ابوالفضل حيدري فرزند محمود هستند كه پس از آزادي از زندان طاغوت به جهت هماهنگي در نام خانوادگي اخوان در شناسنامهها كه بعضي حيدري بود و بعضي حاجي حيدري ناچار اقدام كردم و نام خانوادگي اخوان و خودم در شناسنامه ها شد حاجي حيدري.

بنده در تهران در منطقه باغ فردوس بين چهارراه مولوي و بازارچه سعادت كه آن زمان بخش 9 اداره ثبت احوال بود در سال 1319 متولد شدهام.
پدرم مراحل حاج محمود حيدري فرزند عزيزالله و محل زندگيشان در سرقلعه، محله قاضي بوده است و ازطفوليت براي كار وارد تهران شدند و در بازار حضرتي نزديك چهارراه مولوي درب مغازه خواروبار فروشي حاج سيفالله مشغول به كار شدند كه پس از سالها بعد بعد از فوت مرحوم حاج سيفالله آن مغازه را خريداري كردند و اقدام به كار خواروبار فروشي كردند.
مادرم با پدرم به تهران آمدند و به خانه داري مشغول بودند. مادرم در محله قاضي و بعداز تكيه محله قاضي نرسيده به رودخانه نزديك به پيچ آخر كه به طرف محله درويش ميرود متولد شده است.
محل تحصيلات من در تهران بوده و سن 6 سالگي به مدرسه محمدي در خيابان ري محله امامزاده يحيي (ع) نزديك مسجد قنبر علي خان ثبتنام كردم و در سن 12 سالگي گواهينامه ششم ابتدايي را دريافت كردم و به علت مشكلات اقتصادي كه براي پدرم در اثر باطل شدن كوپنهاي قند و شكر پيش آمد و دچار خسارات سنگيني شد، به ناچار در عين حال كه به ادامه است تحصيل علاقه من بودم وارد بازار كار شدند و ترك تحصيل نمودن تا بتوانم كمك اقتصادي به خانواده بنمايم.
ادامه تحصيلات من بعد از دستگيري و انتقال به زندان قصر انجام شد و در زندان موفق شدم ديپلم رياضي بگيرم و زبان انگليسي و عربي را بياموزم .
بنده بعد از آزادي از زندان تشكيل خانواده داده و خداوند عزيز 2 فرزند به من داده است. از ابتداي تشكيل كميته امداد امام خميني (ره) با حكم حضرت امام عضو شوراي مركزي كميته امداد شدم و همچنين در مقام سرپرست كميته امداد امام، معاون خودكفايي كميته امداد، معاون پشتيباني كميته امداد، رئيس كميته مركزي توسعه صادرات، وزارت بازرگاني، از مؤسسين حزب مؤتلفه اسلامي، عضو شوراي مركزي حزب مؤتلفه اسلامي، عضو ستاد كميته استقبال، عضو هيئت علمي نمايندگان اتاق بازرگاني و صنايع و معادن ايران، عضو هيئت رئيسه اتاق بازرگاني و صنايع و معادن ايران، عضو معتمدين امام و رهبري در اصناف و بازار، عضو هيئت امنا و هيئت مديره صندوق قرضالحسنه تاوان صنفي و صندوق قرضالحسنه امام (ره) هستم.
ابوالفضل حاج حيدري از جمله چهرههاي است كه در جريان اعدام انقلابي منصور، دستگير و به حبس ابد محكوم شد. پس از تحمل 13 سال از اين حكم به همراه چهرههايي چون شهيد مهدي عراقي و حبيبالله عسكراولادي و از زندان آزاد شد. او در اين گفت و گو پيش از آنكه از خاطرات زندان خود بگويد، سعي داشت بسترهاي ادامه مبارزه پس از تبعيد امام و نيز زمينههاي ترور منصور را تشريح كنند. با اين حال بخش پاياني گفت و گو به خاطرات او از دوران 13 ساله زندان در تهران و مشهد ختم ميشود. با سپاس از ايشان كه پذيراي اين گفت و شنود شدند.
از چه زماني به فعاليتهاي مبارزاتي وارد شديد؟
من فعاليت تشكيلاتي و نظام يافته سياسي-اجتماعي ام را از آغاز كار و فعاليتهاي هيئتهاي مؤتلفه اسلامي شروع كردم. گرچه بعد از اينكه از مدرسه ششم ابتدايي را گرفتم، براساس ضرورتهايي كه آن روز بود وارد بازار كار شدم و كارگري و كارمندي را شروع كردم اما از طريق عزيزان، بخصوص آقاي عسگراولادي با مسجد امينالدوله آشنايي پيدا كردم.
برادراني از جمله مرحوم حاج شيخ محمد زاهد و آيتالله حقشناس، اداره اين مسجد را بر عهده داشتند. مسجد امينالدوله از مساجدي بود كه در آن روز در منطقه بازار در زمينه مسائل سياسي و اجتماعي، مسجدي فعال و با بينش روز بود. به يك تعبير من كار سياسي- اجتماعي را از همان ايامي كه وارد بازار شدم و با محيط و فضاي مسجد امينالدوله و برنامههاي آموزشي و تفريحي در اين مسجد آشناشدم آغاز كدم يعني حدوداً در سن 13-14 سالگي.
از برنامههاي آموزشي و ارتباطي كه با افرادي همچون آقاي عسگراولادي و حاج آقا شفيق خود تأثير گرفتم و فعاليت خود را آغاز كردم.
دربارة چگونگي ورودتان به هيئت مويد بگوييد و اينكه هيئت مويد چه فعاليتهايي داشت؟
در مسجد امينالدوله، جلسات هفتگي داشتيم. آن روزها فرهنگ تعليم و تربيت، بيشتر از طريق همين جلساتي كه در مساجد و ديگر مكانها برگزار ميشد تزريق ميشد. در كنار مسجد امينالدوله برادراني كه يك مقدار بينش اجتماعي داشتند و در مسائل اجتماعي بيتفاوت نبودند و احساس وظيفه ميكردند گرد هم جمع شدند و جلسات هفتگي را بنا گذاشتند. اين جلسات هفتگي با حضور برادران زيادي برگزار ميشد و اداره اين جلسات با حضور افرادي همچون آقاي عسگراولادي و آقاي شفيق بود. چون برادران اكثراً در زمينة دروس حوزوي هم فعاليت و مطالعه داشتند و دورههايي را گذرانده بودند، انتخاب سخنگو براي اين جلسات خيلي با تحقيق و تفحص انجام شد و هر كسي نميتوانست به اين جلسات بيايند و برنامهاي داشته باشد. در همان اوايل كار برادران براي نامگذاري اين هيئت و جلسات گرد هم آمدند و بالاخره از يك آيه استفاده كردند و نام مويد را براي اين جلسه انتخاب كردند علاوه بر اين پرچمي معمولي را انتخاب كرده بودند و شعاري كه بر روي پرچم نوشته شده بود اين بود: «والله يود بنصره من يشاء» .
جلسات در روزهاي اول اين طوربرنامهريزي شده بود كه ضمن اينكه احاديث و قرآن و تفسير و اينگونه مسائل بود براي جلسه آتي هم انتخاب موضوع ميشد و سخنگو هم از بين خود برادران انتخاب ميشد و موضوع در اختيار او قرار ميگرفت و در طول هفته مطالعه ميكرد.
درواقع اين جلسه نوعي جلسه آموزشي بود. از طرف ديگر زمينههاي فكري هم در اين جلسات وجود داشت كه بايد در زمينه فعاليتهاي اجتماعي تلاش بيشتري كرد. در مراحل اوليه، جلسات اينطور اداره 39-1338 خدمت آقاي حقشناس رسيديم و با ايشان در مورد سخنراني كه با ويژگيهاي عزيزان آشنايي داشته باشد، صحبت كرديم تا ايشان يك سخنران را معرفي كند. چون ايشان از شاگردان حضرت امام (ره) بود و در مورد بينش حضرت امام، آگاهي بسيار روشن بود و واضحي داشت.
ايشان مشوق جمع ما در ارتباط با حضرت امام بود. مردم حقشناس ميدانست براي اين جلسه مويد نياز به سخنران هست و ما خود هم اين درخواست را كرده بوديد لذا يك روز برادران را در مسجد صدا كرد و شهيد بهشتي را به ما معرفي كرد.
خدمت شهيد بهشتي رسيديم. ايشان گفتند كه من در جلسه ميآيم و با توجه به پيشنهاد شما موضوعي را مطرح ميكنند و امتحان هم ميگيرم. اگر شما در رابطه با موضوعات مورد بحث من دقت فراگيري لازم را داشت، من ادامه خواهند داد و الا از شما عذرخواهي ميكنم .
در جلساتي كه با حضور ايشان برگزار ميشد به تدريج علاقه بين ما اضافه شد. همزمان با شروع فعاليت مؤتلفه و رحلت آقاي بروجردي، بحث تقليد براي مجموعه ما مطرح بود. عزيزا همگي در اين فكر بودند كه با توجه به شرايط روز در مورد مسائل شرعي به چه كسي مراجعه كنند. مشورتهايي با آقاي حقشناس و افراد ديگر انجام شد. در آن مقطع، بيت ارتحال حضرت آيتالله بروجردي تا پرچمداري حضرت امام، آيتالله حاج سيد عبدالله شيرازي در نجف بود و در فرصتهاي كوتاهي، مراجعاتي به ايشان ميشد. تا اينكه به وسيله حضرت آيتالله حقشناس ارتباطات اوليه خدمت حضرت امام انجام شد و از آن زمان به بعد، همه برادران امام (ره) مراجعه ميكردند.
