با عنايت به سنخيّت ميان علت و معلول چگونه ميتوان حوادث متحّول و متغّير و در معرض فنا و زوال را معلول و مستند به ذات قديم ازلی دانست.
بعبارت ديگر, چگونگی ارتباط موجودات متغيری که در جهان ماده وجود دارند با خداوندی که ذاتاً ثابت است, از غوامض مسائل فلسفی است. زيرا از يک طرف معلول متغيّر, علتی متغير ميخواهد و از طرف ديگر علت و موجد همة دگرگونیها خداوندی است که دگرگونی و تبدّل در او راه ندارد.([۱])
در پاسخ اشکال بالا راه حل حکيمان مشرق اين بود که تغييرات جهان را به حرکات دائمی و دوری افلاک ارجاع و نسبت دهند و چنين استدلال کنند که افلاک با گردش دائمی و ثابت ماية پيدايش فصول و ساير تحولات جهانی ميشوند. از اينرو علتی ثابت (خدا) از طريق ايجاد معلولی که ذاتش و ثباتش عين تغّير و تبديل است (يعنی گردش افلاک) در جهان بيثباتی و تحول ميآفريند.([۲])
صدرا در رسالة الحدوث العالم ميگويد: خرد خردمندان از حکما و متکلمان راجع به ارتباط حادث به قديم به آشفتگی کشيده شده است و محکمترين سخنی که از آنان راجع به مسئله مذکور وارد شده و نزديک بدرستی است اين است که گفتهاند:
پديدهها به تمامی بستگی به حرکت دوری دائم دارند و اين حرکت نيازمند به علت حادث و جديدی نيست, چون آن را آغاز زمانی نيست, پس آن به اعتباری دائم است و بدان واسطه به علت قديم نسبت داده ميشود و به اعتباری حادث است و بدان واسطه, حوادث و پديدهها بدان نسبت داده ميشود.([۳])
ملاصدرا رابط و واسطة حوادث به قديم را حرکت در طبيعت و حرکت جوهريه ميداند و معتقد است که طبيعت همان جوهر و صور نوعيه است. طبيعت صرف تجدّد و تصرّم است و حرکت و تجدد و خروج همه متحرکات از قوه بفعل مستند به طبيعت است و طبيعت در تجدّد خويش استمرار دارد.
يعنی در تجدّدش ثابت است و ثبوتش همان استمرار تجدد است و تجدد مستمر آن مستند به فيض حق است که در هر آنی به موجودات فيض ميبخشد و اين فيض حق است که کل موجودات را در حرکت درآورده و از قوه بفعل سير ميدهد.
پس همه موجودات جسمانی بذات متجدد الوجودند و صورت آنها, صورت تغيّر و استحاله است.([۴])
صدرا ميگويد: اگر کسی اشکال کند و بگويد: وقتی که جوهر هر متجدّدی مسبوق به وجود متجدد ديگری است که علت تجدد آن باشد, سخن در تجدد علت آن و همچنين در تجدد علت علت آن باز گرديده و اين امر منجر به تسلسل و يا دور و يا به تغيّر در ذات مبداء اول ميگردد و خداوند از اين امر بسی برتر و منزهتر است.
وی در پاسخ به اين اشکال ميگويد: اگر تجدد صفت ذاتی شیء نباشد آن شیء در تجددش نيازمند به مجدّد و تجدد دهنده است و اگر صفت ذاتی آن شیء باشد, در تجددش نيازمند به جاعلی که آن را متجدد کند نيست, بلکه نيازمند به جاعلی است که نفس او را به جعل بسيط ايجاد کند, نه به جعل مرکب که بين جعل کننده و جعل شونده تخلّل رسوخ دارد. اين موجود که حقيقتش مستلزم تجدد و سيلان است نزد ما طبيعت است و نزد گروهی حرکت و زمان است. و هر چيزی را نوعی ثبات و نوعی فعليت است و جاعل هم ثبات و هم فعليت آن را بدان افاضه کرده و بخشيده است.
