نمیدانم آیا سردار سلیمانی به موسیقی سنّتی و آواز استاد شجریان گوش میداده یا نه و آیا با تفسیر مثنوی مولانا انسی داشته یا نه، نمیدانم آیا استاد شجریان زیارت عاشورا و دعای کمیل میخوانده یا نه و آیا مطالب اندیشمندان و روشنفکران دینی را دنبال میکرده یا نه
عصراسلام: همچنین، نمیدانم آیا استاد ملکیان با موسیقی سنّتی، هیأت و روضه اباعبدالله نسبتی دارد یا نه. اصلاً دانستن پاسخ این پرسشها برایم اهمّیت چندانی ندارد، زیرا برای من -به عنوان یک بچه مسلمان ایرانی که به وسع خودم و به قدر توفیقم با همه این عرصهها انس و الفتی داشتهام- همه این ها از یک سنخ و از جمله وسایل تقرّب به پروردگار هستند.
سه بزرگوار نامبردهشده، برای من صرفاً سه شخص منفرد نیستند، بلکه سه نمادند. به عبارت دیگر، ارادتم به سردار شهید سلیمانی، تجلّی و نمود ارادتم به تمام فرماندهان و سربازانی است که از مرزها و امنیت ایران دفاع میکنند (چه افراد نامآشنایی چون شهید چمران، شهید همّت، شهید باکری، شهید فخریزاده و شهید حججی و چه سربازان یا شهدایی که گمناماند)، همان علاقهای که به استاد شجریان دارم را به سایر هنرمندان این مرز و بوم مانند استاد محمود فرشچیان، استاد کیهان کلهر، استاد شهرام ناظری، استاد هوشنگ ابتهاج، استاد شفیعی کدکنی و بسیاری دیگر نیز دارم و احترامی که برای استاد ملکیان قائلم را برای سایر اندیشمندان آزاده چون استاد حسین الهیقمشهای، استاد همایون کاتوزیان، استاد بیژن عبدالکریمی، استاد مقصود فراستخواه، استاد رضا منصوری، استاد فرشاد مؤمنی، استاد محسن رنانی و همانندان آنها نیز قائلم.
در عین عشق و ارادتی که نسبت به سردار سلیمانی، استاد شجریان و استاد ملکیان دارم، هیچ یک از آنها – و هیچ کس دیگری را نیز- قدّیس و غیرقابلنقد نمیدانم؛ بر اساس عقل و مطالعات محدود خودم و به عنوانی یکی از شاگردان کوچک ایشان، به برخی از زوایای دیدگاه استاد ملکیان نقد دارم. همچنین، ممکن است نسبت به عملکرد نظامیان نقدهایی داشتهباشم. این که در حال حاضر نسبت به استاد شجریان و شخص سردار سلیمانی نقدی ندارم نیز ناشی از آن نیست که بخواهم آنها را استثناء کنم، چه بسا یک ساعت بعد، درباره این بزرگواران چیزی بدانم که در خصوص آن نکته خاص، منتقد آنها بشوم.
همچنین، این که نسبت به آنها نقدی ندارم، باعث نمیشود برای سایرین این حق را قائل نشوم که بتوانند منتقد این بزرگواران بوده یا محترمانه نقدهایشان را مطرح کنند، یا در مقابل نقدهای احتمالی سایرین نسبت به این دو بزرگوار جبهه بگیرم، یا به دیدگاه منتقدان آنها احترام نگذارم، یا منتقدان آنها را «بدخواه» معرّفی کنم، یا اگر کسی به هر یک از این سه بزرگوار بیاحترامی کرد، راضی شوم که بدون طی روال قانونی و فراتر از جرائم قانونی با او برخورد شود.
تا جایی که در اطراف خودم و به ویژه در میان اهالی علم، فرهنگ و دیانت مشاهده میکنم، کمتر کسی هست که با یک یا چند تن از این اعضای شاخص «خانواده ایران» مشکل داشتهباشد. آنچه بیشتر دیده میشود این است که برخی نسبت به یکی از این سه بزرگمرد یا نسبت به یکی از صنفهای شهداء، هنرمندان یا اندیشمندان، علقه و ارادت بیشتری دارند که به نظرم کاملاً طبیعی است. با وجود این، متأسفانه، در میان عاشقان استاد شجریان یا استاد ملکیان، اندک کسانی هستند که علاقه به سردار شهید را بر نمیتابند و احتمالاً عکس این گزاره نیز صادق باشد.
همچنین، گروه کوچکی از علاقهمندان استاد شجریان یا استاد ملکیان، به توصیف کمتر از «قدیس» از آنها راضی نمیشوند و دیگر علاقهندان همین دو بزرگوار که کوچکترین نقدی به آنها داشته باشند را پس میزنند. به همین ترتیب، اندک کسانی از عاشقان سردار سلیمانی، کسانی که به او نمرهای کمتر از ۱۰۰ میدهند یا نسبت به او کوچکترین نقدی دارند را بیگانه میشمارند. من امّا چنینم که نمودم، چه سایرین خوششان بیاید و چه خوششان نیاید.
یادداشت حاضر، از جنس «هیزمی بر آتش» نیست، بلکه میخواهد کاسه آبی باشد بر آتش کدورتهای احتمالی میان برخی اعضای خانوادۀ ایران. این یادداشت با هدف کاستن از شکافها و قطبیتهای ایرانسوز نگاشته شدهاست؛ از شما خوانندۀ گرامی خواهشمندم که با وسواس به خرج دادن درباره ترتیب جانمایی اسامی یا عکسهای بزرگواران مورد نظر یا امثال آن، به دنبال یافتن بهانهای برای تشدید کدورتهای دشمنشادکن نباشیم.
تأکید بر سه شخصیت برجسته از سه گروه خاص (نظامیان، هنرمندان و اندیشمندان)، به معنای کماهمّیت بودن سایر شخصیتهای بارز و سایر گروههای جامعه نیست؛ ایران با تمام شخصیتها، صنفها و گروههایش و با تمام ایرانیان، ایران است.
بیژن عبدالکریمی