بعداز تشكيل هيئت مؤتلفه ،شما چه وظيفهاي در اينها يادداشتي ؟جايگاه تشكيلاتي شما چه بود؟
بعد از اينكه من از طريق آقاي عسگراولادي و آقاي شفيق با اين هيئتها آشناشد و هسته اصلي اين هيئت شكل گرفت، سپس گروههاي ده نفري تشكيل شد كه لازم بود براي ارتباط ميان گروهها رابطي وجود داشته باشد. اين رابطهها در جلسات ده گانه اي كه برگزار ميشد پيوندهاي لازم را ايجاد كردند. جزوات و آموزشي كه در حوزهها تهيه ميشد با عنوان «انسان و سرنوشت» بود و علاوه بر اين مقالاتي بود كه حضرت آيتالله مصباح يزدي با عنوان «انقلاب تقوا» داشتند. گروه شوراي روحانيت مؤتلفه كه شهيد بهشتي و شهيد مطهري، مرحوم شيخ احمد مولايي و آيتالله انواري و شهيد باهنر بودند جزوات آموزشي از طريق اين افراد تدريس ميشد. مقالاتي از بيانات آيتالله مطهري و آيتالله مصباح يزدي در حوزهها تدريس ميشد و گروهي به عنوان سخنران جلسات را اداره ميكردند به همين مباحث جزو مباحث تنظيمي وآموزشي آنها بود.
چه اتفاقاتي افتاد كه مؤتلفه كه آن قدر كار آموزشي ميكرد به مرحلهاي رسيد كه كار مسلحانه ميكرد؟ با ورود شما به فعاليتهاي مسلحانه چگونه بود؟
ارتباطات با حضرت امام موجب شد كه بينش سياسي-اجتماعي اين مجموعه نسبت به قبل تفاوت زيادي كند. اين تفاوتها در مسائل مختلف اجتماعي بود. حضرت امام (ره) هميشه ميگفتند: برويد مسائل را با مردم در ميان بگذاريد. يعني امام آشنا به خصوصيات اجتماعي بودند كه دستگاه طاغوت با ابزارهاي خود، مردم را از مسائل اجتماعي و واقعيات آن غافل نگه داشته و مردم فريب ظاهر را ميخورند و با خيانتهاي آنها عميقاً آشنا نيستند.
بنابراين از اولين نكات مورد تأكيد ايشان در جلسات اين بود كه مردم را آگاه كند. جمعيتهاي هيئتهاي مؤتلفه اسلامي در زمينه وظيفهاي كه مرجع مشخص كرده بود و ارتباطات مردمي شان افزايش پيدا كرده بود. از آن طرف حضرت امام با ارتباطات و حضور خود آشنايي عميقتري نسبت به خيانتهاي دستگاه و نظام و عوامل اينها و مصوبات آن روز مجلس و دولت كه متأثر از خاندان پهلوي بود ايجاد كرد. اين آشنايي از طريق امام به مردم انتقال پيدا ميكرد. انتقال واقعيات و خيانتها باعث شد تا نظام هرچه بيشتر تلاش كند اين دستگاهي را كه با مرجعيت و بخصوص حضرت امام ارتباط دارد به هم بزند. دستگيريهاي زيادي از علما، دانشجويان، كسبه و … انجام شد. ضمن اينكه آنها مصوبات محرمانهاي با صورت ظاهر در مجلس داشتند. اين مصوبات تلاش ميشد خدمت مقام معظم رهبري و حضرت امام و مرجعيت، به صورتي قرار گيرد.
از جمله اين مصوبات، قانون كاپيتولاسيون به قبل از آن انجمنهاي ايالتي و مسائل مشابه آن مصوبه قانون كاپيتولاسيون در مجلس بود و همه تلاش آنها اين بود كه اين مصوبه به بيرون مجلس انتقال پيدا نكند. ما از طريق كانالي توانستيم اين مصوبه را به دست امام برسانيد چرا كه حضرت امام قصد داشتند اعلاميه اي را صادر كنند و لازم بود اين اعلاميه مستند باشد.
در قسمت بايگاني مجلس برادران هيئت مؤتلفه توانستند با فردي ارتباط برقرار كنند و بنده مسئول گرفتن اين مصوبه به صورت شبانه شدم. در آن زمان توسط ارتش و ساواك، مراقبت شديدي از مجلس انجام شد. ضمن اينكه مجلس و مستقيماً نظارت داشت.
آن فرادجهت كه نامش عراقي بود از بچههاي آيينه ورزان دماوند بود كه با ما همكاري كرده و حتي بعضي اعتقاد داشتند كه او با ساواك هم ارتباطاتي دارد، بنابراين ارتباط با چنين فردي با توجه به مراقبتهايي كه در آن روز توسط دستگاههاي ساواك و نهادهاي امنيتي انجام ميشد بسيار مشكل بود. من مصوبه را از او گرفتم از مجلس بيرون آمدم.
آقاي عسگراولادي، آقاي شفيق و چند تن ديگر ميرويم از مجلس منتظر من بودند و صحبتهايي شد در مورد اينكه چه كسي اين مصوبه را نزد حضرت امام (ره) ببرد و نهايتاً قرار شد كه من شباني مصوبه را نزد امام ببرم. دستگاه ساواك تمام تلاش خود را داشت كه اين مصوبه پنهان بماند. ولي صدور اعلاميه از طرف امام بود و فرم پخش كردند اين مصوبه، شگفتي زيادي داشت.
فرداي آن روز ديدم كه مصوبه كاپيتولاسيون در همه جا پخش شده بود و اولين بازخورد آن اين بود كه به طور مستقيم با حضرت امام مقابله كنند. دستگيري دوم ايشان و تبعيد ايشان به تركيه ، از پيامدهاي اين مسئله بود. علاوه بر اين، آنها پس از تبعيد امام، محدوديتهاي شديد و آنچنان خفقان ايجاد كرده بودند كه بدون اغراق ، هيچ مبارزي را نميشد پيدا كرد كه مأيوس نشده باشد. لذا شرايط موجود جامعه بعد از تبعيد حضرت امام (ره) موجب شد هيئتهاي مؤتلفه اسلامي به اين فكر بيفتند كه كه غير از فعاليتهاي سياسي و رشد بينش اجتماعي مردم، نياز است كه كار نظامي انجام شود و بين خود عزيزان گروه بنديهايي انجام شد.
كساني كه قرار شد در حوزه سياسي و نظامي فعاليت كنند از هم تفكيك شدند و بنده جزو كساني بودم كه قرار شد در حوزه نظامي هم فعاليت كنم. در حوزه نظامي از جمله فعاليتهايي كه انجام دادن شناسايي حسنعلي منصور ، تهيه اسلحه و شناسايي علم و رفت و آمد شاه بود. اين حركت مسلحانه ابتدا قرار بود روي شخص شاه صورت گيرد كه دليل اصلي آن هم اهانت و هتك حرمت علني به مرجعيت و روحانيت بود. اين عمل حتي مخالف قانون اساسي آن زمان بود البته فراگيري چشمگير بود و روزافزون نهضت روحانيت در بين مردم به رهبري حضرت امام، موجب شده بود كه دستگاههاي امنيتي در داخل و عوامل اطلاعاتي اسرائيل و آمريكا هشدارها ، تذكرات و اطلاعات لازم را درباره شروع اين رشد فزاينده مسلمين مبارز و متعهد در اختيار شاه و اطرافيانش قرار دهند. بنابراين رفتوآمدهاي شاه تحت كنترل شديد قرار گرفت و اين مسئله را بخوبي ميدانستند كه تبعيد امام انعكاس زيادي را در پي خواهد داشت.
همانطور كه در تبعيد اوليه كه امام خيلي از هواي براي آنان روشن ساخت، زماني كه امام در 15 خرداد توسط عوامل رژيم ستمشاهي دستگير شدند بيان راديو و جرايد به صورتي بود كه احتمال داده ميشد خداينكرده ممكن است نسبت به امام تصميمات حادي گرفته شود.
من به اين دليل اين مسائل را مطرح كردند كه كاملاً فضاي آن زمان را ترسيم كند و نشان دهم چه فضاي رعب و وحشتي در جامعه حاكم شده بود. بر اين فضا تمامي گروههايي كه در آن روز ادعاي مبارزه ميكردند به صورتهاي خودشان را كنار كشيده بودند و وقتي نهضت به روحانيت بود كه به رهبري امام دست به فعاليت سياسي و شكستن جو حقوق و وحشت زده. همين برادران نيست در كنار روحانيت با تمام وجود به عنوان يك وظيفه شرعي و امري عبادي در راستاي پيروي از مرجعيت، كوچكترين فرصتي را در راه مبارزه و كمك به نهضت از دست نميدادند و البته اعدام انقلابي منصور نقش مؤثري در شكستن جو خفقان و وحشت داشت.
درباره اين اقدام به دنبال مجوز شرعي هم رفتيد؟
اين البته وظيفه گروه ديگري از برادران بود، در آن زمان كه هيئتهاي مؤتلفه تشكيل شد، در مسائل شرعي از سوي امام افراد معرفي شدند. در هيئتهاي مختلف و مشورتهاي كه با روحانيون انجام شد با هدف شكستن فضاي خفقان، يك شاخه نظامي براي مقابله با اين فضا ايجاد شد. اصولاً بعد از مشورت با روحانيت تصميم گرفته شده بود كه دو گروه سياسي و نظامي در هيئتهاي مؤتلفه ايجاد شود. در زماني كه برنامه ترور منصور طراحي ميشد تأييد مراجع از جمله آيتالله ميلاني براي انجام اين اقدام انقلابي اخذ شد. در اين زمينه به دليل ارتباط نزديكي كه با دكتر بهشتي به عنوان نماينده ي امام داشته ايم از ايشان در خصوص كه اين اقدامات اطلاعاتي را كسب كرديم و براي برطرف كردن دغدغة ذهني از ايشان در اين باره سؤال كرديم كه ايشان منعي در اجراي اين احكام بيان نكرد.
