از بحثهای نیکویی که طرح مساله" دین و قدرت" برانگیخته توجه به سیرهنگاری پیامبر و تاریخ صدر اسلام است. متاسفانه اسلامپژوهی ما هم در شکل سنتی آن و هم در جریانهای نواندیشانه توجهی جدی به تاریخ صدر اسلام نداشتهاست با اینکه این مساله برای هر نوع تفکر معاصر در باب اسلام یا بازاندیشی در آن اهمیتی کانونی دارد.
از جمله نشانههای گویای این عدم توجه جدی به تاریخنگاری طرح گاه به گاه نام دو کتاب سیره رسولالله استاد زریاب و تاریخ تحلیلی اسلام دکتر شهیدی(رحمةالله علیهما) در این مباحث در مقام پژوهشهای معتبر ( و مدرن!) تاریخی است.
زریاب و شهیدی قطعا از مفاخر فرهنگی قرن اخیر جامعه ما بودهاند اما به نظر میرسد در جامعه ما "تجلیل" و " نقد " در تقابل با هم قرار گرفتهاند با آنکه تجلیل واقعی اهل فکر و آثارشان باید در ارزیابی و مواجهه جدی و البته عالمانه و منصفانه با تک تک آثار آنها صورت بگیرد.عدم توجه نقادانه به یک اندیشه به این معناست که یا در آن اندیشه ایده قابل تاملی مندرج نیست یا آنکه جامعه علمی توان نقد و ارزیابی آن را ندارد. حاصل تجلیلهای غیر نقادانه هم بتسازی از افراد و آثار است که مانع تفکر و پژوهش جدی است *.
سخن را کوتاه کنم. نخست بر کتاب تاریخ تحلیلی اسلام دکتر شهیدی درنگ میکنم** .این کتاب خصوصا در بخش ظهور اسلام و زندگی پیامبر ، که در اینجا محل توجه من است ،گزارشی است مختصر از منابع سنتی سیرهنگاری که به رغم برخی شکوک نویسنده در اعتبار آنها در عمل بر پایه اعتمادی کلی به این منابع تدوین شدهاست.دکتر شهیدی در هیچ کجای این متن توضیحی دقیق درباره روش کار خود نمیدهد،اعتبارسنجی خاصی در باب منابع و متون خود نمیکند و حتی استنادات مشخصی برای بسیاری از مطالب خود نمیآورد.دکتر شهیدی در اثر خود، به جز در یک مورد زبانشناسانه در ص ۳!،به هیچ کتاب یا تحقیقی که در مطالعات اسلامشناسی جدید درباب صدر اسلام انجام گرفته اشاره مستقیم نمیکند گرچه خصوصا در بخشهای آغازین کتاب و در اطلاعات تاریخی و جغرافیایی مربوط به عربستان از پژوهشهای غربی با واسطه یا بی واسطه بهرهمند شدهاست. دکتر شهیدی که راغب به نقد آرای مستشرقان است صرفا گاه به شکلی مبهم و کلی از رای مستشرقان در ماجرایی سخن میگوید و به اجمال و اشاره انتقادی میکند (مثلا ۶۷،۸۰،۸۷،۹۴ )و وارد بحث و گفتگوی جدی با آنها و مدعیات و مستندات آنها نمیشود آن هم با توجه به انبوه این پژوهشها و گونهگونی آنها و اینکه این نوع مطالعات دست کم مدعی بهکارگیری شیوههای جدید تاریخنگاری اند و ما ظاهرا چندین دهه در پی تعلیم و گسترش این شیوهها در نظام دانشگاهی خودمان بودیم و دکتر شهیدی و کتابش هم به همین دانشگاه و نظام دانشگاهی تعلق داشتند.در این کتاب هیچ ارجاع و اشاره جدی به متون و اسناد غیر اسلامی نگارش یافته در دوره زمانی صدر اسلام یا نزدیک به آن هم درکار نیست و توجهی هم به اسناد و مدارک باستانشناختی یا دیگر شیوههای جدید نقد تاریخی نشدهاست با اینکه تقریبا اندکی پیش از نگارش این کتاب آرای ونزبرو درباره لزوم تردید در منابع اولیه اسلامی و رجوع به منابع غیر اسلامی موجود بحثی جدی در مجامع مطالعات اسلامی و در موضوع تاریخنگاری صدر اسلام بر انگیخته بود.اما استاد فاضل و دانشمند ما نیازی به گفتو گوی جدی با این ادعاها و اتخاذ دقیق رویکردی انتقادی به منابع قدیم نمیبیند و کم و بیش به همان شیوههای سنتی به تاریخ نگاری مشغول است.
کتاب دکتر شهیدی گزارشی است مومنانه و معاصر از منابع قدیم .یعنی مورخ آنچه را داستان و افسانه و خرافه تشخیص داده یا آنچه را منافی مذاق عقلانی ، اخلاقی و دینی معاصر دانسته حذفکردهاست یا در میان روایتهای متعارض و بدیل یک ماجرا آنچه را با این مذاق سازگارتر بوده عموما بدون ذکر روایات بدیل و نقد تاریخی آنها ترجیح دادهاست.دکتر شهیدی در موارد بسیار معدودی که عدد آنها حتی به تعداد انگشتان یک دست نمیرسد (۴۰،۴۶،۹۴)در متن به نقد روایات منابع سنتی پرداخته که بسیار مجمل و گذرا هستند." یگانه" مورد نقد مفصلتر اخبار تاریخی ماجرای مشهور کشتار یهودیان بنیقریظه است(۹۴-۹۶) که اتفاقا خود گواه ضعف مبنای تاریخنگارانه این اثر است.
دکتر شهیدی در اینجا برای رد اخبار منابع قدیم مبنی بر کشتار دسته جمعی همه مردان این قبیله و جای دادن آنها در گورهای دسته جمعی ( که برای خواننده معاصر بهتآور است)نخست به برخی تعارضات درباره شکل این کشتار جمعی در نقلهای این واقعه اشاره میکند ( سخن شهیدی درباره تعارض این منابع صحیح نیست بلکه آنها تقریبا با هم همنوا هستند و در خود مغازی واقدی نیز بر خلاف ادعای نویسنده چند روایت متفاوت و متعارض در اینباره نیامده است.اگر هم اقوال متعارضی درباره نحوه کشتار دستهجمعی آنها وجود داشت پدیده نامعمولی در این منابع نبود تا موجب مخدوش شدن وقوع این ماجرای خاص و برجای ماندن باقی وقایع باشد )و بعد به نقدی اساسیتر میپردازد و این گزارشها را حاصل بازگشت دعواهای قبیلهای( میان اوس و خزرج! و مهاجرین و انصار) و دستکاری تاریخ صدر اسلام در دوره بنیامیه میداند .نقد اخیر میتواند اعتبار کلی متون سیره را از میان بردارد : اگر واقعهای که تقریبا در همه متون اصلی سیره پیامبر آن هم با طول و تفصیل و جزییات عجیب آمده میتواند چندین دهه بعد به دلیل قبیلهگرایی جعلشده باشد اطمینان کلی ما به این منابع از میان میرود. دکتر شهیدی به همین دلیل پس از این نقد میگوید که در گزارش اتفاقات این دوران " تنها به نقل راویان نباید بسنده کرد ،بلکه هر روایت را باید با دیگر شاهدها و قرینههای خارجی مقابله نمود"(ص ۹۶) .اما این شواهد و قرائن خارجی چه هستند و ایشان در سراسر تاریخ خود این مقابله را کجا و چگونه انجام دادهاند و با چنین امکان گشوده و گستردهای برای تحریف واقعیات اعتبار باقی اخبار مندرج در این کتاب بر چه پایهای استوار است و ایشان چگونه بر دیگر اخبار این منابع اعتمادکلی کردهاند و تاریخ خود را نگاشتهاند؟مثلا در همین موضوع قبایل یهودی چرا فقط اعتبار این کشتار جمعی محل تردید است؟ چرا در روایات این منابع درباره علت تقابل مسلمانان و یهودیان بنی قریظه شک نکنیم ؟ فراتر از این چرا در ماجرای اخراج تدریجی همه قبایل یهود مدینه پس از تثبیت قدرت مسلمانان روایات این منابع را معتبر بدانیم ؟و باز هم فراتر از این ،چرا روایات آنها را درباره علل و نوع مواجهه پیامبر و مسلمانان با دیگر گروههای معارض بپذیریم؟ خیلی طبیعی است که عضو یک جامعه دینی و ایمانی رفتار جامعه و پیشوایان خود را معقول و موجه یا همسو با اهداف و آرمانهای خود و حامیانش نشاندهد و مشکلات و ناهنجاریها را در طرف مقابل ببیند.قطعا در هر جا که ذکر اشخاص و اقوام و نزاعها مطرح است ،یعنی کل تاریخ!، بحث این منافع و اغراض گوناگونِ آشکار یا پنهان بر ما میتواند مطرح شود .خصوصا درباره شخصیت خود پیامبر که میباید "رسول خدا " و "اسوه " قلمداد میشد و اعمال و رفتار او مشروعیتبخش محسوب میشدند چنین احتمالاتی کاملا در کاراند و چرا گمان نکنیم که این متون تصویری از پیامبر " ساختهاند". .ما در عموم این روایتها نمیتوانیم انتظار بیطرفی و ثبت دقیق ماجراها را داشته باشیم . البته از این جهت این منابع مانند همه منابع تاریخی دیگر حکم اسناد اولیه را دارند یعنی همه آنها نیاز به نگاه نقادانه و سنجش تاریخی دارند ولی با این قید مهم : ما ظاهرا میدانیم که همه این منابع محدود به گستردگی تحریف شدهاند! اما کتاب دکتر شهیدی رویکردی علیالاغلب غیرنقادانه به منابع دارد و با نگاه معتدل ایمانی و شیعی نگاشتهشدهاست و تنها در چند حادثه بسیار معدود این ملاحظات را وارد کردهاست و در عین حال از امکان تردیدی کلی سخن میگوید.
در مجموع کتاب دکتر شهیدی که ظاهرا از اساس برای عموم دانشجویان و آشنایی کلی و مختصر آنها با تاریخ اسلام نوشته شده حاوی پژوهشهای دقیق و مستند نیست و تناقضی روششناسانه دارد و از این جهت در ادبیات آکادمیک تاریخ اسلام جایگاه مشخصی نداشته و محل ارجاع و استناد هم نبودهاست. عجیب است که برخی از معاصران اسلامشناس ما به این نوع آثار و محتوای آنها به همان شیوههای رجالی ارجاع میدهند که فلانی که مورخ است و ثقهاست در فلان کتاب چنان گفته است !
مساله تاریخ صدر اسلام مسالهای بسیار اساسی و بغرنج است و واقعیت امر آن است که ما در این حوزه خطیر و سرنوشتساز چندان پژوهش عالمانه و جدیدی نداریم که قابل عرضه به فضای آکادمیک باشد .
* نقدی بر این کتاب با این مشخصات پیشتر منتشر شدهاست: عبدالرحیم قنوات،نقد و بررسی کتاب تاریخ تحلیلی اسلام ،تاریخپژوهان ۱۳۸۵
*ارجاعات به کتاب تاریخ تحلیلی اسلام چاپ مرکز نشر دانشگاهی ،در ویرایشهای جدید آن از سال ۱۳۸۵ به بعد است.
امیر مازیار