در اصطلاحِ دستور زبان، جمع حالتی است که بر بیش از یک دانه از چیزی دلالت میکند.
عصراسلام: در فارسی اسمها به چند صورت جمع بسته میشوند:
۱) جمع به «-ها»: اتاقها، انسانها، بازیها، بچهها، میوهها؛
۲) جمع به «-ان»: آموزگاران، بزرگان، بیگانگان، پدران، جانوران، خدایان، درختان، دستان، سخنان، گیاهان؛
۳) جمع به «-ات»: ادارات، تصمیمات، جریانات، کلمات، مذاکرات؛
۴) جمع به «-جات»: بلورجات، ترشیجات، سبزیجات، شیرینیجات؛
۵) جمع به «-ین»: مترجمین، مخترعین، مؤلفین، ناشرین؛
۶) جمع به «-ون»: انقلابیون، روحانیون، مادیون؛
۷) جمعِ مکسّر: آثار (< اثر)، اولیا (< ولی)، تدابیر (< تدبیر)، قبوض (< قبض)، منازل (< منزل).
معمولاً هر جمعی مفردی دارد؛ مثلاً «کودکان» جمعِ کودک و «اشعار» جمعِ شعر است. اما تعدادی جمع در فارسیِ امروز وجود دارد که فارسیزبانان مفردشان را نمیشناسند و به کار نمیبرند؛ مثلاً «اطرافیانِ» شما کسانیاند که معمولاً اطرافِ (نزدیکِ) شما هستند، خواه خویشاوندتان باشند و خواه دوست و آشنا. این واژه در اصل جمعِ «اطرافی» است، اما شما هرگز «اطرافی» را به عنوانِ مفردِ اطرافیان به کار نمیبرید. بنابراین «اطرافیان» جمعِ بیمفرد است.
اینک جمعهای بیمفردِ رایج در فارسیِ امروز:
جمعهای بیمفردِ مختوم به «-ان»
آیندگان (< آینده*)
از ما بهتران (< از ما بهتر*)
اطرافیان (< اطرافی*)
بستگان (< بسته*)
پیشینیان (< پیشینی*)
جهانیان (< جهانی*)
دیگران (< دیگر*)
رفتگان (< رفته*)
سران (< سر*)
عالمیان (< عالمی*)
کارکنان (< کارکن*)
گذشتگان (< گذشته*)
ماکیان (< ماکی*)
منسوبان (< منسوب*)
نزدیکان (< نزدیک*)
جمعهای بیمفردِ مختوم به «-ات»
اختصاصات (< اختصاص*)
ادبیات (< ادبیه*)
استحکامات (< استحکام*)
اطلاعات (< اطلاع*)
اظهارات (< اظهار*)
الزامات (< الزام*)
امکانات (< امکان*)
اُمّهات (< اُمّ*)
انتخابات (< انتخاب*)
انتشارات (< انتشار*)
باقیاتِ صالحات (< باقیۀ صالحه*)
بثورات (< بثور*)
بقولات (< بقول*)
بیانات (< بیان*)
تأسیسات (< تأسیس*)
تبعات (< تبعه*)
تجهیزات (< تجهیز*)
تحصیلات (< تحصیل*)
تدارکات (< تدارک*)
تُرّهات (< تُرّهه*)
تسلیحات (< تسلیح*)
تسهیلات (< تسهیل*)
تشریفات (< تشریف*)
تشکیلات (< تشکیل*)
تظاهرات (< تظاهر*)
تلفات (< تلف*)
تنقلات (< تنقل*)
جزئیات (< جزئیه*)
حبوبات (< حبوب*)
خُزَعبَلات (< خُزَعبَل*)
خیرات (< خیر*)
ریاضیات (< ریاضیه*)
سَکَرات (< سَکره*)
سَکَنات (< سَکنه*): حرکات و سکنات
شیلات (< شیل*)
صادرات (< صادره*)
صلوات (< صلات*)
ضایعات (< ضایعه*)
ظلمات (< ظلمت*)
عتبات عالیات (< عتبۀ عالیه*)
فضولات (< فضول*)
فیوضات (< فیوض*)
کائنات (< کائنه*)
کَرّات (< کَرّه*): بهکرات
کسورات (< کسور*)
کلیات (< کلیه*)
مالیات (< مالیه*)
مَبَرّات (< مَبَرّه*): خیرات و مبرات
مثلثات (< مثلث*)
مُحَسّنات (< مُحَسّنه*)
محفوظات (< محفوظه*)
مخابرات (< مخابره*)
مختصات (< مختصه*)
مخلفات (< مخلفه*)
مرکبات (< مرکبه*)
مَسامات (< مَسام*)
مستغلات (< مستغل*)
مشترکات (< مشترکه*)
مصنفات (< مصنفه*)
مصنوعات (< مصنوعه*)
مطبوعات (< مطبوعه*)
معتقدات (< معتقده*)
معلومات (< معلومه*)
مقتضیات (< مقتضی*)
مقدرات (< مقدره*)
مقدورات (< مقدوره*)
ملزومات (< ملزومه*)
مناسبات (< مناسبت*): گسترشِ مناسباتِ میانِ دو کشور
مندرجات (< مندرجه*)
مُنشآت (< مُنشأه*)