احساس بنده نسبت به نظريه امام خميني اين بود كه ايشان نظر منفي نسبت به اين جريان ندارد. لذا در اجراي آن حكم كه راهي براي فرار از خفقان آن زمان بود از آيتالله ميلاني فتوا گرفتيم. رژيم و مخالفان انقلاب به بهانه تضعيف وجهه روحانيت در ميان مردم دست به تخريب زدند لذا بخارايي و افرادي كه بازجويي شدند اعلام كردند كه فتواي اين كار را از آيتالله شيخ جواد فومني گرفته ايم كه ايشان چند روز قبل از اين جريانات مرحوم شده بودند.
لطفاً دست چگونگي دستگيري تان بفرماييد؟
بعد از اعدام حسنعلي منصور، برادران دستگير شدند. آنها نتوانستند استري به از طريق اعتراف اين كار به را انجام دهند لكن از طريق شناسايي خانواده برادران، نفوذ كردند و آقاي بخارايي ، نيك نژاد، هرندي ،حاج صادق اماني و آقاي عراقي و ديگران را دستگير كردند. بنده به خوزستان رفتيم و بدن توليد برنامه پيريزي شد كه به عراق بروم اما اين در آن شرايط احساس كردم اصولاً در داخل واجبتر است. بنابراين از اهواز برگشتند و با يكي از برادران قراري گذاشتم ولي وقتي به فضاي قرار رسيدم متوجه شدم منطقه بسته است و به محل قرار نرفتم و مسير خود را ادامه دادم. بنز شهرباني مرا دستگير كرد و حكم حبس ابد براي من تثبيت شد. در واقع من آخرين نفري بودم كه دستگير شدند. مرا مسئول گروه انتخاب ناميده بودند . كسي كه 13 سال، آقاي عسگر اولادي، آقاي اماني و آيتالله انواري بود بنده در قبل از انقلاب در زندان بوديم. دادستان ارتش گروه ما را گروه انتقام ناميده بود. نام گروه اعدام انقلابي را هم گذشته بود گروه ترورو امثالهم .
وظيفه گروه انتقام چه بود؟
موقعي كه برادران دستگير شدند بازجوييها انجام و وارد مرحله دادگاه شديم در كيفرخواست دادستان، من 13 نفر را از نظر فعاليت و موضوع فعاليت به 3 گروه تقسيم كرده بود. اسم يك گروه را گذاشته بود گروه تروركه عوامل اجراي اعدام انقلابي منصور بودند. مرحوم بخارايي ، نيك نژاد، هرندي و حاج صادق اماني جزو اين گروه بودند. اسم 1 گروه را گذاشته بود گروه فتوا و اعلاميه مثل مرحوم آيتالله انواري، مرحوم حاج احمد شهاب و تعدادي از برادرها و اسمي گروهي را هم گذاشته بود گروه انتقام . در اين گروه كليه تأسيساتي كه مورد نياز بودند، تهيه ميشدند يعني تهيه اسلحه، شناسايي افراد و رفتوآمدها توسط اين گروه صورت ميگرفت. طبيعي بود كه پيش بيني نيازهايي چون اسلحه، مواد انفجاري و نارنجك ميشد. تهيه و طراحي براي رفع اين نيازها موجب شد كه ارتباط بنده با شهيد عراقي و شهيد حاج صادق اماني افزايش پيدا كند.
گويا شما در گروه انتقام به كارهايي جلوتر هم در ساخت مواد منفجره رسيده بوديد؟
آخرين مرحلهاي كه طراحي شد ساخت نارنجك جنگي بود. حاج نصرالله صفا در خيابان خاوران تراشكاري داشت. با كمك ايشان و شهيد عراقي بود بنده پوستهاي 1 نارنجك جنگي را آماده ميكرديم. پس از دستگيري قالب كامل شده نارنجك جنگي با تمام خصوصياتي كه 1 نارنجك جنگي دارد و در اين گروه، همه تواناييهايش را كرده بود، همراه با چمدان حاوي اسلحه كشفشد!
اين اقدامات در بازجويي براي ساواك مشخص شده بود؟
بعد از اينكه من دستگير شدم ، با كمك حقتعالي در بازجوييها متوجه شدند كه در زير شكنجه احياناً چه كساني چه مطالبي را كه بيان كردهاند. آن وقت براساس ويژگيهايي كه توي بازجوييها ميشد اعمال كرد يكسري از مطالب را ميگفتيم و 1 سري ديگر را انكار ميكرديم طبيعي است كه برخورد و شكنجه و … هم نقل و نبات كاربود. مثلاً من است تهراني كه اسلحهاي تهيه كرده و در اختيار گروه گذاشته بودند كه هيچ كس از مسير تهيه آن اطلاعي نداشت ؛ يعني آن طريقي كه تعدادي اسلحه تهيه شده بود و در پرونده مطرح بود غير از اين طريق بود. اين در بازجوييها برادران عزيزمان را ميزدند و ما را هم به همين ترتيب بازجويي ميكردند كه اين اسلحه از كجاست؟ چون من اطمينان داشتم كه آنها هيچ گونه اطلاعي از اين موضوع ندارند، بنابراين از نظر من قطعي بود كه هيچ كس نميتواند اطلاعاتي را در اين ارتباط مطرح كند.
دائم من راه ميزدند و محل اسلحه را ميپرسيدند و من در جواب ميگفتم توي فلان بسته كه آن روز به فلان آقا دادم . از جهت تعداد آن هم اظهار بياطلاعي ميكردم اينها ميرفتند و ميآمدند بود دوباره مرا شكنجه ميكردند كه اين اسلحه از كجا آورده اي؟ در همين راستا افراد ديگر هم مورد شكنجه قرار ميدادند تا از آنها اعتراف بگيرند و از طرف ديگر به سراغ شهيد عراقي ميرفتند و با اذيت و آزار ايشان اطلاعاتي را در مورد اسلحه جويا ميشدند. 1 روز نيك طبع كه از بازجويان مجرب سازمان اطلاعات شهرباني محسوب ميشد و در واقع نفر دوم سازمان اطلاعات شهرباني به حساب ميآمد و من را از اتاق بازجويي با خودش چشم بسته بيرون برد و وارد اتاق ختائي رئيس اطلاعات شهرباني كل كشور كرد و چشم مرا باز كرد. اينها در بازجوييها هرچه ميزدند و ميگفتند مهدي عراقي يا محمد مهدي عراقي را ميشناسيد من ميگفتم نه . در مقابل اين جواب نيز آنها ناراحت و عصباني ميشدند. آن روز مرا به قصد روبرو كردن با شهيد عراقي به اتاق ختائي بردن به تا تكليف اسلحه روشن شود. بعد از اينكه با وارد اتاق شدم ديدم ميز كار ختايي در انتهاي اتاق بزرگي قرار گرفته و مرحوم شهيد عراقي نيز در كنار ميز نشسته بود .
از در اتاق كه واردشدم ديدم شهيد عراقي نشسته است. ختايي ونيك طبع هم چشم به صورت من دوخته بودند تا عكسالعمل مرا ارزيابي كنند. نيك طبع از من پرسيد: اين آدم را نميشناسي؟ در جواب گفتم: ميشناسمش. چون فهميدم كه عراقي قبلاً گفته ميشناسمش. نيك طبع با فحاشي با من برخورد كرد و گفت: « چطور پس ميگفتي او را نميشناسمش؟ » در جوابش گفتم: «خب شما اگر به من ميگفتي معمار ميشناختمش».
لازم به ذكر است يكي از اسامي مستعار شهيد عراقي معمار بود و اولين نفري بود كه كارگران آجرپزي روي ايشان گذاشته بودند. همانجا در اتاق ختايي شهيد عراقي را ديدند توجهم به دست راست ايشان جلب شد. در واقع ناخن 2 انگشت از دست راست ايشان را كشيده بودند و آن را بسته بودند. من آن روز بسيار ناراحت شدم. خلاصة مطلب اين كه در همين اثنا كه در اتاق ختايي حضور داشتيم از فرصت استفاده كردم و شروع كردم دو سه مطلبي كه فيمابين من و شهيد عراقي بود به آن صورتي كه در پرونده مطرح شده بود بيان كردم تا سرنخ درس مرحوم شهيد عراقي بيايد. ختايي همانجا با داد و فرياد و سرخوشي از نيك طبع خواست كه مرا بيرون ببرد. آنها نيست دوباره چشم مرا بستند و درگيري بودند تا موضوع را منتقل كند.
نگاهي هند به دوران زندان بيندازيد. يكي از چالشهايي كه در دوران زندان شما در ميان زندانيان سياسي پيش آمد بحث تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين بود كه بخش عمدهاي از زندانيان سياسي با آنها همراه بودند. اين تعبير ايدئولوژي چگونه رخ داد و چه واكنشهايي در زندان داشت؟
موقعي كه آقاي عسگراولادي ، شهيد لاجوردي و بنده به زندان مشهد تبعيد شديم در آنجا در كنار ردههاي بالاي منافقين از جمله مهدي ابريشمچي، محمد حياتي، بازرگان، حسين آلادپوش، محمد صادق و سيدي كاشاني بوديم. اينها كساني بودند كه همزمان با ما از زندان تهران به زندان مشهد تبعيد شدند و در طبقه سوم بند يك كه بوديم دائماً با هم در تماس بوديم يعني سلولها به گونهاي بود كه رفتوآمد و اختلاط وجود داشت. خدا رحمت كند شهيد لاجوردي را و خدا نگه دارد آقاي عسگراولادي را. احمد حنيف نژاد مكرر بحثهاي طولاني با اينها داشت. البته بحث اين هم مفصل است كه اينها اساساً چرا ميآمدند و بحث ميكردند و چه سوءاستفاده ميخواستند از اين جور كارها بكنند. در همان جا بود كه در سال 53 تغيير ايدئولوژيك سازمان اعلام شد و بعضي از اعضاي آن به ديگران اعتراض كردند كه: «چرا در اعلام مواضع شتاب كرديد ؟ ميگذاشتيد كه ما تحت اين پوشش اثرگذاري خودمان در مورد نيروهاي جواني كه وارد زندان ميشدند ادامه ميداديدم و الان اين تغيير ايدئولوژي، موجب يكسري مقابله ها با سازمان ميشود.»
