این که «یک» شخص متعلّق به چه طبقهای باشد و در چه سطحی از رفاه و حتّا وضعیّت مالکیّت قرار گرفتهباشد، به خودی ِ خود تعیین نمیکند که او چگونه انسانی خواهدبود یا چه عقایدی خواهد داشت.

متاسفانه دهها سال است که «مارکسیسم عامیانه» (استالینیسم) چنین نوشته و عمل کرده که گویا خود ِ «مارکس» به طور صریح خاستگاه طبقاتی هر «شخص» را تعیینکنندهی منش، عقیده، آرمان و پایگاه ِ او دانستهاست. از همین رو «مارکسیسم عامیانه» همواره در کمین رفقای منتقد و مخالف (و یا لیبرالهای آزاده) بوده که به محض کمترین نقد یا مخالفت، در گذشتهی آنان دنبال یک نشانه از داشتن ثروت، یا رگهای اشرافی یا نسبت فامیلی با یک سرمایهدار یا... میگردد و با استناد به همان، سخن او را معطوف به پایگاه طبقاتی او و در نتیجه دشمنانه و قابل سرکوب دانسته و البته سرکوب هم کرده است.
جملهی معروف ِ «مارکس» که مورد استناد «مارکسیسم عامیانه» قرار گرفته چنین است: «این آگاهی ِ انسانها نیست که هستی ِ آنها را شکل میدهد، بلکه برعکس، این هستی ِ اجتماعی ِ آنان است که آگاهیشان را تعیین میکند».
«مارتین لاتسیس» رئیس سازمان جاسوسی و پلیس مخفی ِ «استالین» در اوکراین، به وضوح گفته بود که «ما علیه «افراد» ِ بورژوا نمیجنگیم. ما در حال ِ نابودی ِ بورژوازی به عنوان ِ یک طبقه هستیم. به مطالبی که برای اثبات ِ اینکه مظنونی علیه مقامات شوروی عمل کرده یا صحبت کرده، توجه نکنید. اولین سوالی که باید از او بپرسید این است که به چه طبقهای تعلّق دارد و منشاء، تحصیلات، و حرفهی او چیست. این سوالات باید سرنوشت او را رقم بزند. این اصل و اساس ترور سرخ است»!
البته ناگفته نماند که خود ِ همین «لاتسیس»، چند سال بعدتر به دستور استالین و به دنبال ِ روسای بزرگتر خود («یاگودا» و «یژوف») به عنوان ِ «دشمن خلق» تیرباران شد!
اگر آنچه «مارکسیسم عامیانه» میگفت صحیح میبود و منظور ِ «مارکس» از آن سخن ِ تاریخی (البته در متن و بافتار کلّی کتاباش) همین بود، پس چگونه میتوان خود ِ «مارکس» و «انگلس» و «لوکاچ» و حتّا «لنین» و... را (که سوابق اشرافی یا بورژوایی یا خرده بورژوایی داشتند) نظریهپرداز و رزمندهی طبقهی کارگر دانست؟ پس چرا در مورد خود ِ آنان، «هستی ِ اجتماعی» نتوانستهبود «آگاهی»شان را تعیین کند و چرا آنها علیه ِ طبقهی خود برخاسته بودند؟
اما گفتهی «مارکس» درست است، از آن رو که نه دربارهی یک «شخص» یا یک «انسان» ِ «مشخص»، بلکه در مورد ِ «انسانها» سخن میگوید. «مارکس» آگاهی ِ گروهی ِ «انسانها» را ناشی از شرایط ِ عینی ِ زندگی اجتماعی ِ آنها (که به صورت ِ «طبقات اجتماعی» نمود مییابند و عمل میکنند) میدانست. یعنی سخن ِ «مارکس» دربارهی یک «طبقه» بود نه یک «شخص»! اصولاً اساسیترین «عامل» ِ نظریهی «مارکس» دربارهی «عملکرد طبقاتی» ِ انسانها، «آگاهی ِ طبقاتی» ِ آنها بود که فقط در صورتی امکان ظهور و تشخیص و داوری مییافت که آنها به عنوان ِ عضوی از یک «طبقه» خود را تعریف و تعیین ِ منافع و تعیین ِ پایگاه میکردند. «مارکس» از «ایدئولوژی» سخن میگوید و آن را در ارتباط ِ کامل و تنگاتنگ با «پایگاه طبقاتی» افراد میداند. بنابراین یک فرد ِ متعلق به طبقهی بورژوازی میتواند مدافع طبقهی کارگر و حتّا رزمندهی آن باشد (مثل خود مارکس یا انگلس)، همانطور که یک کارگر هم میتواند مدافع سرمایهداران و حتّا رزمندهی مزدور آنها باشد (مثل میلیونها کارگری که در جنگهای بورژوازی به خاطر منافع او جان میستانند و جان می دهند).
امّا اگر «مارکسیسم ِ عامیانه» به جای «طبقه»، به «شخص» گیر میدهد و مبارزهی طبقاتی را تنها به عنوان ِ جنگ و کشتن مخالفان و منتقدان «میفهمد»، از آن روست که «درک ِ عامیانه» از «مفاهیم»، هیچگاه از «عینیّتهای مبتذل روزمره» بالاتر نمیرود و نمیتواند (به عنوان ِ مثال) «بدی» و «خوبی» را جز در لباس ِ این یا آن «شخص» بفهمد، همانطور که (مثلاً) «دین عامیانه» هم مفاهیمی چون «خدا»، «روح»، «نیروهای معنوی» و... را فقط در جامهی یک خدای شخصی ِ انسانوار و فرشتههای اسم و رسمدار ِ انسانوار و «انسان»های مشخص «کافر» یا «مومن» میتواند تصوّر کند. «مارکسیسم عامیانه» نمیتواند از سطح ِ پست ِ ابتذال زندگی روزمره بالاتر رود و به «انتزاع» فرا برود (کاری که «مارکس» انجام میدهد). پس به همین دلیل، آدم میکشد و کینهجویی و نفرت کور میپراکند و استبداد برقرار میکند و در نهایت در خدمت ِ ارتجاع قرار میگیرد، با سوسیالیسم میجنگد و آن را به ابتذال، مسخ و نابودی میکشاند.
این مطلب از صفحه فیسبوک خالد رسول پور نقل میشود.