مَنویّات (< مَنویّه*)
موجبات (< موجبه*)
مهمات (< مهمه*)
ناملایمات (< ناملایم*)
نخیلات (< نخیل*)
نزولات (< نزول*)
واردات (< وارده*)
وَجَنات (< وَجنه*)
جمعهای بیمفردِ مختوم به «-ین»
سایرین (< سایر*)
مسلمین (< مسلم*)
جمعهای مکسّرِ بیمفرد
آبا (< اَب*): آبا و اجداد
آداب (< ادب*)
آلاف (< اَلف*): آلاف و اُلوف
آمال (< اَمَل*)
ابابیل (< ؟*)
اَبدال (< بَدَل/ بِدل/ بدیل*)
ابرار (< بَرّ*)
اَثقال (< ثِقل*): جر اثقال (= جرثقیل)
اثناء (< ثِنی*): در اثناءِ مذاکره
اَجِلّه (< جلیل*): یکی از اجلۀ علما
احرار (< حُرّ*)
احشا (< حَشا* / حَشی*): امعا و احشا
احشام (< حَشَم*)
احفاد (< حافد* / حفید*): اولاد و احفاد
احلام (< حُلم*)
احیان (< حین*): احیاناً
اخلاق (< خُلق*)
اِخوان (< اَخ*)
ادویه (< دوا*)
اَذناب (< ذَنَب*)
اراجیف (< اِرجاف*)
اراذل (< ارذل*)
ارباب (< رَبّ*) فارسیزبانان ارباب را مفرد میگیرند و به اربابان جمع میبندند.
ارزاق (< رزق*)
اسباب (< سبب*)
اسلحه (< سلاح*) فارسیزبانان اسلحه را مفرد میگیرند و به اسلحهها جمع میبندند.
اَشجار (< شَجَر*)
اَشراف (< شریف*)
اشعه (< شعاع*) فارسیزبانان اشعه را مفرد میگیرند و به اشعهها جمع میبندند.
اَضعاف (< ضِعف*)
اطراف (< طرف*)
اطهار (< طاهر*): ائمهی اطهار
اعراف (< ؟*)
اعشار (< عُشر*)
اَعقاب (< عَقِب*)
اعماق (< عمق*)
اَعِنّه (< عنان*): مُمسِکُ الاعنّه
اعوان (< عون*): مدیر و اعوان و انصارش
اعیان (< عین*)
افاعیل (< ؟*)
افواه (< فَم* / فوه*)
اقارب (< اقرب*)
اَقران (< قِرن*)
اقربا (< قریب*)
اکابر (< اکبر*)
اکاذیب (< اُکذوبه*): نشر اکاذیب
اَکَره (< اَکّار*): عمله اکره
اکناف (< کَنَف*): اطراف و اکناف
الواط (< ؟*)
الوان (< لون*)
اُلوف (< اَلف*): آلاف و اُلوف
امعا (< مِعی* / مَعی*): امعا و احشا
انصار (< ناصر* / نصیر*): اعوان و انصار
انفال (< نَفَل*)
انیاب (< ناب*)
اوباش (< وَبَش* / بوش*): دستگیریِ اراذل و اوباش
اوضاع (< وضع*)
اهالی (< اهل*)
ایادی (< اَیدی*): ایادیِ استعمار/ رژیم
تواشیح (< توشیح*)
جواهر (< جوهر*) فارسیزبانان جواهر را مفرد میگیرند و به جواهرات جمع میبندند.
حمایل (< حِماله*) فارسیزبانان حمایل را مفرد میگیرند و به حمایلها جمع میبندند.
حواس (< حاسّه*): حواسم نبود.
خدمه (< خادم*): خدمهی کشتی / هواپیما
خواص (< خاصه*): افرادِ تحصیلکرده که فرهنگ و درکشان در سطحِ بالاست: این نوع موسیقی را خواص میپسندند.
شمایل (< شِمال* / شَمیله*): شمایلِ عیسا / مریم. فارسیزبانان شمایل را مفرد میگیرند و به شمایلها جمع میبندند.
طلبه (< طالب*): دانشجوی حوزهی علمیه. فارسیزبانان طلبه را مفرد میگیرند و به طُلّاب جمع میبندند.
طیور (< طیر*): خوراکِ دام و طیور
عروق (< عِرق*): عروقِ قلب
عمله (< عامل*): کارگرِ ساختمانی. فارسیزبانان عمله را مفرد میگیرند و به عملهها جمع میبندند.
عوارض (< عارضه*): مالیات: عوارضِ بزرگراه/ شهرداری
عوام (< عامه*): عوام اهلِ خرافاتاند.
قدما (< قدیم*): قدما چنین میپنداشتند.
لوازم (< لازمه*): لوازمِ منزل/ برقی
مدارج (< مَدرَج* / مَدرَجه*)
مراسم (< رسم*؟ / مرسوم*؟)
مصالح (< مصلحت*): مصالحِ ساختمانسازی
مظان (< مظنه*): در مظانِ چیزی بودن
مفاخر (< مَفخَره*)
موازین (< میزان*)
موالید (< مولود*): کنترلِ موالید
نفایس (< نفیسه*)
بهروز صفرزاده
منبع: فارسیگاه