ما با اين مسائل و با تفسير به رأي هاي آن هم كاملاً آشنا بوديم. مرحوم عراقي و حاج هاشم آقائي اماني در تهران بودند و در جريان و روند اين موضوع قرار گرفتند. بعد اينها را از زندان قصر به بند يك اوين آوردند و ما را هم از مشهد به تهران و به بند دو بردند و بعد به بند يك منتقل مي كردند. زنداني در طول روز فرصتهاي زيادي دارد و در آن بندها مباحث مختلفي مطرح ميشدند. در بند ب و مسعود رجوي ،موسي خياباني، محمد حياتي، مهدي ابريشمچي و ردههاي بالاي سازمان منافقين بودند. شهيد رجايي هم در بند دو بود. ما يافتههايمان را از زندان مشهد آورديم و با برادران در اوين مورد بحث قرار داديم. يادم هست شهيد لاجوردي ساعت ها اين اين يافتهها را در موقع قدم زدن با شهيد رجايي به بحث گذاشته. ايشان تا اين زمان هنوز متوجه ماهيت اينها و سوءاستفادههاي شان از نهضت نشده بود. كلاً اين مجموعه، اطلاعات كافي و نمونههاي شفاف و محكمي را در اختيار برادراني كه در بند 1 بودند قرار داد در زندان آيتالله مهدوي، آيتالله هاشمي رفسنجاني، آقاي منتظري ، آيتالله طالقاني، آيتالله رباني شيرازي، آقاي كروبي و حاج شيخ حسن لاهوتي بودند .
آقايان در اتاق بزرگي مينشستند و ما هم بوديم و بحث ميكرديم و يادم نميرود كه مرحوم طالقاني مكرر تأسف ميخوردند از اين كه نامشان مورد بهره برداري سازمان منافقين قرار گرفته بود. محمدي گرگاني كاندر تغيير ايدئولوژيك سازمان موضع گرفته بود، رژيم او را هم آورده بود به بند 1، ولي او هنوز متأثر از سازمان بود، هر چند به يك صورتهايي به رهبران منافقين نقد داشت كه جاي بحث مفصلي دارد. در اينجا بود كه آقايان علما احساس وظيفه كردند و آن فتوا صادر شد و چون سازمان منافقين از نام اسلام سوءاستفاده ميكرد و جوانهاي مردم را مي فريفت ، موقعي كه فتوا صادر شد بزرگان و علما مباحث گوناگون و مصاديق بيشماري است التقاط منافقين را مطرح ميكردند . واقعيت اين است كه صدور اين فتوا آسيب جدي به سازمان منافقين زد و آنها به مقابله پرداختند و بيپروا ميگفتند كساني كه فتوا دادهاند ساواكي هستند. هيچ استدلال منطقي در مقابل اين حرفها نداشتم و فقط احساس جوانها را تهديد ميكردند.
در پايان من به قشر جوان عرض ميكنم كه ما در مقابل مكتب وظيفه داريم. مكتبي كه معصومين با آن مقام والاي شان اينگونه بر روي آن سرمايهگذاري كردهاند تا به دست ما رسيده است. پس به خاطر دفاع از آن و ماهيت آن بايد تمام سعي و تلاش ما را به كارگيريم. هماكنون شرايط خفقان وجود ندارد وقتي پس عزيزان بايد تحقيق كنند و در رابطه با دين و مكتب اطلاعات كافي را به دست آورند و با اطمينان خاطر دست به انتخاب مسير بزنند. س راه هدايت اين است كه انسان بتواند در خدمت اسلام باشد و با تمام وجودش انجام وظيفه كند.
***
از چه زمانی به فعالیتهای مبارزاتی وارد شدید؟
من فعالیت تشکیلاتی و نظام یافته سیاسی – اجتماعیام را از آغاز کار و فعالیتهای هیئتهای مؤتلفه اسلامی شروع کردم، گرچه بعد ازاینکه از مدرسه، ششم ابتدایی را گرفتیم، بر اساس ضرورتهایی که در آن روز بود، وارد بازار کار شدیم و کارگری و کارمندی را شروع کردیم، اما از طریق عزیزان، به خصوص مرحوم آقای عسگراولادی با مسجد امینالدوله آشنایی پیدا کردیم. برادرانی از جمله مرحوم حاج شیخ محمد زاهد ومرحوم آیتالله حقشناس، اداره مسجد را بر عهده داشتند، مسجد امینالدوله، از مساجدی بود که در آن روز در منطقه بازار در زمینه مسائل سیاسی و اجتماعی، مسجدی فعال و بابینش روز بود. به یک تعبیر، من کار سیاسی – اجتماعی را از همان ایامی که وارد بازار شدیم و با محیط و فضای مسجد امینالدوله و برنامههای آموزشی و تفریحی در این مسجد آشنا شدیم، آغاز کردم، یعنی حدوداً از سن 13 – 14 سالگی، از برنامههای آموزشی و ارتباطاتی که با افرادی همچون آقای عسگر اولادی و حاج آقا شفیق بود، تأثیر گرفتم و فعالیت خود را آغاز کردم.
درباره چگونگی ورودتان به هیئت مؤید بگویید و اینکه هیئت مؤید چه فعالیتهایی داشت؟
در مسجد امینالدوله، جلسات هفتگی داشتیم، آن روزها فرهنگ تعلیم و تربیت، بیشتر از طریق همین جلساتی که در مساجد و دیگر مکانها برگزار میشد، به جامعه تزریق میشد. در کنار مسجد امینالدوله، برادرانی که یک مقدار بینش اجتماعی داشتند و در مسائل اجتماعی بیتفاوت نبودند و احساس وظیفه میکردند، گرد هم جمع شدند و جلسات هفتگی را بنا گذاشتند. این جلسات هفتگی با حضور برادران زیادی برگزار میشد و اداره این جلسات با حضور افرادی همچون مرحوم آقای عسگراولادی و آقای شفیق بود. چون برادران اکثراً در زمینه دروس حوزوی هم فعالیت و مطالعه داشتند و دورههایی را گذرانده بودند، انتخاب سخنگو برای این جلسات، خیلی با تحقیق و تفحص انجام میشد و هر کس نمیتوانست به این جلسات بیاید و برنامهای داشته باشد. در همان اوائل کار، برادران برای نامگذاری این هیئت و جلسات گرد هم آمدند و بالاخره از یک آیه استفاده کردند و نام مؤید را برای این جلسه انتخاب کردند و علاوه بر این، پرچمی معمولی را انتخاب کرده بودند و شعاری که بر روی پرچم نوشته شده بود این بود: «و الله یزید بنصره من یشاء».
جلسات در روزهای اول اینطور برنامهریزی شده بود که ضمن اینکه احادیث و قرآن و تفسیر و اینگونه مسائل بود، برای جلسه آتی هم انتخاب موضوع میشد و سخنگو هم از بین خود برادران انتخاب میشد و موضوع در اختیار او قرار میگرفت و در طول هفته، مطالعه میکرد. در واقع این جلسه، نوعی جلسه آموزشی بود. از طرف دیگر زمینههای فکری هم در این جلسات وجود داشت که باید در زمینه فعالیتهای اجتماعی، تلاش بیشتری کرد. در مراحل اولیه، جلسات اینطور اداره میشد. تدریجاً برادران به این مطلب رسیدند که در یک مرحله بالاتری باید از سخنران استفاده کرد. عزیزانی در این جلسات آمدند، از سال 1338، 39 خدمت آقای حقشناس رسیدیم و با ایشان در مورد سخنرانی که با ویژگیهای عزیزان آشنایی داشته باشد، صحبت کردیم تا ایشان یک سخنرانی را معرفی کند، چون ایشان از شاگردان حضرتامام بود، آگاهی بسیار روشن و واضحی داشت. ایشان مشوق جمع ما در ارتباط با حضرت امام بود. مرحوم حقشناس میدانست برای این جلسه مؤید نیاز به سخنران هست و ما خود هم این درخواست را کرده بودیم، لذا یک روز، برادران را در مسجد صدا کرد و شهید بهشتی را به ما معرفی کرد و ویژگیهای ایشان و سوابقشان را در اصفهان و اینکه ساواک مانع فعالیتهای فرهنگی ایشان در اصفهان در سطح حوزه و مدرسه شده بود و به قم تبعیدشان کرده بود، را برای ما بیان کرد. میدانید که در قم، مدارس حقانی و مشابه آن توسط ایشان بنا گذاشته شد و بعد از مدت کوتاهی هم ساواک ایشان را به تهران تبعید کرد. همان ایامی که ایشان به تهران تبعید شده بود و اجازه فعالیت و تدریس در قم را نداشت، آیتالله حقشناس گفت تا آقای بهشتی به محافل و مراکزی اظهار تعهدی نکرده، شما با ایشان در این زمینه صحبت کنید. شهید عراقی، آقای عسگر اولادی و حاجآقا شفیق و بنده، خدمت آقای بهشتی در منزلشان که در آن روزها در چهارراه مختاری بود، رسیدیم. خصوصیات و ویژگیها و اطلاعاتی در مورد برادران در این جلسات ارائه کردیم. آقای بهشتی سئوالاتی از برادران کردند و بعد از آن، اظهار تمایل کردند، بعد از جلسه ما پیشنهاد کردیم که طی چهار جلسه در خدمت ایشان باشیم و اگر از نظر بیان و موضوع که در این جلسه مطرح میشود، از برادران اتفاق نظر داشتند، این جلسات استمرار خواهد داشت و اگر نبود که ما مزاحم ایشان نخواهیم شد. ایشان گفتند که من در جلسه میآیم و با توجه به پیشنهاد شما، موضوعی را مطرح میکنم و امتحانی هم میگیرم. اگر شما در رابطه با موضوعات مورد بحث من، دقت فراگیری لازم را داشتید، من ادامه خواهم داد والا از شما عذرخواهی میکنم. چون جلسات متغیر بود و شهید دکتر بهشتی هم با فضای تهران آشنایی نداشت، لذا من خدمت ایشان میرسیدم و به همراه ایشان به جلسات میآمدیم. در جلساتی که با حضور ایشان برگزار میشد، به تدریج علاقه بین ما اضافه شد. هم زمان با شروع فعالیت موتلفه و رحلت آقای بروجردی، بحث تقلید برای مجموعه ما مطرح بود. عزیزان همگی در این فکر بودند که با توجه به شرایط روز، در مورد مسائل شرعی به چه کسی مراجعه کنند. مشورتهایی با آقای حقشناس و افراد دیگر انجام شد. در آن مقطع، بین ارتحال حضرت آیتالله بروجردی تا پرچمداری حضرت امام، آیتالله حاج سید عبدالله شیرازی در نجف بود و در فرصتهای کوتاهی، مراجعاتی به ایشان میشد. تا اینکه به وسیله حضرت آیت الله حق شناس ارتباطات اولیه خدمت حضرت امام انجام شد و از آن زمان به بعد، همه برادران به امام (ره) مراجعه میکردند.
