یکی از شاهکارهای معماری، میدان نقش جهان اصفهان است. چرا؟ وقتی از دروازه قیصریه (ورودی شمالی میدان) وارد میدان میشوید میدان را خیلی بزرگتر از ورودیهای دیگر میبينید و «حس نسبت» تان بههم میریزد و دچار خطای ادراکی میشويد. دروازه قیصریه مسیر رسمی ورود میهمانان خارجی برای دیدار با شاه بود. به همین خاطر میهمان تازهوارد، در هنگام ورود به میدان، با فریبخوردن «حس نسبت»، گرفتار عظمت میدان میشد و با همین حس فریب خورده، به دیدار شاه میرفت.
حس نسبت یعنی چه؟ یعنی توانایی درک یا قضاوت در مورد میزان اهمیت نسبی امور یا اندازه نسبی پدیدهها در یک موقعیت مشخص. حس نسبت (sense of proportion) یکی از تواناییهای شناختی است که در طول زندگی شکل میگیرد. زمان میبرد تا کودک «حس نسبت»اش پرورش پیدا کند. به همین خاطر گاهی ممکن است کودک جرات نکند از یک پله پنج سانتی پایین بیاید و گاهی هم ممکن است با احساس اعتماد از یک پله ۳۰ سانتیمتری پایین بیاید.
مادری که دائماً به دخترش میگوید این کار تو نیست بگذار برادرت آن را انجام بدهد، به حس نسبت دخترش آسیب وارد میکند و باعث میشود تا آخر عمر احساس کند مردها در بیشتر امور نسبت به زنان تواناترند. مثالی دیگر میزان ترس از سوسک، هیچ تناسبی با واقعیت سوسک ندارد.
معیوب بودن حس نسبت محدود نیست و مثالهای بسیاری وجود دارد اما حس نسبت معیوب، در سطح ملی یا کشورداری، گاهی به فاجعههای بزرگ میانجامد. در حمله اعراب به ایران، رستم فرخزاد که یکی از نوابغ نظامی روزگار خودش بود، با آنکه لشکری عظیم داشت، چون حس نسبتش درست کار میکرد از جنگ پرهیز میکرد و به یزدگرد سوم پیشنهاد مصالحه با اعراب را داد. اما یزدگرد به رستم گفت که اگر او به جنگ نرود، خودش فرماندهی سپاه را به عهده میگیرد و به جنگ خواهد رفت و چنین شد که رستم مجبور شد به جنگ با اعراب برود. جنگی که نهایتاً به مرگ رستم و شکست ایرانیان انجامید.
همین حس معیوب نسبت ما بود که دلیل حمله مغول توسط چنگیزخان شد و نزدیک به یکونیم قرن، ایران زیر سم اسبان مغول قرار گرفت و میلیونها ایرانی با خون خویش تاوان حس نسبت معیوب خوارزمشاه را دادند.
جنگ چالدران و شکست ایرانیان و انضمام بخشهای زیادی از غرب ایران به امپراتوری عثمانی، نیز حاصل همین حس نسبت معیوب شاه اسماعیل صفوی بود. در عصر قاجاران نیز، جنگهای ایران و روس که نهایتاً به شکست ایران و پذیرش عهدنامههای گلستان و ترکمانچای و جداشدن بخشهای بزرگی از سرزمین ایران انجامید، حاصل همین بیماری حس نسبت ایرانیان بود. فرقی نمیکند خواه این جنگها با حکم جهاد علما شروع شده باشد یا با فرمان پادشاه، هر دو گروه تصور درستی از قدرت روسیه تزاری که جمعیتش بیش از ۵ برابر، وسعتش بیش از دوازده برابر و بودجه دولتش دویست برابر بودجه دولت ایران بود، نداشتند و با این حس نسبت معیوب، وارد جنگهایی شدند که سرزمین ما را پارهپاره کرد.
محمدرضاشاه هم درآمدهای سرشار نفت، باستانگرایی افراطیاش را تحریک کرد و او را داعیهدار دروازههای تمدن بزرگ کرد و به سازمان برنامه دستور داد سند توسعه بنویسد که دهساله به ژاپن برسیم.
ما همچنان گرفتار همین حس نسبت معیوب هستیم. در سند چشمانداز بیستساله گفتند ما باید ظرف بیست سال (از ۱۳۸۴ تا ۱۴۰۴) در همه شاخصهای مهم ملی، به «رتبه اول» منطقه برسیم؛ و بعد دقیقاً، بر اساس همین حس نسبت معیوب، همین بیست سال را که باید تبدیل به بیست سال تلاش برای جهشهای اقتصادی و اجتماعی جدی اما بیتنش میشد، به یکی از بیثباتترین دوران روابط خارجی ایران در صدساله اخیر، تبدیل کردند.
اینکه ما چهل سال است شعار مرگ بر آمریکا میدهیم؛ نیز همان حکایت ضعف در حس نسبت است. کشوری که جمعیتش یکچهارم جمعیت آمریکا، مساحتش یکششم مساحت آمریکا، اقتصادش یکچهلم اقتصاد آمریکا، ماهوارههای نظامیاش یکشصتم ماهوارههای نظامی آمریکا، بودجه نظامیاش یکصدم بودجه نظامی آمریکا و تعداد هواپیماهای بدون سرنشینش یکهشتصدم آمریکاست، با چه منطقی میخواهد در قدرت سیاسی و نظامی با آمریکا هماوردی کند؟ میبینید؟ هنوز گرفتار همان خطای در حس نسبتی هستیم. آه آه که چقدر زمان و هزینه میبرد تا ملتی بالغ شود!
برای تصحیح حس نسبت جوامع راهی نداریم جز اتکا به چهار مولفه: عقلانیت، علم، گفتوگو و نقد. هر کدام از این چهار مولفه به نوعی این بیماری حس نسبت معیوب ما را درمان میکنند. راه توسعه از عقلانیت [حسابگری و استدلال ورزی]، علم [آگاهی نسبت به جهان هستی] و نقد [تلاش برای تغییر نسبتهای اشتباه] و گفتگو [تلاش برای اشتراک گذاری حس نسبت افراد مختلف] میگذرد.