الحاد، از ضعیفترین مذاهب فکری و ملحدان، ضعیفترین ناطقان هستند. بسیاری از آنان یادآور سوفسطائیهای یونان هستند که حق و باطل را به هم میآمیختند و به جای حقگویی به شعبدهبازی با کلمات مشغول میشدند.
عصراسلام: نقل را تکذیب کرده و عقل را فاسد ساختهاند و در میان پیروان ادیان و مکاتب مختلف از کمترین عقل و سستترین حجت برخوردار میباشند. قصهی دریوزگی الحاد به جایی رسیده است که جملات بعدی به کشف عمق آن خواهند پرداخت:
بیش از هزار سال قبل، مناظرهای میان دو متکلم صورت گرفت. ابوالحسن اشعری (۳۲۴ هــ) [۱] برای استادش ابوعلی جُبّائی (۳۰۳ هــ) [۲] پرسشی مطرح کرد تا تناقض باورهایش را نشان دهد:
«سه برادر را در نظر بگیر که یکی مؤمن و متقی، دومی کافر و فاسق، و سومی در کودکی وفات کرده است، عاقبتشان چگونه خواهد بود؟ جبائی گفت: مؤمنِ زاهد در درجات والا، کافر در درکات عذاب و آن کودک هم از اهل نجات...
اشعری پرسید: اگر کودک بگوید که تقصیر از من نبود و اگر مرا عمر میدادی و بر طاعت توانا میساختی، من نیز به درجات برادر مؤمنم میرسیدم چه؟ جبائی گفت: خداوند خواهد گفت که میدانستم که اگر تو را عمر میدادم، عصیان میکردی و مستحق عذاب میشدی، پس همین به مصلحتت بود! اشعری پاسخ داد: پس کافر هم خواهد گفت که حال من را نیز میدانستی، چرا مرا در کودکی نمیراندی؟!» [۳]
اولاً آنچه در اینجا آمده، به قضیهی «صلاح و اصلح» مشهور است که از باورهای معتزلیان میباشد. بیشتر آنها میگفتهاند که بر خداوند واجب است آنچه اصلح است را برای یکایک بندگانش انجام دهد [۴] و شیخ ابوالحسن اشعری با ذکر این اشکالات، تناقض فکری آنها را نشان داده است.
پس در قدم اول دانستیم که این مناظرهی کافر و مسلمان نیست، بلکه مناظره غیر معتزلی و معتزلی است و این پرسشها را کانالهای الحادی از عقل علیل خود استخراج نکردهاند، بلکه با دریوزگی از خودمان سرقت بردهاند و تنها نامها را به غلط عوض کرده و متوهمانه گمان بردهاند که اینها نقد اسلام است! آیا داعیان مضحک الحاد، لایق خنده نیستند؟!
ثانیاً «خداوند متعال هرچه کند، بر اساس حکمتی میکند که خود میداند و گاهی بندگان را نسبت به برخی از حکمتها مطلع میسازد و گاهی هم نه» [۵] و «دلایل قاطعی برای حکیمبودن خداوند در افعال و احکام وجود دارد، پس ندانستن حکمت خداوند در بعضی چیزها موجب مخالفت با آن دلایل قاطع نخواهد بود، خصوصاً اینکه ندانستن یک چیز مستلزم عدم وجود آن نیست». [۶]
این مسئله نه تنها در صورت مذکور، بلکه برای تمام افراد بشر صادق است؛ زیرا کسی نمیتواند بگوید که من در پنجاهوپنج سالگی مُردم و اگر پنج سال دیگر عمر داشتم، راه درستکاری در پیش میگرفتم. آیا اگر پنج سال دیگر هم عمر داده میشد، نمیتوانست برای پنج سال بعدی چنین بگوید؟! و آن کودک از کجا دانسته که اگر بزرگ میشد، مانند برادر مؤمنش میشد؟! بیشک الله در اینکه هرکسی را در چه شرایطی قرار دهد حکمت دارد و بندگان نمیتوانند چیزی را بر او واجب کنند. او پیامبرانش را روانه ساخته تا بشر را به هرچه صلاح است دستور دهند و از هرچه فساد است بازدارند، سپس کافران را با عدل عذاب میدهد و مؤمنان را با فضل و رحمتش به بهشت وارد میکند، چنانکه در حدیث آمده است: «هیچکس را عملش نجات نمیدهد» [۷]، زیرا اعمال ما در مقابل آنچه خداوند میدهد ناچیز است. همچنین نگران نیستیم که بندگان چگونه قضاوت شوند، زیرا قاضی، ما نیستیم و خداوند عادل و علیم خواهد بود:
{ولا يظلم ربك أحدا} [الکهف: ۴۹]
«و پروردگارت به هیچکس ظلم روا نمیدارد».
لازم به ذکر است که این کانال بیحیای پرادعای الحادی، حتی جملهی آخر «اینجاست که مسلمان کم میاره و میگه ای کافر تو دیوانه شدی...» را هم از متن کتاب دزدیده (مهربانانهتر اینکه بگوییم گدایی کرده) است: «فقال الجبائي للأشعري: انك لمجنون! فقال: لا بل وقف حمار الشيخ في العقبة»، یعنی: «جبائی به اشعری گفت: تو دیوانه هستی! اشعری گفت: نه، الاغ شیخ گیر کرده است!» [۸]
والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته
تهیهشده در: «رد شبهات ملحدین»
پینوشتها:
[۱] علی بن اسماعیل اشعری، از علمای کلام و شاگرد جبائی که در ابتدا معتزلی بود، اما بعدها از مذهب اعتزال برگشت و حکایت فوق به عنوان یکی از علتهای احتمالی خروج او ذکر شده است.
[۲] محمد بن عبدالوهاب جبائی معتزلی، از رؤسای کلام زمان خویش بود و فرقهی جبائیه به او منسوب هستند.
[۳] وفيات الأعيان لابن خلكان، دار صادر، ج۴، ص۲۶۸.
[۴] الملل والنحل، مؤسسة الحلبي، ج۱، ص۴۵.
[۵] مجموع الفتاوى لأبي العباس الحنبلي، مجمع الملك فهد، ج۸، ص۹۳.
[۶] شفاء العليل لابن القيم، دار المعرفة، ص۲۱۸.
[۷] متفق علیه: «لن ينجي أحدا منكم عمله».
[۸] وفيات الأعيان، ج۴، ص۲۶۸.