بحثهای آموزشی که شهید بهشتی در هیئت موٌید دنبال میکردند، چه موضوعاتی بود؟
ریشه بحثهایی که ایشان در هیئت موٌید شروع کردند، از خطبههای نهجالبلاغه بود و خطبهها و موضوعاتی از طرف ایشان مطرح میشد که جوانان را به نیاز آن روز آشنا کند، بویژه در مورد مسائل فرهنگی، چرا که در آن شرایط تمام تلاش نظام طاغوت این بود که از طریق کارهای فرهنگی، بدآموزی را القا کند و حتی در مورد مسائل دینی و اعتقادی هم از این راه وارد میشد. در آن زمان حتی روحانیون وابسته به نظام طاغوت از طریق اوقاف و غیر اوقاف بسیار زیاد بودند. بنابراین چون حضرت آیتالله بهشتی به این نظام فرهنگی واقف بود، سعی داشت بر عکس این فضای حاکم، از طریق آگاهی بخشی به جوانان، آنها را به مسائل فرهنگی روزمره آگاه سازد، همانطور که تلاش ایشان در اصفهان و قم هم، همین بود. هنگامی که ایشان به تهران آمد، بیشتر تلاششان در جهت مسائل فرهنگی بود، که اگر ریشههای اعتقادی محکم و عمیق شود در مدیریت نقش اساسی خواهد داشت. در یکی از منازل که جلسات هفتگی برگزار میشد(خیابان زیبای الان) ایشان از یکی از خطبههای نهجالبلاغه در جهت نیاز جوانان استفاده کرد و متذکر شد که شما باید نیاز جوانان را بررسی کنید و هیچگاه با امرونهی، نمیتوانید جوان را کنترل کنید. جوان اقتضای جوانی دارد و جاذبههایی دارد. شما مسئولیت هدایت این جوانان را برعهده دارید، وقتی 10 تا امر و نهی را جلوی پای آنها قرار میدهید، در کنار آن به دنبال درست کردن فضای فرهنگی صحیح برای آنها هم بودهاید؟ زمینههای فکری آیتالله بهشتی، فضاسازی بود، فضاسازیای که بتواند ریشههای اعتقادی جوان و جامعه را محکم کند. ارتباطات ایشان با هیئتهای موتلفه افزوده میشد و تلاش ایشان و افراد دیگر همچون شهید مطهری این بود که عمق این بینش اجتماعی را افزایش دهند و به واقعیتها نزدیک کنند. تلاش آن روز ما برای حرکتهای سیاسی پسندیده و جوانان و دستگاههای فلسفی و حوزوی بود و سعی داشت آنها را به سمت خود جلب کند.
ریشه اصلی این حرکتها، همانطور که گفتم هیئت مؤید بود که بعد هم مسئله تقلید مطرح شد و ارتباطاتی با حضرت امام برقرار شد. یکی از مسائلی که مجموعه برادران را بیشتر در استحکام این ارتباط مقید کرد این بود که بعد از رحلت آیتالله العظمی بروجردی، دستگاه تمام تلاش خود را داشت تا به جایگاه حضرت امام آسیب بزند. به عنوان نمونه بعد از آیتالله بروجردی، بعضی از روزنامهها (کیهان و...)، عکس برخی مراجع را در صفحات اول خود میزدند و معرفی میکردند. یک جلسه در همان روزهای اولیه، یک عکس از حضرت امام منتشر شد و بعد هم کلاً عکس امام حذف شد. آنها از مراجع دیگر تقدیر میکردند و سعی داشتند در جامعه برای مقلدین زمینهای را ایجاد کنند. هیئت موتلفه بعد از تشکیل و قبل از آن هیئت مؤید در مورد برخی مسائل شرعی به خانههای علما میرفتند و راجع به مسائلی که بعد از رحلت آقای بروجردی به وجود آمده بود و فشاری که دستگاه طاغوت برای انتقال مرجعیت از تهران به نجف داشت، صحبتهایی میکردند.این حرکتها باعث به وجود آمدن جریاناتی در جامعه شده بود. برادران با توجه به فضایی که دستگاه اطلاعات و امینتی روز داشت، مراجعات خود را به روحانیون و بیوت افزایش دادند. در این مراجعات، هنگامی که برداران خدمت حضرت امام میرسیدند و مسائل مختلف را به منظور دریافت راهنمایی از حضرت امام، خدمت ایشان مطرح میکردند، میدیدند، اصلاً بینش و برداشت و پاسخ امام به سئوالات، در مقایسه با دیگران متفاوت است و همین امر هم موجب استحکام بیشتر روابط شد. بعد از تشکیل هیئتهای مؤتلفه، ارتباط نزدیک با حضرت امام در مراودات سیاسی – اجتماعی پیدا شد تا اینکه حضرت امام(ره)، سه گروه موتلفه را با یکدیگر آشنا کردند و این سه گروه فعالیتهای خود را با یکدیگر آغاز کردند. طبیعی است که این حرکت موجب شد پیوند و اعتقادی که همه عزیزان به مبارزات سیاسی داشتند، با حضرت امام افزایش و استحکام بیشتری پیدا کند.
بعد از تشکیل هیئت موتلفه، شما چه وظیفهای در این هیئت داشتید؟ جایگاه تشکیلاتی شما چه بود؟
بعد از اینکه من از طریق آقای عسگراولادی و آقای شفیق با این هیئتها آشنا شدم و هسته اصلی این هیئت شکل گرفت، گروههای ده نفری تشکیل شد که لازم بود برای ارتباط میان گروهها، رابطی وجود داشته باشد. این رابطهها در جلسات ده گانهای که برگزار میشد، پیوندهای لازم را ایجاد کردند. جزوات آموزشی که در حوزهها تهیه میشد با عنوان «انسان و سرنوشت» بود و علاوه بر این مقالاتی بود که حضرت آیتالله مصباحیزدی با عنوان «انقلاب تقوا» داشتند. گروه شورای روحانیت موتلفه شهید بهشتی و شهید مطهری، مرحوم حاج شیخ احمد مولایی و آیتالله انواری و شهید باهنر، بودند و جزوات آموزشی از طریق این افراد تدریس میشد. مقالاتی از بیانات آیتالله مطهری و آیتالله مصباح یزدی در حوزهها، تدریس میشد و گروهی به عنوان سخنران، جلسات را اداره میکردند و همین مباحث، جزء مباحث تنظیمی و آموزشی آنها بود.
چه اتقاقی افتاد که موتلفه که آن قدر کار آموزشی میکرد، به مرحلهای رسید که کار مسلحانه میکرد؟ ورود شما به فعالیتهای مسلحانه چگونه بود؟
ارتباطات با حضرت امام موجب شد که بینش سیاسی – اجتماعی این مجموعه نسبت به قبل تفاوت زیادی کند. این تفاوتها در مسائل مختلف اجتماعی بود. حضرت امام(ره) همیشه میگفتند: بروید مسائل را با مردم در میان بگذارید. یعنی امام آشنا به خصوصیات اجتماعی بودند که دستگاه طاغوت با ابزارهای خود، مردم را از مسائل اجتماعی و واقعیات آن غافل نگه داشته و مردم فریب ظاهر را میخورند و با خیانتهای آنها عمیقاً آشنا نیستند. بنابراین از اولین نکات مورد تاکید ایشان در جلسات این بود که مردم را آگاه کنید. جمعیتهای هیئتهای موتلفه اسلامی در زمینه وظیفهای که مرجع مشخص کرده بود، ارتباطات مردمیشان افزایش پیدا کرده بود. از آن طرف، حضرت امام با ارتباطات و حضور خود، آشنایی عمیقتری نسبت به خیانتهای دستگاه و نظام و عوامل اینها و مصوبات آن روز مجلس و دولت که متأثر از خاندان پهلوی بود، ایجاد کرد. این آشنایی از طریق امام به مردم انتقال پیدا میکرد. انتقال واقعیات و خیانتها باعث شد تا نظام هر چه بیشتر تلاش کند این دستگاهی را که با مرجعیت و بخصوص حضرت امام ارتباط دارد، به هم بزند. دستگیریهای زیادی از علما، دانشجویان، کسبه و... انجام شد، ضمن اینکه آنها مصوبات محرمانهای با صورت ظاهر در مجلس داشتند. این مصوبات تلاش میشد خدمت مقام معظم رهبری و حضرت امام مرجعیت، به صورتی قرار گیرد.
