخرین نفراتی بود که حاضر به انشعاب شد. پیشتازان انشعاب سه جوان اصلاحطلب یعنی حسین ملک، جلالآل احمد و مهندس ناصحی بودند که سعی میکردند سران اصلاحطلب را به انشعاب ترغیب کنند. ملک خودش میگوید چند ماه طول کشید تا ملکی به انشعاب راضی شود. اعلامیه انشعاب را هم بیش از صد نفر از نخبگان و کادرهای تراز اول حزب توده امضاء کردند.
نویسندگان، روزنامهنگاران و چهرههای روشنفکری آن دوره این انشعاب را همراهی کردند. گرایش آنها به انشعاب یا جدایی از حزب به مسأله انتقادها به رهبری برمیگشت یا دلایل دیگری هم داشت؟
دلیل دیگری نداشت. همانطور که گفتم انشعاب یک واقعه ناگهانی نبود، بلکه زمینههای آن از چند سال پیش، به ویژه بعد از جریان آذربایجان چیده شده بود و یک سال طول کشید که تصمیم به انشعاب گرفته شود.
فرآیند انشعاب آنگونه که انتظار میرفت با موفقیت همراه نبود. جدای از واکنش تند رادیو مسکو و متهمکردن انشعابیون به جاسوسی، چه عوامل دیگری در عدم موفقیت آنها دخیل بود؟
هیچ عامل دیگری نبود. چیزی که انشعابیون را حیرتزده کرد و انتظارش را نداشتند، محکومشدن و تهمتخوردن از سوی شوروی بود. آنها به این قصد انشعاب کرده بودند که اکثریت بزرگ حزب را با خود همراه کنند و عنوان خود را هم جمعیت سوسیالیست توده ایران اعلام کردند. آنها هنوز نه فقط به سوسیالسیم بلکه به انترناسیونالیسم شوروی نیز اعتقاد داشتند و حساب «نوکران سفارت» را از حزب کموینست شوروی جدا میدانستند. در نتیجه میدانستند که پس از محکومشدن از سوی شوروی عموم حزبیها به دنبال آنها نخواهند آمد. این بود که از تشکیل حزب جدید «انصراف» دادند و گفتند که هر کدام از انشعابیون مایل باشند میتوانند به حزب باز گردند که بسیاری از آنها همین کار را کردند.
این انشعاب و خروج نیروهای منتقد و اصلاحطلب از درون حزب، رهبری آن را به چه سمت و سویی پیش برد؟
انشعاب سبب سختگیری شدید در داخل حزب شد و دیگر کسی حق ابراز کوچکترین انتقادی را نداشت. کنگرهای را که برای تشکیل ندادنش هر روز یک بهانه آورده بودند به سرعت تشکیل دادند و در آن «خوارج» را محکوم و همه مواضع مورد انتقاد را تأیید کردند و حتی اذعان پیشین خود را به اینکه در مورد آذربایجان اشتباه کرده بودند پس گرفتند. گذشته از اینها، حزب به سرعت تبدیل به یک حزب تمام و کمال استالینی شد و تحریم آن یک سال بعد این روند را تکمیل کرد. به عبارتی دیکتاتوری مطلق درونحزبی و سرسپردگی بیچون و چرا به شوروی.
با خارجشدن از چهارچوب حزب توده، سیاستهایی که ملکی قبل و بعد از انشعاب دنبال میکرد، چه تغییراتی کرد؟ او و یارانش بعد از جدایی از توده، تا چه میزان موفق به پیشبرد اهداف خودشان شدند؟
آنها که از انشعاب انصراف ندادند و به حزب توده بازنگشتند، پس از یکی دو سال به دو دسته تقسیم شدند. یک دسته به رهبری انور خامهای که به کمونیسم و شوروی وفادار ماندند و گروه کوچکی را تشکیل دادند. دسته دیگر هم پس از ظهور نهضت ملی به آن پیوستند و با مشارکت گروه بقایی، حزب زحمتکشان ملت ایران را تشکیل دادند. بعد از آنکه بقایی با مصدق دشمن شد و از زحمتکشان انشعاب کرد، اکثریت بزرگ حزب به رهبری ملکی، به حزب نیروی سوم شهرت یافتند و به سرعت هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی رشد کردند. اگر کودتای ۲۸ مرداد صورت نگرفته بود، آنها به پشتوانه اصلی دولت مصدق تبدیل میشدند.