بنابرين چون ثبات چيزی, ثبات تجدد آن و فعليت وی, فعليت قوه آن است، ناگزير فائض آن از ابتدا همينگونه ثبات و فعليت را بدان بخشيده است.([۵])
از نظر صدرا طبيعت آن موجودی است که ثباتش عين تجدّد است که بلحاظ ثباتش به مبداء ثابت ارتباط دارد و بلحاظ تجدّدش, مجدّد الذات است و حوادث بدان مرتبط ميشوند همچنانکه هيولا باعتبار اينکه دارای نحوهاي از فعليت است از مبدأ فعال صادر شده است و بلحاظ اينکه دارای قوه و امکان است حدوث و انقضاء و دثور و فنا بدان مرتبط ميشود. بنابرين طبيعت و هيولا بجهت دثور و تجددشان واسطه حدوث و زوال امور جسمانی و موجب ارتباط بين قديم و حادث ميشوند.([۶])
بنابر رأی ملاصدرا هر جا که جعل حرکت, تأليفی و مرکب باشد قاعده «علت المتغير, متغير» حاکم است اما در جعل بسيط, چنين نيست. بعبارت ديگر, علت, وجود متغير را افاضه ميکند نه تغيّر را. علت, متغير را تغيير نميدهد بلکه آن را ايجاد ميکند.([۷])
شايان ذکر است که پارهاي از منتقدين بر اين باورند که هستی متجدّد, ايجاد و جعل متجدد را لازم دارد. و جعل متجدد, جاعل متجدد را طلب ميکند. و از منظر حرکت جوهری, نه تنها مشکل ربط ثابت و متغير حل نميشود, بلکه با وجود ديدن «صيرورت» و سيلان, اين مشکل صعبتر و قويتر مينمايد.([۸])
صدرالمتألهين معتقد است حوادث مندرج الوجود عالم بايد مستند به حرکات دوريه افلاک باشد و اين حرکات دوريه معداتند برای علل تامه که با حرکت خود معلول را بتدريج به مرحلة صدور ميرسانند و برای هر يک از طبايع حادثه, سبب ازلی قديمی است به نام «واهب الصور» که دائماً و مستمراً صورتها متجددة اين طبايع حادثه را افاضه ميکند. ولی اين افاضة به هر فردی مرهون به اوقات خودش است و اين تغييرات صورتها و هويات متجددة متعاقبه بر نعت اتصال بايد به مرتبهاي برسد که مستعد قبول فيض گردد.([۹])
آنچه بطور خلاصه ميتوان در اين قسمت گفت اين است که از نظر ملاصدرا در موجوداتی که حدوث و تغيير زايد بر ذات آنهاست و از بيرون بدانها راه مييابد علت بايد دو کار را انجام دهد. يكي آفريدن خود شیء و ديگري ايجاد دگرگونی و حرکت در آن. اما موجوداتی که ذاتاً روانند و هويتشان عين روان بودنشان است, نيازشان به علت, بسيط است و آفريده شدن آنها عين روان شدن آنهاست. بنظر وی موجودی که هستيش عين تحول و نوشوندگی است ماده است و تمام تحولات جهان ناشی از همين جوهر نا آرام است که رابط متغير به ثابت و حادث به قديم است.([۱۰])
پینوشت:
۱. نهاد ناآرام جهان, ص ۷۱.
۲. همانجا.
۳. ملاصدرا, رسالة الحدوث العالم يا کتاب آفرينش جهان, ترجمه و تصحيح, محمد خواجوی, ص ۹۰.
۴. فرهنگ اصلاحات فلسفی ملاصدرا, ص ۱۹۹.
۵. الحکمة المتعالية فی الاسفار العقلية الاربعة, الجز الاول من السفر الثالث, بيروت, ص ۶۸.
۶ . همانجا.
۷. همان, ج ۱۳, ص ۱۲۸-۱۳۰.
۸. جوارشکيان, عباس, فصلنامه انديشه دينی, شماره اول و دوم.
۹. اسفار, ج ۲, سفر اول, ص ۳۹۶ به نقل از فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا, ص ۲۴۳-۲۴۴.
۱۰. نهاد ناآرام جهان, ص ۷۱ و۷۲.
پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا