ابلق اثر خانم نرگس آبیار از جنبه ادبیّت، سرشار از استعارات و نمادهاست که گاه درشت مینماید و گاه بهجا و این به میزان درک مخاطب بستگی دارد.

عصراسلام: بازی قابلقبول بازیگران، دیالوگهای زیاد، لهجههای متنوع و سریع، چندلایگی قصهها و دغدغهها و شلوغی صحنهها، پرداخت به موضوع میتو، کاربرد بیلبوردهای انتخاباتی و چه و چه و چه همگی دستبهدست هم داده تا فیلم دوباره یا سهباره دیده شود.
ابلق کیست؟ راحله (الناز شاکردوست) که هممعنای نامش به حاشیهای کوچیده و باز از اینجا خواهد کوچید؛ سیاه میشود در چشم همسایه و سفید است در چشم تماشاگرِ داور؛ یا جلال (بهرام رادان) که ظاهراً روسپید است اما روسپی خود اوست و بهرغم نامش، شکوهی ندارد بین زنها، هرچند بهظاهر منجی مردم محله است، مثل همان مردهای توی بیلبوردها که فقط به درد پهن کردن روی بام و نرده میخورند.
ابلق چیست؟ روزگار مایل به سیاه مردمانی که میان سنت و مدرنیته گرفتارند. همه میخواهند آبرویشان نرود و خونی ریخته نشود، در این میان اما آبروی یک غربتی مهم نیست. راحله شاهدی ندارد، چون تنها شاهدش افلیج و الکن است، شاهدی که بارها دیده بود پاهای جلال جلال را به سمت خانه علی (هوتن شکیبا) و راحله میبرد.
راحله شبی که رسوا شد، میتوانست پیگیر ماجرا باشد و بخواهد اگر جلال در آن ساعت شوم، خانه راحله نبوده، ثابت کند که کجا بوده اما حتی از زنهای نیمهقربانی دیگر هم نمیخواهد شهادت بدهند. نمیپرسد.
شهلا (گلاره عباسی) زن جلال _ که هیچ شهلا و فریبنده نیست بلکه فریبخورده است و آنقدری از پدر بچهاش چیز میداند و این حقیقت را توی صورت راحله که یک بار در آینه شکسته بود، میپاشد _ هم هیچ نمیگوید. شهلا همان آینه است که حقیقت را دیده _ در همان نما که راحله و جلال و شهلا در یک قاباند و با حرکت دوربین، تماشاگر را جاکن میکند و به قاب دعوت میکند. شهلا که حالا آینه شکستهای است میخواهد راحله را شکستخورده ببیند که البته نیست، قبلاً هم یک بار صورت و سیرت راحله در آینهای که مال راحله بود نشکست. آینه آبروست، مال همه است. اگر بشکند، در هر تکهاش نقشی از جلالها میبینی. شهلا که تمام شادیاش مثل همان حباب خالی در آن نمای فریبنده است این حقیقت را میداند که مردش کنارش نبوده اما نمیپرسد کجا بوده. چون مصلحت این است که بچهاش پدر میخواهد. فیلمساز هم این را نمیخواهد. و اینهمه باعث میشود قربانی قربانیتر جلوه کند.
تکلیف این بازی حقیقت و مصلحت را رحیم (مهران احمدی) قطعی میکند. رحیمی که وقتی نامش در یک کلمه از دهان پرخشم علی پرتاب میشود معنایی جز بیرحم ندارد. آیا رحیم هم اسیر میتو بوده؟
نگاه راحله غربتی و بیتکیهگاه صورت به صورت در چشم همسایهها میچرخد و لای شاهدان بیصدا غریبهتر میشود. کوچه از راحله خالی میشود. محله از راحله خالی میشود. راحله به دروغ، تعرض را رد میکند تا جلوی خونی را بگیرد و مادری به شادی ناکامیگونهاش برسد اما این به این معنی نیست که مثل راحله باش، بلکه یعنی اگر فریاد نزنی، موشهای بیشتری دندان تیز میکنند برایت.
ابلق به عنوان اولین فیلم مهم اجتماعی خالقش البته کاستیها و افزودههایی دارد؛ مثلاً سکانس لورفتن سوگل (شادی کرمرودی) و شهرام (امین میری) پیش جلال که اگر نمیبود میگذاشت تا مخاطب فکر کند چرا سوگل علیه جلال شهادت نمیدهد. از چه میترسد که حقیقت سیاه را پشت سفیدی مصلحت پنهان میکند مثل زنانی که با دیدن جلال در چادرشان فرو رفته بودند، از گفتن حقیقت به سیاهی شب پناه میبرد. از آبرویش یا پدرش میترسد؟ یا از هر دو؟ پدر هر قدر هم که غیرتی باشد با دیدن معرکه جلال و راحله بعید است سوگلیاش را نقرهداغ کند به خاطر خاطرخواهی شهرام. پس بگذار من فکر کنم قضیه فقط خاطرخواهی نیست. تمام کوه یخ را نشانم نده.
این موش و طعمهبازی پایان ندارد، رحیم میداند، زنها میدانند، تماشاگر هم میداند. چرا باید اینهمه موش بدوانیم در قصه؟ آنهم در نقشهای مختلف: موشی که موجب نجاست است در جایی از فیلم، مجاور است با نظر ناپاک؛ موشی که در چنگال مار است متناظر است با صحنه گرفتاری راحله در چنگ جلال که نشان میدهد علی دو جا بازنده است؛ موشی که در سکانس پایانی است همچنان نماد جلالهاست، نماد جلادهاست، سلاخهاست.
موشها همچنان زیر زمین نفس میکشند اما حواسها و نگاهها فقط به کبوترها در آسمان است.
مهدی شعبانی