هایدگر در بخش دوم از کتاب «وجود و زمان» (Being and Time) کارش را با تأملاتی در خصوص مرگ پیگیری میکند
. مرگ نزد هایدگر خودیترین امکان انسانی میباشد که از خود دازاین برآمده است. دازاین از مرگ دیگران مطلع و آگاه است و همچنین واقف به مرگ خود. وی برای پرداختن به مرگ دلایلی اساسی بسیاری دارد از دلایل مهمی که باعث ورود به بحث مرگ شد این هست که مرگ به نحو کاملا واضحی سره را از ناسره و اصیل را از نااصیل، متمایز میسازد. برای هایدگر مرگ صرفا چیزی نیست که در پایان زندگی اتفاق میافتد؛ اگر چه این تعریف اولیهی از مرگ نیست اما او معتقد هست آگاهی «دازاین» (Dasein) نسبت به این که خواهد مرد، به عبارتی، آگاهی به این امکان که هر لحظه ممکن است بمیرد، بدین معنی است که مردن یعنی موضوعِ دازاین در قبال مرگ یا وجود-به-جانب مرگش، بر تمامی زندگی او اثر میگذارد و آن را شکل میدهد. یک زندگی که در چشمانداز آن اثری از مرگ نباشد، چیزی جز به تعویق انداختنهای بیپایان نخواهد بود. دازاین اعم از این که یک فیلسوف باشد یا نگارندهی احوال خویش، نمیتواند بدون مرگ تبیین کاملی از خود ارائه کند و این بدان سبب است که مرگ هر لحظه از زندگی دازاین را تسخیر کرده است.
آنگونه که هایدگر میگوید، آگاهی دازاین از مرگی که به او اختصاص دارد، منجر به آزادی او از اسارت داسمن میگردد. زیرا دازاین خودش باید بمیرد و مرگ یک اقدام مشترک یا یک اقدام اجتماعی نیست.
او در بخشی از کتاب خود اشاره میکند: مرگ، «هر دازاینی را در فردبودن خود فرا میخواند»؛ مرگ، «دازاین را فرد میکند.» بدین ترتیب، دازاین به نوعی خاص از آزادی میرسد، «آزادی به جانب مرگ» (۲۶۶).