از جمله این مصوبات، قانون کاپیتولاسیون و قبل از آن، انجمنهای ایالتی و ولایتی و مسائل مشابه آن مصوّبه قانون کاپیتولاسیون در مجلس بود و همه تلاش آنها این بود که این مصوبه به بیرون مجلس انتقال پیدا نکند. ما از طریق کانالی توانستیم این مصوبه را به دست امام برسانیم، چرا که امام قصد داشتند اعلامیهای را صادر کنند و لازم بود این اعلامیه مستند باشد. در قسمت بایگانی مجلس، برادران هیئت موتلفه توانستند با فردی ارتباط برقرار کنند و بنده مسئول گرفتن این مصوبه به صورت شبانه شدم. درآن زمان توسط ارتش و ساواک، مراقبت شدیدی از مجلس انجام میشد. ضمن اینکه مجلس هم مستقیماً نظارت داشت.
آن فردی که نامش عراقی بود از بچههای عینهورزان دماوند بود که با ما همکاری کرد و حتی بعضی اعتقاد داشتند که او با ساواک هم ارتباطاتی دارد، بنابراین ارتباط با چنین فردی با توجه به مراقبتهایی که در آن روز توسط دستگاههای ساواک و نهادهای امنیتی انجام میشد، بسیار مشکل بود. من مصوبه را از او گرفتم و از مجلس بیرون آمدم.
آقای عسگر اولادی، آقای شفیق و چند تن دیگر بیرون از مجلس منتظر من بودند و صحبتهایی شد در مورد اینکه چه کسی این مصوبه را نزد امام(ره) ببرد و نهایتاً قرار شد که من شبانه این مصوبه را نزد امام ببرم. دستگاه ساواک تمام تلاش خود را داشت که این مصوبه پنهان بماند، ولی صدور اعلامیه از طرف امام و فرم پخش کردن این مصوبه، شگفتی زیادی داشت.
فردای آن روز دیدند که مصوبه کاپیتولاسیون در همه جا پخش شده بود و اولین بازخورد آن بود که به طور مستقیم با حضرت امام مقابله کنند. دستگیری دوم ایشان و تبعیدشان به ترکیه، از پیامدهای این مسئله بود. علاوه بر این، آنها پس از تبعید امام، محدودیتهای شدید و آن چنان خفقانی ایجاد کرده بودند که بدون اغراق، هیچ مبارزی را نمیشد پیدا کرد که مایوس نشده باشد. لذا شرایط موجود جامعه بعد از تبعید حضرت امام(ره) موجب شد هیئتهای موتلفه اسلامی به این فکر بیفتند که غیر از فعالیتهای سیاسی و رشد بینش اجتماعی مردم، نیاز است که کار نظامی انجام شود و بین خود عزیزان گروهبندیهایی انجام شد.
کسانی که قرار شد در حوزه سیاسی و نظامی فعالیت کنند، تفیک شدند و بنده جزو کسانی بودم که قرار شد در حوزه نظامی هم فعالیت کنم. در حوزه نظامی از جمله فعالیتهایی که انجام دادم، شناسایی حسنعلی منصور، تهیه اسلحه و شناسایی علم و رفتوآمد شاه بود. این حرکت مسلحانه ابتدا قرار بود روی شخص شاه صورت گیرد که دلیل اصلی آن هم اهانت و هتک حرمت علنی به مرجعیت و روحانیت بود. این عمل حتی مخالف قانون اساسی آن زمان بود. البته فراگیری چشمگیر و روزافزون نهضت روحانیت در بین مردم به رهبری حضرت امام، موجب شده بود که دستگاههای امنیتی در داخل و عوامل اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا هشدارها، تذکرات و اطلاعات لازم را درباره شروع این رشد فزاینده مسلمین مبارز و متعهد در اختیار شاه و اطرافیانش قرار دهند. بنابراین رفتوآمدهای شاه تحت کنترل شدید قرار گرفت و این مسئله را به خوبی میدانستند که تبعید امام انعکاس زیادی را در پی خواهد داشت. همانطور که در تبعید اولیه امام خیلی از حقایق برای آنان روشن شد. زمانی که امام در پانزده خرداد توسط عوامل رژیم ستم شاهی دستگیر شدند بیان رادیو و جراید به صورتی بود که احتمال داده میشد، خدای نکرده ممکن است نسبت به امام تصمیمات حادی گرفته شود.
من به این دلیل این مسائل را مطرح کردم که کاملاً فضای آن زمان را ترسیم کنم و نشان دهم چه فضای رعب و وحشتی بر جامعه حاکم شده بود. در این فضا تمام گروههایی که در آن روز ادعای مبارزه میکردند به صورتهایی خودشان را کنار کشیده بودند و این نهضت روحانیت بود که به رهبری امام دست به فعالیت سیاسی و شکستن جو رعب و وحشت زد. همین برادران نیز در کنار روحانیت با تمام وجود به عنوان یک وظیفه شرعی و امری عبادی در راستای پیروی از مرجعیت، کوچکترین فرصتی را در راه مبارزه و کمک به نهضت از دست نمیدادند و البته اعدام انقلابی منصور نقش مؤثری در شکستن جو خفقان و وحشت داشت.
درباره این اقدام به دنبال مجوز شرعی هم رفتید؟
این البته وظیفه گروه دیگری از برادران بود. در آن زمان که هیئتهای موتلفه تشکیل شد، در مسائل شرعی از سوی امام افرادی معرفی شدند. در هیئتهای موتلفه مشورتهایی با روحانیون ایجاد شد. اصولا بعد از مشورت با روحانیون تصمیم گرفته شده بود که گروه سیاسی و نظامی در هیئتهای موتلفه ایجاد شود. در زمانی که برنامهی ترور منصور طراحی میشد تایید مراجع از جمله آیتالله میلانی برای انجام این اقدام انقلابی اخذ شد. در این زمینه به دلیل ارتباط نزدیکی که با دکتر بهشتی به عنوان نماینده امام داشتهایم، از ایشان در خصوص این اقدامات اطلاعاتی را کسب کردیم و برای برطرف کردن دغدغهی ذهنی از ایشان در این باره سئوال کردیم که ایشان منعی در اجرای این احکام بیان نکرد.
احساس بنده نسبت به نظر امام خمینی این بود که نظر منفی نسبت به این جریان ندارد، لذا در اجرای آن حکم که راهی برای فرار از خفقان آن زمان بود، از آیتالله میلانی فتوی گرفتیم. رژیم و مخالفان انقلاب به بهانه تضعیف وجهه روحانیت در میان مردم دست به تخریب زدند، لذا بخارایی و افرادی که بازجویی شدند اعلام کردند که فتوای این کار را از حاج مرحوم آیتالله شیخجواد فومنی گرفتهایم که ایشان چند روز قبل از این جریانات مرحوم شده بودند.
لطفاً از چگونگی دستگیریتان بفرمایید.
بعد از اعدام حسنعلی منصور، برادران دستگیر شدند. آنها نتوانستند از طریق اعتراف این کار را انجام دهند، بلکه از طریق شناسایی خانواده برادران، نفوذ کردند و آقای بخارایی، نیکنژاد، هرندی، حاج صادق امانی و آقای عراقی و دیگران را دستگیر کردند. بنده به خوزستان رفتم و بعداً طوری برنامهریزی شد که به عراق بروم، اما در آن شرایط احساس کردم حضورم در داخل واجبتر است. بنابراین از اهواز برگشتم و با یکی از برادران قراری گذاشتم ولی وقتی به فضای قرار رسیدم، متوجه شدم منطقه بسته است و به محل قرار نرفتم و مسیر خود را ادامه دادم. بنز شهربانی مرا دستگیر کرد و حکم حبس ابد برای من تثبیت شد. در واقع من آخرین نفری بودم که دستگیر شدم. مرا مسئول گروه انتقام نامیده بودند. نزدیک 13 سال، آقای عسگراولادی، آقای امانی و آیتالله انواری و بنده در قبل از انقلاب در زندان بودیم. دادستان ارتش، گروه ما را گروه انتقام نامیده بود. نام گروه اعدام انقلابی را هم گذاشته بود گروه ترور و امثالهم.
وظیفه گروه انتقام چه بود؟
موقعی که برادران دستگیر شدند، بازجوئیها انجام و وارد مرحله دادگاه شدیم. در کیفر خواست، دادستان، ما 13 نفر را از نظر فعالیت و موضوع فعالیت به سه گروه تقسیم کرده بود. اسم یک گروه را گذاشته بود گروه ترور که عوامل اجرای اعدام انقلابی منصور بودند. مرحوم بخارائی و نیکنژاد و هرندی و حاج صادق امانی جزو این گروه بودند. اسم یک گروه را گذاشته بود گروه فتوا و اعلامیه مثل مرحوم آیتالله انواری، مرحوم حاج احمد شهاب و تعدادی از برادرها و اسم یک گروه را هم گذاشته بود گروه انتقام. در این گروه کل تجهیزاتی که مورد نیاز بودند، تهیه میشدند، یعنی تهیه اسلحه، شناسائی افراد و رفت و آمدها توسط این گروه صورت میگرفت. طبیعی بود که باید پیشبینی نیازهائی چون اسلحه، مواد انفجاری و نارنجک میشد. تهیه و طراحی برای رفع این نیازها موجب شد که ارتباط بنده با شهید عراقی و شهید حاج صادق امانی افزایش پیدا کند.
