لغتنامه بزرگترین اثرِ زبانِ فارسی است که زندهیاد علیاکبر دهخدا (۱۲۵۸-۱۳۳۴ش) با همکاریِ دهها تن پدید آوردهاست.
عصراسلام: بخشی از این فرهنگنامۀ عظیم تألیفِ شخصِ دهخدا و به قلمِ خودِ وی است. در جزوههایی که پس از وفاتِ دهخدا تألیف شدهاند، همکارانش از یادداشتهای وی با عنوانِ (یادداشتِ مؤلف) یا (یادداشت به خطِ مؤلف) یا (یادداشت به خطِ مرحوم دهخدا) یا (یادداشتِ مرحوم دهخدا) نام بردهاند.
شادروان دهخدا، که ادیبی کمنظیر و دارای شمِ زبانیِ بسیار نیرومندی بود، شیوۀ خاصی در تعریفنگاری داشت که در اینجا برخی ویژگیهای آن را برمیشمارم. سبکِ تعریفنگاریِ ادیبانۀ وی برای عمومِ خوانندگانِ امروزی کهنه و دشوارفهم است.
بهعنوانِ مثال، تعریفِ «آغوش» را در لغتنامه با تعریفِ آن در فرهنگِ بزرگِ سخن (۱۳۸۱) مقایسه کنید:
آغوش: میانِ دو دستِ فراهمآورده چون از آن دو دایرهواری کنند. (لغتنامه)
آغوش: فضایِ میانِ دو بازو و سینه. (فرهنگِ بزرگِ سخن)
مترادفآوری:
دهخدا در بسیاری موارد فقط به ذکرِ مترادفات پرداخته و در این کار از بیانِ غریبترین و مهجورترین واژهها نیز ابایی نداشتهاست. در واقع هرآنچه را میدانسته، بدون در نظر گرفتنِ سطحِ سوادِ خواننده، بر رویِ کاغذ آوردهاست.
آشامیدن: بلعیدن یعنی فروبردنِ مایعی. نوشیدن. نوش کردن. درکشیدن. کشیدن. گساردن (در شراب). آشمیدن. پیمودن (باده). خوردن. حسو. شرب. تکرع. تجرع. تشرب. احتسا. ترمق.
آشکاری: هویدایی. ظهور. پیدایی. پدیداری. فاشی. ذیعان. ذیوع. شیوع. وضوح. روشنی. صراحت. رکی. بیپردگی. بروز. بیان. بداهت. یقین. تبین. ابانت.
جملههای مختوم به «را» (= برای)
آسیا: دستگاهی خرد کردن و آرد کردنِ حبوب یا گچ و آهک و مانندِ آن، یا گرفتنِ روغن و شیرۀ نبات و جز آن را.
آش: ترکیبی مایع که پوستِ خام در آن آغارند پیراستن و دباغت را.
تعریفِ صفت با «که»یِ ربطِ آغازین
شیرینجواب: که پاسخی خوش و شیرین گوید.
مهدورالدم: که خونش حلال است. که خونش مباح است. که کشتنِ او موجبِ قصاص یا فدیه نشود. مرگارزان.
نالان: که مینالد. که نالد. که ناله کند.
نابلد: که راه نبرد. که راهی را نداند. که طریقی را نشناسد. که راه نداند. که نشناسد.
ناجور: نامناسب. که جور نیست. که متناسب نیست. ناموافق. که یکدست و یکنواخت نباشد. که به هم نمانند. که با هم تناسب و وفق نداشته باشند. که از یک جنس نباشند.
بهروز صفرزاده