در سال 1927 مارتین هایدگر کتاب "هستی و زمان" را در شمارهی هشتم نشریه phanomenologische forschung jahrbuch fur philosphie and که هوسرل گرداننده آن بود، منتشر کرد.
انتشار کتاب امكان تدریس به عنوان استاد فلسفه در دانشکدهي فلسفه ماربورگ را برای هایدگر فراهم آورد. تا آن زمان او همچنان به عنوان دستیار هوسرل تدریس میکرد. اما، در سال 1928 او جانشین هوسرل در کرسی فلسفه دانشکدهی آلبرت لودویگ فرایبورگ شد، و دوباره به آن دانشگاه بازگشت. از سوی دیگر، انتشار کتاب شهرت عظیمی در محافل دانشگاهی و فلسفه اروپا برایش به ارمغان آورد. کمتر متن فلسفهی در زمان انتشار خود با چنین استقبال و موفقیتی روبرو شده است.
هایدگر در پیشگفتار هستی و زمان طرح کلی را شرح داد، و آنچه را که منتشر شده دو بخش از نخستین کتاب خواند، و وعده داد که در آینده بخش سوم، و نیز سه بخش مجلد دوم را نیز در اختیار خوانندگان قرار دهد. وعدهای که هرگز عملی نشد. برخی از پژوهشگران نوشتهاند که او در همان آغاز نوشتن بخش سوم متوجه شد که پیشرفت کار به این شکل، و بنا به طرح قدیم، ممکن نیست، و طرح خود را به کلی کنار گذاشت. فون هرمان نوشته که هنگامی که دست نوشتههای هستی و زمان در اوایل 1926 به ناشر سپرده میشد، بخش سوم نیز هم راه آنها بود، اما هایدگر در جریان حروف چینی از انتشار بخش سوم (که از نظر موضوع مهمترین بخش هم بود) منصرف شد، زیرا به این نتیجه رسید که به اندازهی دو بخش دیگر دقیق و شکل گرفته نیست(fw von Hermann "being and time and the basic problems of. ) آن زمان هایدگر امیدوار بود که بتواند در جریان یک سال بعد این بخش را هم پس از بازنگریهای لازم دوباره بنویسید، و منتشر کند. سالها بعد، هایدگر گفت که در جریان بحثی با کارل یاسپرس به این نتیجه رسید که بخش سوم هنوز ناکامل و ناروشن است، و نمیتواند به این صورت که هست منتشر شود. هایدگر در یادداشتی به چاپ هفتم "هستی و زمان" اشاره کرد که برخی از نکتههای مورد نظرش که میخواست آنها را در ادامه کتاب بیاورد، در متن دیگری که پس از هستی و زمان نوشته یعنی "در آمدی به متافیزیک" مطرح شدهاند. این روشنگری و تداوم بحث فقط به آن متن مهم هایدگر خلاصه نمیشود، و در درسهایش (به ویژه در مسائل بنیادین پدیدارشناسی) و در آثار مهم دوران و دگرگونی، و نیز در مباحث بعدی که موضوعشان تاریخ هستی است، او توانست پیروی تاریخ بودگی دراز این از تاریخ هستی را روشن کند، و آن رابطهای میان هستی با زمان را که باید مستقل از زمان بودگی دراز این شناخته شود، پیش بکشد. در طرح هایدگر برای مجلد دوم او میخواست بخش مهمی دربارهی ضرورت ویرانگری هستیشناسی سنتی بنویسید. آثار بعدی هایدگر پر از اشاره به این مورد هستند.
همانطور که نوشتم طرح اصلی "هستی و زمان" شامل دو جلد میشود، و قرار بود که هریک سه بخش داشته باشند. به این ترتیب، آنچه امروز در دست ماست بنا به آن طرح آغازین و اصلی، حتی متن کامل جلد نخست نیز نیست. بنا به طرح اصلی بنا بود که در سه بخش مجله نخست، به ترتیب تحلیل اگزیسنانسیال دازاین، نمایان ساختن زمان بودگی دازاین، و طرح زمان همچون افق هستی مطرح شوند. موضوع سه بخش مجله دوم نیز بنا بود که به ترتیب ویرانی پدیدارشناسانهی تاریخ هستیشناسی و انتقاد از بحث کانت در مورد مقولهها و زمان و مکان، انتقاد به بنیان متافیزیکی برداشت دکارت از سوژه و در کل شناخت شناسی دکارتی، و انتقاد از مفهوم ارسطویی زمان و نسبت آن با هستیِشناسی باشد. چنین مینماید که هایدگر میخواست سه گرانیگاه اصلی اندیشهی متافیزیکی را به روشي معکوس رخداد تاریخی آنها به بحث بگذارد. این بازگشت به گذشته بر اساس اين فکر استوار بود که هر فیلسوفی در نااندیشهها و ناتوانیهایش نقاب از چهرهي فیلسوف پیشین بر میگیرد. در مجله نخست هستی و زمان که امروز در اختیار همگان است دو بخش اصلی آمده است که از 83 بند شکل گرفتهاند. بخش نخست استوار به این برداشت است که دازاین در جهان به سر میبرد و هستیاش هم راه است با گونهای توجه و مراقبت از خودش و توجه به هستیاش، و در همین حال هم راه است با گونهای دلواپسی و دغدغه که ناشی از مراقبت و توجه به خویشتن و هستی و جهان است. هایدگر تمامی این موارد را با یک واژه ساده آلمانی Sorge بیان کرده که هر دو معنای دلواپسی و مراقبت را میدهد، اما در فارسی یک واژهای که به طور کامل این دو معنا را منتقل کند، یافت نمیشود، و من آن را "تیمار" میخوانم که به گمانم نزدیکترین واژه میآید.