تقسیمبندیهای دادستان چقدر با واقعیت تطبیق داشت؟
این تقسیمبندیها را دادستان بر اساس آنچه که در پروندهها آمده بود، انجام داده بود. البته برادران نهایت دقت را در حفظ اطلاعات کرده بودند. در گروه انتقام به عنوان متهم ردیف اول، اسم بنده را نوشته بودند و متهم ردیف دوم شهید عراقی بود!
آیا بعدها، یعنی پس از آزادی از زندان، فعالیت دیگری هم در این شاخه داشتید؟
یادم هست که حضرت امام اعلامیهای درباره چهلم شهدای تبریز داده بودند که بازار باید تعطیل شود و تمام تلاش ساواک، اطلاعات شهربانی و نظام طاغوت این بود که به ویژه به خاطر حساسیتی که به وجود آمده بود، عکسالعمل نشان بدهد و قدرتنمائی کند و بازار تعطیل نشود، لذا برادران تشکیل جلسه دادند و ضرورتها را بررسی کردند و تصمیم گرفتند بر اساس اطلاعاتی که مستقیم دریافت کرده بودند، طرحهائی را که دستگاه برای مقابله با این تعطیلی ریخته بود، به هم بزنند و هر طور شده بازار تعطیل شود، لذا تصمیم گرفتیم مواد منفجرهای را تهیه کنیم و در بازار مورد استفاده قرار دهیم بیآنکه تلفاتی بدهد. مقداری باروت تهیه کردیم و بعد بحث بستهبندی اینها مطرح شد. خیلی فکر کردیم که چگونه از این مواد استفاده مطلوب کنیم. شهید عراقی در خیابان دولت، سه راه نشاط منزلی دو طبقه داشت که وسط بیابان بود. با ایشان که تماس گرفتیم، گفت: «بهترین راه این است که بیائید منزل ما، چون هر جا بروید، ممکن است از نظر مراقبت و کنترل رفت و آمدها نتوانید بر شرایط، مسلط باشید، ولی چون منزل من وسط بیابان است و در اطراف آن فضای مسکونی نیست، راحت میشود رفتوآمدها را کنترل کرد». شبانه رفتیم منزل ایشان. بنده بودم و شهید عراقی و حبیب ایپکچی و تقی کلافچی. شب به منزل ایشان رسیدیم.مواد مورد نیاز برای بستهبندی آماده شده بود. رفتیم روی پشت بام و این وسایل را آماده کردیم. یک نوع بمب صوتی بود. تا دیروقت این کار انجام و بستهها آماده شدند. موقعی که این نارنجکها و سه راهیها ساخته شدند، باز خود شهید عراقی بود که اینها را توی ماشین جیپ گذاشت و با هم به خیابان خاوران و طرفهای هاشمآباد رفتیم تا قدرت صدای اینها را امتحان کنیم، ضمن اینکه در قاسمآباد یک پاسگاه ژاندارمری بود و باید به گونهای عمل میکردیم که کسی دچار آسیب نشود.
اعلام شده بود که بازار باید فردا ببندد. من این وسایل را بردم منزل و صبح زود بردیم بازار، مرحوم عراقی هماهنگ کرده بود. بستهها را بردیم اول دالان سرای حاجحسن که مرحوم حاجمحمد متین و آقای حاجمحمود مقدسنژاد در آنجا یک مغازهٔ شریکی داشتند. گمانم در کار حوله و این چیزها بودند. مواد ساخته شده را بردیم و در محل موردنظر گذاشتیم و عدهای از برادرها وظیفه توزیع این مواد را به عهده گرفتند.
از آن طرف سرهنگ طاهری، رئیس کماندوهای شهربانی که آدم بسیار جلادی بود، همه نیروهای شهربانی را موظف کرده بود که از بسته شدن بازار ممانعت به عمل آورند. مغازهدارها کرکرهها را بالا نکشیده بودند، اما شهربانی، کلانتری و ساواک منطقه بازار را تهدید کرده بودند که اگر مغازهها را باز نکنند، برخورد شدید خواهند کرد. بعضی از مغازهدارها از برادران انقلابی بودند و این تهدیدها هیچ اثری روی آنها نداشت و رفته بودند، اما عدهای هم پشت در مغازههایشان مانده بودند، سرهنگ طاهری و معاونین او و کماندوها میآمدند و وارد بازار میشدند و با تهدید، مغازهدارها را وادار میکردند مغازهها را باز کنند و قفل بعضی از مغازهها را هم میشکستند که به هر نحو ممکن اعتصاب را بشکنند، از این طرف اینها میآمدند و از آن طرف برادرها میرفتند و با این بمبهای صوتی در جاهای دیگری عمل میکردند و عملا تا ظهر بازار بسته ماند و هیچ داد و ستدی انجام نشد. ماموران رژیم آن روز نتوانستند حتی یکی از برادرانی را که بازار را به تعطیلی کشاندند، دستگیر کنند. به هر حال کیفیت کار مرحله به مرحله بررسی و طراحی میشد.
گویا شما در گروه انتقام به گامهای جلوتری هم در ساخت مواد منفجره رسیده بودید؟
آخرین مرحلهای که طراحی شده، ساخت نارنجک جنگی بود. حاج اسدالله صفا در خیابان خاوران تراشکاری داشت. با کمک ایشان و شهید عراقی و بنده پوسته یک نارنجک جنگی را آماده میکردیم. پس از دستگیری، قالب کامل شده یک نارنجک جنگی با تمام خصوصیاتی که یک نارنجک جنگی دارد و این گروه، همه طراحیهایش را کرده بود، همراه با چمدان حاوی اسلحه کشف شد!
این اقدامات در بازجویی برای ساواک مشخص شده بود؟
بعد از اینکه من دستگیر شدم، با کمک حقتعالی در بازجوییها متوجه شدم که در زیر شکنجه احیاناً چه کسانی چه مطالبی را بیان کردهاند. آنوقت بر اساس ویژگیهایی که توی بازجوییها میشد اعمال کرد یکی از مطالب را میگفتیم و یکسری دیگر را انکار میکردیم. طبیعی است که برخورد و شکنجه و... هم نقل و نبات کار بود. مثلاً من از تهران یک اسلحهای تهیه کرده و در اختیار گروه گذاشته بودم که هیچکس از مسیر تهیّه آن اطلاعی نداشت؛ یعنی آن طریقی که تعدادی اسلحه تهیه شده بود و در پرونده مطرح بود غیر از این طریق بود. در بازجوییها برادران عزیزمان را میزدند و ما را هم به همین ترتیب بازجویی میکردند که این اسلحه از کجاست؟ چون من اطمینان داشتم که آنها هیچگونه اطلاعی از این موضوع ندارند، بنابراین از نظر من قطعی بود که هیچکس نمیتواند اطلاعاتی را در این ارتباط مطرح کند. دائم من را میزدند و محل اسلحه را میپرسیدند و من در جواب میگفتم توی فلان بسته در آن روز به فلان آقا دادم. از جهت تعداد آن هم اظهار بیاطلاعی میکردم. اینها میرفتند و میآمدند و دوباره مرا شکنجه میکردند که این اسلحه را از کجا آوردی؟ در همین راستا افراد دیگر را هم مورد شکنجه قرار میدادند تا از آنها اعتراف بگیرند و از طرف دیگر به سراغ شهید عراقی میرفتند و با اذیت و آزار ایشان اطلاعاتی را در مورد اسلحه جویا میشدند. یک روز نیکطبع که از بازجویان مجرب سازمان اطلاعات شهربانی محسوب میشد و در واقع نفر دوم سازمان اطلاعات شهربانی به حساب میآمد من را از اتاق بازجویی با خودش چشمبسته بیرون برد و وارد اتاق خطایی رئیس اطلاعات شهربانی کل کشور کرد و چشم مرار باز کرد. اینها در بازجوییها هر چه میزدند و میگفتند مهدی عراقی یا محمدمهدی عراقی را میشناسی من میگفتم نه. در مقابل این جواب نیز ناراحت و عصبانی میشدند. آن روز مرا به قصد روبرو کردن با شهید عراقی به اتاق خطایی بردند تا تکلیف اسلحه روشن شود. بعد از اینکه وارد اتاق شدم دیدم میز کار خطایی در انتهای اتاق بزرگی قرار گرفته و مرحوم شهید عراقی نیز در کنار میز نشسته بود. از در اتاق که وارد شدم دیدم شهید عراقی نشسته است. خطایی و نیکطبع هم چشم به صورت من دوخته بودند تا عکسالعمل مرا ارزیابی کنند. نیکطبع از من پرسید: این آدم را نمیشناسی؟ در جواب گفتم: میشناسمش. چون فهمیدم که عراقی قبلاً گفته میشناسمش. نیکطبع با فحاشی با من برخورد کرد و گفت: «چطور پس میگفتی او را نمیشناسمش؟» در جوابش گفتم: «خب شما اگر به من میگفتی معمار میشناختمش.»لازم به ذکر است یکی از اسامی مستعار شهید عراقی معمار بود و این لقبی بود که کارگرن آجرپزی روی ایشان گذاشته بودند. همانجا که در اتاق خطایی شهید عراقی را دیدم توجهم به دست راست ایشان جلب شد. در واقع ناخن 2 انگشت از دست راست ایشان را کشیده بودند و آن را بسته بودند، من آن روز بسیار ناراحت شدم. خلاصه مطلب اینکه در همین اثنا که در اتاق خطایی حضور داشتیم از فرصت استفاده کردم و شروع کردم دو، سه مطلبی که فیمابین من و شهید عراقی بود به آن صورتی که در پرونده مطرح شده بود، بیان کردم تا سرنخ دست مرحوم شهید عراقی بیاید. خطایی همانجا با داد و فریاد و فحاشی از نیکطبع خوات که مرا بیرون ببرد. آنها نیز دوباره چشم مرا بستند و بیرون بردند تا موضوعی را منتقل نکنم.
