زرتشتِ نیچه، در «چنین گفت زرتشت» (Also sprach Zarathustra)، آنقدر با زرتشت سپیتمان، پیامبرِ ایرانی، متفاوت است که از خود میپرسی آیا فریدریش نیچه، پیش از نگارشِ این کتاب، «اوستا» یا دستکم «گاتها» را ــ که سرودهی خودِ زرتشت است ــ خوانده است؟

نیچه کتاباش را بینِ سالهای ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۵ نگاشته است و، پیش از این تاریخ، چند ترجمه از اوستا به آلمانی و فرانسه موجود بوده است. انکتیل-دوپرون، در سال ۱۷۷۱، اوستا را به فرانسه ترجمه کرده بود و فریدریش کلوکر، در سال ۱۷۷۶، ترجمهی دوپرون را به آلمانی برگردانده بود. مارتین هوگ، در سال ۱۸۶۰، گاتها را و فریدریش اشپیگل، در سال ۱۸۶۳، اوستا را به آلمانی ترجمه کرده بودند. ژوزف دو هارلز نیز، در سال ۱۸۷۷، اوستا را به فرانسه برگردانده بود. بنابراین، بعید است که نیچه دستکم گاتها را به واسطهی این ترجمهها نخوانده باشد و نامِ مهمترین کتاباش را «زرتشت» نهاده باشد.
نیچه آگاه بود که آموزهی مرکزیِ پیامبرِ ایرانی «راستی» ( = «اَشَه») است ــ فضیلتی که در تقابل و ستیزِ مداوم با «دروغ» ( = «دروگ» یا «دروج») قرار دارد. و میدانست که دینِ زرتشت بیشتر به نظامی اخلاقی شبیه است که بر پایهی دوگانهی راستی و دروغ بنا شده است. با این همه، در زرتشتِ نیچه، جز اشارهای کمرنگ، از این آموزهی مرکزی نشانی نیست:
«”راستگویی و تیزچنگی در کمانگیری": این هر دو در چشمِ ملّتی که نامِ من از ایشان است [ = ایرانیان]، گرامی بود و دشوار: نامی که مرا هم گرامی ست هم دشوار» («چنین گفت زرتشت»، ترجمهی داریوش آشوری، تهران: آگاه، ۱۳۸۰، ص ۷۰).
نیچه در سال ۱۸۸۸، در کتابِ «اینک انسان!» (Ecce Homo)، توضیح میدهد که چرا خود، به رغمِ آنکه «اخلاقناباور» است، به سراغِ زرتشت رفته است:
«زرتشت بود که نبردِ نیک و بد را چرخِ گردانِ دستگاهِ هستی انگاشت. ترجمانیِ اخلاق به مابعدالطبیعه، در مقامِ نیرو[ی گرداننده]، علّت، غایت به ذاتِ خویش، کارِ او ست. ... زرتشت بود که این شومترین خطا را پدید آورد، خطای اخلاق را: پس او میباید همچنین نخستین کسی باشد که به این خطا پی میبَرَد. ... [با این همه،] آموزهی او، و تنها آموزهی او، ست که راستگویی را در مقامِ والاترین فضیلت مینشاند ــ برخلافِ ترسوییِ ”آرمانخواهان" و گریزشان از برابرِ واقعیت. زرتشت به اندازهی تمامِ اندیشهگرانِ دیگر دلاوری دارد. راست گفتن و نیک تیر انداختن، این فضیلتِ ایرانی است» (ترجمهی داریوش آشوری، مندرج در مقالهی «نیچه، زرتشت و ایران». بنگرید به کامنتهای اول تا سوم).
زرتشتِ نیچه یک اخلاقناباور است. او کسی است که به عصرِ جدید بازگشته تا خطای تاریخیِ خود را اصلاح کند! او آمده تا از اخلاق فراتر رود. به «فراسوی نیک و بد» (Jenseits von Gut und Böse) رود. از انسان عبور کند و به «اَبَرانسان» (Übermensch) برسد. نیچه گمان میکند که میتوان با «راستگویی» بر «اخلاق» چیره شد:
«از خویش برگذشتنِ اخلاق از سرِ راستگویی، از خویش برگذشتنِ اهلِ اخلاق و به ضدِّ خویش بدل شدن ــ به من ــ این است معنای نامِ زرتشت در دهانِ من» (نیچه، «اینک انسان!»، مأخذ: پیشین).
بنابراین، چنانکه داریوش آشوری بهدرستی میگوید، «اخلاقناباوریِ زرتشتِ نیچه درست پادنشین یا نقطهی مقابلِ اخلاقباوریِ زرتشتِ اصلی ست» (همان). به عبارتِ دیگر، نیچه زرتشت را به ضدِّ خود بدل میکند، نه به آن علت که او را نشناخته است، بلکه به این دلیل که بگوید اندیشهی این فیلسوف ( = نیچه)، به اندازهی اندیشهی آن پیامبر، تاریخساز است.
احسان راستان