خلیل ملکی در سمت راست و حسین ملک در سمت چپ محمد مصدق، همراه با جمعی از فعالان حزب نیروی سوم
یکی از بزرگترین انتقاداتی که به حزب توده وارد است، خنثیبودن آن در مواجهه به کودتای ۲۸ مرداد است. در آن زمان، نیروی سوم ملکی به عنوان حامی مصدق و منتقد حزب توده، چه واکنشی به عملکرد حزب توده داشت؟
از چند هفته پیش از کودتا شایعهای قوی برای وقوع آن وجود داشت و نشریات حزب توده بهطور مرتب شعار میدادند «ما کودتا را به ضد کودتا تبدیل خواهیم کرد». اما در روز ۲۸ مرداد دست روی دست گذاشتند و کوچکترین اقدامی نکردند. در حالی که فقط در تهران چندین هزار تن از اعضای آن آماده به قیام بودند. گذشته از آن یک شبکه مخفی نظامی، با حدود ششصد نفر افسر و یک انبار اسلحه نیز داشتند. البته مسأله فقط به روز ۲۸ مرداد مربوط نمیشود. فردای آن، پسفردای آن و ماهها پس از آن، درحالیکه هنوز رژیم کودتا تثبیت نشده بود و حزب مرتب به اعضایش نوید قیام میداد، باز هم کاری نکردند تا رژیم بند از بندشان جدا کرد. طبیعیست که نه تنها نیروی سوم بلکه همه هواداران نهضت ملی و خیلی از اعضا، آنان را محکوم کردند. خود ملکی را دو هفته پس از کودتا دستگیر و با جمعی از تودهایها در زندان فلکالافلاک محبوس کردند. وقتی که از زندان بیرون آمد و جزوهی حزب توده با عنوان «درباره بیستوهشت مرداد» به دستش افتاد و در آن دید که بیشتر تقصیرها را به گردن مصدق انداختهاند، سخت خشمگین شد و به طول یک کتاب به آن پاسخ گفت. البته در آن زمان چاپش ممکن نبود و در این اواخر کاوه بیات آن را ویرایش و منتشر کرد.
در تاریخنگاری حزب توده، نقش و جایگاه ملکی، از جمله موضوع انشعاب او چگونه بازتاب مییابد؟ به ویژه از دیدگاه افرادی که خود به حزب توده وابسته بودند.
همانطور که گفتم، بر اساس تبلیغات مستمر حزب توده، این انشعاب، انشعاب خلیل ملکی بود. کلنل قنبرف ادعا کرد که ملکی وارد حزب توده شد تا پس از چهار سال از آن انشعاب کند. روایت دیگر این بود که چون ملکی با آوردن یک رأی کمتر از دکتر کشاورز به عضویت کمیته مرکزی انتخاب نشد، در نتیجه چهار سال بعد از حزب انشعاب کرد! سازمان امنیت هم در محکمه نظامی ملکی همین دلیل را برای انشعاب آورد. گذشته از اینها حزب توده، ملکی را به مرور زمان جاسوس انگلیس، نوکر دربار و مأمور سازمان امنیت معرفی میکرد!
بعد از این انشعاب، در دهه ۴۰ انشعاب دیگری از حزب توده در اروپا صورت گرفت و به شکلگیری سازمان انقلابی حزب توده و در ادامه سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی توفان منجر شد. به نظر میرسد نارضایتی و انتقاد از عملکرد رهبری حزب، وجه مشترک آن با انشعاب دهه ۲۰ بود، اما چه تفاوتهایی میان این انشعابها وجود داشت؟
انشعاب دهه ۴۰ در اروپا بیشتر بر اثر نارضایتی جوانان حزب از شوروی و رهبری توده بود، چون شوروی با رژیم شاه آشتی کرده و حزب توده هم آن را صددرصد تأیید کرده بود. بنابراین در این انشعاب خود شوروی نیز هدف بود و از اعراض آن هراسی وجود نداشت. اینبار کوه احد چین و مائوایسم پشتیبان انشعاب و کعبه آمال انشعابکنندگان شد.
به عقیده بسیاری، حزب توده به لحاظ تشکیلاتی معنا و تعریف واقعی یک حزب در ایران را با خود یدک میکشید. اساسا مسأله انشعاب و جدایی افراد اصلاحطلب و منتقد در دهه ۲۰ و ۴۰ تا چه میزان در تضعیف تشکیلات حزب توده موثر بود؟
معنای واقعی حزب توده به این دلیل بود که الگوی خود را از احزاب کمونیست گرفته بود و به ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم و برادر بزرگ شوروی ایمان کورکورانه داشت. همانطور که گفتم انشعاب اول نتوانست بلافاصله ضربه بزرگی به حزب توده بزند. البته مآلا نهضت سوسیالیستی به رهبری ملکی، حزب توده را با دادن آلترناتیو و انتقاد از پیروی بیچون و چرا از شوروی و انتقاد از سیستم شوروی، نسبتا تضعیف کرد. در مورد انشعاب دوم، آنها به زودی به سه دسته تقسیم شدند. دسته اول همان «سازمان انقلابی» بود، دسته دوم «کادرها» نامیده شد و دسته سوم به «توفانیها» شهرت یافتند. شاید باز هم انشعاباتی بینشان شد، ولی من اطلاع ندارم، اما بهطورکلی برخلاف انشعاب اول، این انشعاب ضربه بزرگتری به پیکر حزب توده زد.
مصاحبه با نشریه نسیم بیداری
وبسایت محمدعلی همایون کاتوزیان