از دادگاه هم خاطرهای در ذهن داری؟
در دادگاه رسیدگی به ترور حسنعلی منصور، چه در محاکمه اول و چه در دادگاه تجدیدنظر 2 تن از مهرههای صد در صد وابسته به رژیم به عنوان رییس دادگاه مسئول صدور حکم بودند. رییس دادگاه بدوی سرهنگ بهرون بود که بعد از اینکه رأی دادگاه را قرائت کرد، درجهای به او داده شد و به نشان تیمساری ارتقا پیدا کرد. در دادگاه تجدید نظر نیز بدترین و جانیترین انسانی که آن روز در دادستانی ارتش فعالیت میکرد، تیمسار سرلشگر عرب مسئولیت پرونده را برعهده گرفت. در همین زمان بود که از طرف دستگاه به ما مراجعه کردند و گفتند که شما باید وکیل بگیرید. برادران با هم مشورت کردند و ضرورتی در گرفتن وکیل ندیدند. آنها نیز ناچار شدند که 4 وکیل تسخیری برای ما استخدام کنند. این افراد عبارت بودند از تیمسار شایانفر، سرهنگ شاهقلی(که بعضیها آن روز میگفتند احتمالا بهایی بوده است)، سرهنگ رستگار و سرهنگ اللهیاری که دادستان دادگاه مرحوم نواب صفوی بود.
شاهقلی که وکیل مرحوم احمدشهاب هم بود بلند شد و یکسری مطالب غیر واقعی در دفاع از وی مطرح کرد. به طور مثال در مورد اعلامیهها میگفت او نفهمیده و ندانسته مرتکب این کار شده است و- مسائلی از این قبیل که معمولأ در دادگاهها برای اثرگذاری بر رأی حاضر مطرح میباشد- در این هنگام بود که حاج احمد شهاب از جای بلند شد و از اعلامیه و کارهای خودش دفاع کرد و به همین خاطر بود که به 10 سال زندان محکوم شد. و الا اگر صرفاً به خاطر توزیع اعلامیه بود محکومیت این چنینی نداشت و با یک دوره حبس شش ماهه یا یک ساله مسئلهاش برطرف میشد. دفاع جانانه او در دادگاه برای او یک حبس ده ساله در زندانهای مخوف رژیم شاهنشاهی را به همراه داشت.
نگاهی هم به دوران زندان بیندازیم، یکی از چالشهایی که در دوران زندان شما در میان زندانیان سیاسی پیش آمد، بحث تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق بود که بخش عمدهای از زندانیان سیاسی با آنها همراه بودند، این تغییر ایدئولوژی چگونه رخ داد و چه واکنشهایی در زندان داشت؟
موقعی که آقای عسگر اولادی، شهید لاجوردی و بنده به زندان مشهد تبعید شدیم، در آنجا در کنار ردههای بالایی منافقین از جمله مهدی ابریشمچی، محمد حیاتی، بازرگان، حسین آلادپوش، محمدصادق و سیدی کاشانی بودیم. اینها کسانی بودند که همزمان با ما از زندان تهران به مشهد تبعید شدند و در طبقه سوم بند 1 بودیم، دائماً با هم در تماس بودیم، یعنی سلولها به گونهای بود که رفتوآمد و اختلاط وجود داشت. خدا رحمت کند شهید لاجوردی را و آقای عسگر اولادی را، احمد حنیفنژاد مکرر بحثهای طولانی با اینها داشت. البته بحث این مفصل است که اینها اساسا چرا میآمدند و بحث میکردند و چه سوءاستفادهای میخواستند از این جور کارها بکنند. در همانجا بود که در سال 53 تغییر ایدئولوژیک سازمان اعلام شد و بعضی از اعضای آن به دیگران اعتراض کردند که: «چرا در اعلام این مواضع شتاب کردید؟ میگذاشتید که ما تحت این پوشش به اثرگذاری خودمان در مورد نیروهای جوانی که وارد زندان میشدند، ادامه میدادیم و الان این تغییر ایدئولوژیک، موجب یک سری مقابلهها با سازمان میشود».
ما با این مسائل و با تفسیر به رایهای اینها کاملا آشنا بودیم. مرحوم عراقی و حاجهاشم آقایامانی در تهران بودند و در جریان و روند این موضوع قرار گرفتند. بعد اینها را از زندان قصر به بند 2 بردند و بعد به بند 1 منتقل کردند. زندانی در طول روز فرصتهای زیادی دارد و در آن بندها مباحث مختلفی مطرح میشدند. در بند 2 اوین مسعود رجوی، موسی خیابانی، محمد حیاتی، مهدی ابریشمچی و ردههای بالای سازمان منافقین بودند. شهید رجائی هم در بند 2 بود. ما یافتههایمان را از زندان مشهد آوردیم و با برادران در اوین مورد بحث قرار دادیم. یادم هست شهید لاجوردی ساعتها این یافتهها را در موقع قدم زدن با شهید رجائی به بحث گذاشت. ایشان تا این زمان هنوز متوجه ماهیت اینها و سوءاستفادههایشان از نهضت نشده بود. کلا این مجموعه، اطلاعات کافی و نمونههای شفاف و محکمی را در اختیار برادرانی که در بند 1 بودند، قرار داد. در زندان آیتالله مهدوی، آیتالله هاشمی رفسنجانی، آقای منتظری، آیتالله طالقانی، آیتالله ربانی شیرازی، آقای کروبی و حاج شیخحسن لاهوتی بودند. آقایان در اتاق بزرگی مینشستند و ما هم بودیم و بحث میکردیم و یادم نمیرود که مرحوم طالقانی مکرر تاسف میخوردند از اینکه نامشان مورد بهرهبرداری سازمان منافقین قرار گرفته بودند. محمدی گرگانی چون در تغییر ایدئولوژیک سازمان، موضع گرفته بود، رژیم، او را هم آورده بود به بند 1، ولی او هنوز متاثر از سازمان بود، هر چند به یک صورتهائی به رهبران منافقین نقد داشت که جای بحث مفصل دارد. در اینجا بود که آقایان علما احساس وظیفه کردند و آن فتوا صادر شد، چون سازمان منافقین از نام اسلام سوءاستفاده میکرد و جوانهای مردم را میفریفت. موقعی که فتوا صادر شد، بزرگان و علما مباحث گوناگون و مصادیق بیشماری از التقاط منافقین را مطرح میکردند. واقعیت این است که صدور این فتوا، آسیب جدی به سازمان منافقین زد و آنها به مقابله پرداختند و بیپروا میگفتند کسانی که فتوا دادهاند ساواکی هستند. هیچ استدلال منطقی در مقابل این فتوا نداشتند و فقط احساس جوانها را تحریک میکردند.
برای حسن ختام اگر خاطرهای در ذهن دارید بفرمائید.
عکسی از شهیدان محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد، رضا صفار هرندی، حاجمهدی عراقی و حاجصادق امانی وجود دارد که زیاد به نمایش گذاشته شده است و آن زمانی است که این بزرگواران در دادگاه گرد هم جمع شدهاند. به عکس که دقت میکنید متوجه شور و نشاط عجیبی در چهره آنها میشوید. این نشاط دلیل بر چیست؟ در حالی که آنها در دادگاهی هستند که در واقع یک بیدادگاه است و نتیجه آن هم مشخص است. به نظر من دلیل اصلی آن است که با اطمینان خاطر این راه را انتخاب کردهاند و شما زمانی که این نشاط و شادابی را میبینی از آن لذت میبری. رژیم شاه هم تلاش بسیاری میکرد تا این افراد را در انتخاب مسیر و هدفی که پی گرفتهاند، متزلزل سازد لکن به هیچ وجه موفق نشد این مهم را به انجام برساند. مرحوم بخارایی در آخرین دفاعیاتش میگوید: «ناله را هر چند میخواهم که پنهان بر کشم سینه گوید که من تنگ آمدم، فریاد کن». در شرایط آن روز دادگاه این گونه صحبت کردن زمینههای اعتقادی بسیار بالایی میطلبد و میبینیم که با این همه فشار ذرهای تردید و خلل در اراده این عزیزان ایجاد نشد.
چرا مبارزین راستین علیرغم گرما و سرما و شکنجهها و ناسزاها دست از مبارزه با ظلم و خدمت به اسلام بر نداشتند؟ زیرا راجعبه کاری که تصمیم به انجام آن گرفته بودند تحقیق کرده و آنرا با تمام وجود پذیرفته بودند. من به قشر جوان عرض میکنم که ما در مقابل مکتب وظیفه داریم. مکتبی که معصومین با آن مقام والایشان اینگونه بر روی آن سرمایه گذاری کردهاند تا به دست ما رسیده است. پس به خاطر دفاع از آن و ماهیت آن باید تمام سعی و تلاشمان را به کار گیریم. هم اکنون شرایط خفقان وجود ندارد. پس عزیزان باید تحقیق کنند و در رابطه با دین و مکتب اطلاعات کافی را به دست آورند و با اطمینان خاطر دست به انتخاب مسیر بزنند. راه هدایت این است که انسان بتواند در خدمت اسلام باشد و با تمام وجودش انجام وظیفه کند.
شاهد یاران