در بخش دوم کتاب هایدگر به درون مایهی مهمی میپردازد که در بخش نخست نیز به شکل اشارههایی مطرح شده بود، اما باید به تفضیل به آن پرداخته میشد. این درون مایه مسالهی قدیمی فلسفه یعنی زمان است که هایدگر از راهی تازه و پیشتر نیازموده، به آن توجه کرد. او از زمان بودگی دازاين حرف زد و همین بحث را ناگزیر به مفهومی از تاریخ هم گشاند. دازاین به گونهای بنیادین زمانی است و همواره در سه برون بودگی گذشته، اکنون، و آینده به سر میبرد. او این هستن در جهان را برای خود روایت میکند، و ساز و کار روایت یکی از مهمترین نکتههایی است که باید در این بخش به آن پرداخته میشد، اما به نظر میرسید که هایدگر آن را به مجله بعدی کتاب سپرده بود، مجلدی که همان که پیشتر مطرح شد هرگز منتشر نشد.
موضوع بخش سوم بنا بود که رابطهی هستی با زمان باشد، و نه رابطهی دازاین با زمان بودگی آن، به بیان دیگر، هایدگر میخواست در این بخش سوم از مجلد نخست از دازاین فاصله بگیرد. و بحث را به صورتی حتی تجریدیتر از نخستین مجله به پیش ببرد.
هستی و زمان در شکل فعلی خود بیشتر نشان میدهد که نظر هایدگر یک "کار مسلفی" چگونه شروع میشود و نه اینکه چگونه به پایان میرسد. یک طرح فلسفی آن جا تمام میشود که همهی مسائلی که بر انگیخته پاسخهایی قانع کننده داده باشد. اما به این معنا کدام کار و اثر فلسفیای را میتوان تمام شده خواند؟
هستی و زمان با وجود اینکه ناتمام رها شده، به معنای دقیق واژه یک انقلاب فکری است. مجموعهای منسجم فلسفهی مدرن را به هر شکل که خواننده آن را برای خود متصور شده باشد، زیر سوال میبرد. قطعیترین اکسیومها و پیش فرضهای فلسفی را نه مبارزه میطلبد، بل پایهی همه را متزلزل میکند. محورهای معناییای که میتوانیم برای این کتاب متصور شویم چندان متنوع، بدیع و تازهاند که هنوز پس از زمانی نزدیک به هفتاد و پنج سال که از انتشارش میگذرد گاه به صورت معما و گاه بصورت بنیاد جلوهگر میشوند. این کتاب همواره به عنوان کتاب اصلی هایدگر شناخته شده است. خود او بارها در آثار بعدی خود جهت اثبات نکتهای یا اندیشه خواندهاش را به این کتاب رجوع میداد. تاکید کتاب بر هستی به جای هستندگان، مرتبط دانستن هستی با زمان، دل مشغولیهای اصلی تمامی نوشتهها و درسهای بعدی هایدگر باقی ماندند. به اینکه دازاین یا انسان در مرکز بحث نخست قرار گرفت، اما کتاب به هیچ رو تسلیم متافیزیک انسان محور نشده است. شیوه نگارش هستی و زمان بسیار مرموز و دشوار است. خواندن کتاب را به شنا کردن در شنهای داغ بیابان تشبیه کردهاند. نکتههای اصلی و مرکزی آن اشارههایی که در لابلای عبارتهایی گاه بسیار طولانی، گاه سخت کوتاه، گنجانده شدهاند. مفهومهای کلیدی در بسیاری از موارد تعریف نشدهاند و خواننده باید به تدریج آنها حدس بزند. کتاب سرشار از اصطلاحهای تازه، نوآوریهای واژگانی، و جعل ترکیبهای تازه و نامتعارف است.
دستگاه واژگان آن را راز آمیز و تو در توست. یافتن نظم سخن در هر بند نیازمند کوشش فراوان و عزم راسخ خواننده است. دریافتهای انتقادی از نظریات فیلسوفان در اشارههایی گاه بسیار پیچیده پوشیده شدهاند، و مخاطب باید با بحثهای اصلیای که مورد انتقاد قرار گرفته قرار گرفتهاند، به خوبی آشنا باشد. کتابی است که خوانندهی هوشمند را به مبارزه میطلبد. انگار نیت پنهان مولف این بوده که بارها خواننده را ناچار کند تا بحثهایی قبلی و حتی کل کتاب را از سر بخواند. هستی و زمان همچون هر شاهکار بزرگ دیگر تاریخ فلسفه یک بار خواندن نمیشود. اما بیش از هر کتابی در هر نوبت خواندن به خواننده ضرورت تدوین استراتژی یکسر متفاوتی را تحمیل میکند.
در کتاب هستی و زمان توجه هایدگر از بنیاد حقیقت به بنیاد موجودات معطوف شده است. کانت اولویت را به بنیاد حقیقت داده بود؛ هایدگر اساسا این اولویت را میپذیرد، اما به دلیل تاکید او بر وجود، دیگر انسان به عنوان بنیاد حقیقت اهمیت خود را در برابر وجود به عنوان بنیاد موجودات هرچه بیشر از دست میدهد. بدین ترتیب، اساس از انسان که شناسنده وجود است برداشته و بر وجود که بنیاد انسان و غیر اوست گذاشته میشود.
این تعبیر اساس کاملا در کتاب هستی و زمان که وجود به عنوان زمان یا "حیث تاریخی"(geschichtlichkeit) بنیاد موجودات است قرار داده شده مشهود است.
آرش استادی