امام حسن عسكری (ع) فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: كدام یک از شما دیروز از جان مؤمنی با جان خود محافظت كرد؟ علی (ع) فرمود: من آن كسم. ای رسول خدا و با جان خود از جان ثابت بن قیس بن شمّاس انصاری محافظت كردم.
عصراسلام: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: داستان را برای برادرانت بازگو؛ اما اسم آن منافقان نیرنگ باز را آشكار نكن، خداوند شرّ آنان را از شما دور كند و آنان را مهلت دهد تا توبه كنند، امید است كه پند گیرند و بترسند.
حضرت علی علیه السلام فرمود: در میان مدینه و در بین قبیله بنی فلان در حال رفتن بودم و دورتر روبروی من ثابت بن قیس بود كه داشت به چاهی عمیق میرسید و در آن جا مردی از منافقان او را پس میراند تا در چاه بیاندازد. ثابت باز ایستاد پس آن منافق دوباره او را پس راند و آن مرد متوجه نزدیک شدن من نبود تا به او رسیدم و نزدیک بود كه ثابت در چاه بیافتد. از ترس جان ثابت، روا ندیدم با آن منافق درگیر شوم پس خود را در چاه انداختم به این امید كه او را بگیرم، نگاه كردم و دریافتم كه من زودتر از او به كف چاه رسیدهام.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چرا از او زودتر نرسی؟ حال آن كه تو تنومندتر از او هستی و اگر تنومندی تو تنها به خاطر علم اولین و آخرین باشد كه در دل توست همان علمی كه خداوند آن را به رسول خدا و به تو سپرد، بدون شک سزاوار بود كه تو از هر چیزی تنومندتر باشی. داستان تو و ثابت چه شد؟ حضرت علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله به كف چاه رفتم و محكم بر پا ایستادم؛ حال آن كه این كار بر من سادهتر و سبكتر از زمانی بود كه آهسته گام بر میداشتم. ثابت نزدیک شد و به درون چاه سرازیر گشت. دستانم را به سویش گشودم و او در آغوشم افتاد. از این كه از افتادنش به من یا خودش آسیبی برسد میترسیدم اما همانند دسته ریحانی در دستانم قرار گرفت.
ناگهان دیدم آن منافق با دو تن دیگر لب چاه ایستاد و به آن دو گفت: یک نفر را هدف گرفتیم و دو نفر را به دست آوردیم. سپس صخرهای صد منی آوردند و بر سر ما فرو انداختند. از ترس این كه به ثابت نخورد او را در آغوش كشیدم و سر به سینهاش نهادم و بر روی او خم شدم. صخره به پشت سرم خورد اما همانند نسیمی كه در گرمای شدید بر تنم بوزد نوازشم كرد. سپس صخره دیگری به وزن سیصد من آوردند و بر سر ما فرو انداختند. بر روی ثابت خم شدم و صخره به پشت سرم خورد؛ اما همانند آب خنكی كه در روزی بسیار گرم بر تنم بریزم بر بدنم نشست. باز صخره دیگری به وزن پانصد من آوردند؛ در حالی كه از بلند كردنش ناتوان بودند و آن را بر زمین میغلطاندند. آن را نیز بر سر ما فرو انداختند. بر روی ثابت خم شدم و صخره به پشت سر و كمرم خورد اما همانند جامهای لطیف كه بر تن كنم و به آن آرام گیرم بر بدنم نشست.
در این هنگام شنیدم كه میگفتند: اگر علی بن ابی طالب علیه السلام و ابن قیس صد جان هم داشته باشند، هیچ یک از جان هایشان از شرّ این صخرهها در امان نخواهد ماند. آن گاه رفتند و خداوند شرّشان را از ما دور كرد. سپس به فرمان خداوند لبه چاه پایین آمد و كف چاه بالا رفت تا به هم رسیدند و با سطح زمین یكی شدند و ما گام برداشتیم و بیرون شدیم.
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: ای ابا حسن، خداوند عز و جل آن چنان فضیلت و پاداشی برای تو واجب كرده است كه هیچ كس جز خودش نداند. ندا دهنده روز قیامت ندا سر میدهد: كجایند دوستداران علی بن ابی طالب؟ در این هنگام مردمی نیكوكار به پا خیزند. به آنها گویند هر كه را در این صحرای قیامت میخواهید دست گیرید و به بهشت داخل كنید و در میان آن نیكوكاران كسی كه كمترین تعداد را شفاعت كند هزار هزار نفر از اهل محشر را نجات دهد. سپس ندا دهنده بار دیگر ندا میدهد: بقیه دوستداران علی بن ابی طالب علیه السلام كجایند؟ گروهی در حدّ میانه ایمان برخیزند، به آنها گویند هر چه میخواهید از خدای عز و جل درخواست كنید. هر یک از آنان چیزی میطلبد و یک صد هزار برابر به او عطا میشود. باز ندا دهنده ندا میدهد: بقیه دوستداران علی بن ابی طالب علیه السلام كجایند؟ گروهی كه در دنیا به خود ستم روا داشتهاند بر میخیزند.
ندا آید: كینه توزان علی بن ابی طالب كجایند؟ جمع انبوهی از آنان را میآورند. ندا آید: هر هزار تن از این جمع فدای یک تن از این دوست داران علی بن ابی طالب شود تا ایشان به بهشت درآیند و این گونه خداوند عز و جل دوست داران تو را نجات میدهد و دشمنانت را فدایی آنان میكند. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: این شریفترین فضیلت هاست، دوست دار او، دوست دار خدا و دوستدار رسول خدا و كینه توز او، كینه توز خدا و كینه توز رسول خدا میباشد. دوستداران او برترین آفریدگان خدای متعال در میان امّت محمّد هستند. (البرهان: ج۱، ص۱۴۶)
Mary