بعد از حدود یک ماه در قرنطینه ماندن و حداقلی دید و بازدید تصمیم ناگهانی ما برای سفر به سیارهای دیگر هیجان انگیز بود.

عصراسلام: سفر به سیارهای به اسم چابهار، همه چیز در اینجا ما را شگفت زده کرد. چند مورد از شگفتیها را نوشتم و کمی عکاسی کردیم. اما نه عکسها و نه کلمات نشان دهندهی زیباییهای این قطعه از زمین نیستند.
رانندهمان در چابهار اطلاعات جالبی به ما داد. مثلا خانهای را در یک روستای دور از شهر نشان داد که حدود سه میلیارد خرج ساختنش شده بود و بسیار بزرگ بود و جالب است که غیر از آن خانه، پنج خانهی دیگر در آن روستا بیشتر نبود، احتمالا ان خانهها و ساکنینشان، فقط برای خدمت رساندن به همان خانهی بزرگ و مجلل بودند.
گذشته از این مورد جالب به محلهای در منطقهی آزاد چابهار رفتیم که ویلاهایی بسیار شیک و دیدنی داشت. نمایی از سنگهای گران قیمت با سقفهای شیروانی (این در حالی است که در چابهار باران کمی میبارد)؛ بعد از حدود بیست دقیقه رانندگی به محلههایی رسیدیم که خانهها بیغوله و خرابه بودند و بچهها در کوچههای خاکی با بزها و سگها بازی میکردند. همه دمپایی پوشیده و پاها کبره بسته و همان لباسهای محلی بلوچ بر تن داشتند.
در چابهار چند همسری مرسوم است، از هر خودرو یک مرد همراه با چند تا زن و بچه پیاده میشدند. مردها قبل از ازدواج مهریه زنها را نقد پرداخت میکنند که معمولا میزان طلا است و گاهی تا یک کیلو طلا هم مهر میکنند. به همین دلیل مرد هم خیلی راحت هر وقت زن را نخواست طلاق میدهد، چون مهر را از قبل پرداخت کرده است.
زنها حق عاشق شدن ندارند و همسر از قبل مشخص میشود. زنها اجازهی رفتن به مسجد ندارند. مردها هر جایی در خیابان مشغول نماز خواندن بودند و از آنجایی که سنی هستند، پنج بار در روز نماز میخوانند. در برخی از خیابانها سجاده و جانماز گذاشته بودند. در یک روستا دو مسجد میدیدم در حالی که مدرسه وجود نداشت.
خط قرمز این مردم دین و مذهبشان و سنت است. بسیاری از مردها ریشهای بلندی داشتند و موتور سوارهای زیادی را میدیدم که صورت خودشان را با پارچه بسته بودند که احتمالا برای محافظت از باد و آفتاب بود اما برای من ایجاد ترس میکرد و احساس عدم امنیت ...
با آمدن یکی از مقامات کشوری سرتاسر شهر نیروی انتظامی به مراقبت ایستاد. به ما گفتند بسیاری از مقامات در اینجا ویلاها دارند و در بهترین فصل که زمستان است همراه با خانواده زمانی را در اینجا میگذرانند.
چابهار سیارهای زیبا و شگفت انگیز است که میتوانست مقصر سفر بسیاری از گردشگران خارجی باشد. میتوانست به اندازهی جزیرهی سانتورینی توریست جذب کند، اما فقر از در و دیوار معلوم بود. فقر فرهنگی که باعث فقر در بسیاری زمینهها میشود. بر روی آثار باستانی، روی درختها و غارها و هرجا که میتوانستند یادگاری حک کرده بودند.
در استان سیستان و بلوچستان برای دفن و مزار خیلی ارزش نمیگذارند. اما یک مزار را به شکل معبد درست کرده بودند، گفتند قبر سیدی بوده که شب عروسیاش فوت میکند و بعد از آن هر ساله برای سالگردش به آنجا میروند و جشن و سرور برگزار میکنند.
از نوع پوشش زنها که لباسی رنگی با چادری مشکی از جنس مخمل به تن داشتند و مردها که لباسی ساده و عموما سفید پوشیده بودند، جذابیت در تفاوت پیدا بود. پارچههایی که با دست گلدوزی شده بود قیمت خیلی بالایی داشتن و هر چقدر کار دست بیشتر بود، قیمت بالاتر میرفت و حداقل قیمت برای لباسی که ما دیدیم پانصد و پنجاه هزار تومان بود. اما پوشیدن این لباس رنگی و قشنگ کنار دریا و روی ساحل صدفی و براق عمان لذت بخش بود.
مردم به ما توجهی نداشتن کاملا برعکس هندیها که عاشق عکس گرفتن با توریست هستند و اگر از یکی درخواست میکردیم با هم عکس بگیریم یکمرتبه ده نفر جمع میشدند، آنجا کسی قبول نمیکرد که عکس بگیره حتی بچهها گاهی فرار میکردند. خجالتی بودن یا میترسیدند یا فرهنگ و تربیت بود!!!
در هند هر کسی میتوانست حس سوپراستار بودن را تجربه کنه، دفعات زیاد متوجه میشدم که مردم پنهانی در حال عکاسی از ما هستند و برایمان جالب بود، اما در چابهار کاملا برعکس است.
با قایق به جنگل حرا رفتیم تا دولفینها را ببینیم. جنگلی که در آب بوجود آمده؛ دولفینها با شنیدن صدای سوت ما روی آب آمدند و رقصیدند. به دریاچهی صورتی رفتیم و رنگ صورتی آن و مرواریدهای نمک که اطراف دریاچه میدرخشید، بسیار شگفت انگیز بود. دیدن عدهای که در حال جمع کردن نمک بودند برایمان جالب بود.
لیپار یا تالاب صورتی یکی از شگفتیهای این منطقه است. هنگامی که ما به تالاب رسیدیم کاملا صورتی بود اما این پدیده همیشگی نیست، شنیدم که تغییر رنگ این تالاب به دلیل پلاگتونهای قرمز و میگو در آب هست که از خود موادی ترشح میکنند که باعث صورتی شدن آب میشود.
غروب این تالاب شگفت انگیز است. البته مراقب راه رفتن در اطراف تالاب باشید چون ممکن است یکدفعه در نمکها فرو بروید و لباسهایتان نمکی شود. اطراف تالاب محلی ها در حال فروش صنایع دستی هستن که خرید از آن ها کمکی است به اهالی آنجا و ما هم یک دست لباس محلی و سربند خریدیم که بسیار زیبا بود و در طول سفر پوشیدیم و عکاسی کردیم و لذت بردیم.
گل افشان، درهای که گل پرتاب میکند، گلی که مثل سیمان سفت میشود. پیرمردی در گل افشان با گلها مشغول ساختن شتر و ستاره بود و میفروخت. کاردستیهایش به اندازهی سیمان سفت و محکم بود. یکی از ستارهها را به اشتباه در ماشین لباسشویی انداختم، بعد از یک ساعت شستشو سالم بود. گلها از سیمان هم محکمتر میشدند.
جادهها هم جذابیت خودشان را داشتند. سرابهایی که میدیدیم... شترها و بزهای کوهی که پرسه زنان در جاده خرامان خرامان میرفتند و گاهی ناگهان رو به روی اتومبیل ظاهر میشدند و بخت با آنها و سرنشینان یار بود که تصادفی رخ نداد.
غزال