همه از به فنا رفتن مملکت در این چهل سال میگویند، از بر باد رفتن آداب و فرهنگ ایرانی، از نابودی شکوه و عظمت سلطنت که گویا تنها شاهان بودهاند که ایران را ساختهاند و مردم در طول این هزاران سال جز هیچ نبودهاند، از حیف و میل پول و ثروت کشور.
هیچکس از نابودی رابطه انسانی آدمها با هم نگفت، از غیض نگاهی که من به چادر سیاه زن همسایه می کنم و او با نفرت به سر بد حجاب من. از خط فاصلهای که بین ما کشیده شده و اینکه هر دومان دیگری را بیگانه وخودش را صاحب خانه میداند!!! از بغضی که ما بهم پیدا کردهایم و سردی که بینمان جدایی انداخته...
چند روزی است که به او با محبت نگاه میکنم و لبخند میزنم، چقدر عجیب!!! او برای صمیمی شدن مشتاقتر است...
هایده خسرونژاد