عنوان این نوشتار شاید اندکی عجیب به نظر برسد. فروید را ما عصبشناسی وینی میشناسیم که کاشف فرآیندهای روانی ناخودآگاه و تحلیل آنها به شیوهی نوین روانکاوی ست.
حال آنکه هرمنوتیک خاصه به معنای مدرنش اساساْ یک جریان فلسفی مرتبط با مسأله ی فهم معناست. پس در نگاه نخست مشکل میتوان ارتباطی میان این دو متصور شد. با این وجود، پل ریکور، به عنوان شاخصترین چهرهی هرمنوتیک و پدیدارشناسی عصر حاضر اثری عظیم به نام "فروید و فلسفه" را صرف شناسایی و توصیف چنین ارتباطی نموده است. میکوشیم تا در این مجال کوتاه با تأمل در فصول آغازین این کتاب به تبیین رای ریکور در باب این ارتباط بپردازیم.
ریکور سخن را با ارائهی تعریفی از نماد و هرمنوتیک میآغازد و این دو را در ارتباطی متقابل قرار میدهد: نماد کلامی دو پهلو و لذا طالب تأویل است و تأویل تلاشی ست برای رمزگشایی از معنای نمادها. در مرحلهی بعد میکوشد تا با نگاهی پدیدارشناسانه به تاریخ نظریهی تأویل، انواع رویکردهای ممکن هرمنوتیکی را از هم باز شناسد و در پایان این تأمل، به دو جریان متفاوت میرسد:
1-هرمنوتیک به منزلهی کشف معنا: تلاش تأویلی از همان زمان ظهورش در یونان باستان تا جریان هرمنوتیک فلسفی در عصر حاضر ذیل این رویکرد قرار میگیرد. هرمنوتیک در یونان باستان روشی بود برای تأویل تمثیلی اسطورههای کهن و به منظور حفظ آنها از انتقادهای ویرانگر عقل فلسفی. با ظهور مسیحیت تبدیل به مجموعهای مدون از قواعدی کمکی شد برای دریافت معنای حقیقی کلام خدا و فهم حقیقت او از راه تأویل نشانههای پراکندهی وجودش در عالم هستی. ظهور کانت و رهیافت انتقادی او به حدود توانایی عقل نظری تأثیر عمیقی بر حوزهی هرمنوتیک نهاد. کانت کارکرد صحیح تأمل نظری در حیطهی وجود فی نفسهی اشیا را منکر شد و در عوض به تبیین و توجیه نحوهی عملکرد آن در قلمرو پدیدارهای ساحت ادراک بشری پرداخت. شلایرماخر متکلم و هرمنوت همعصر و هموطن کانت کوشید تا در راستای طرح اوتبیین محدودیت عقل را به حوزهی فهم معنا نیز گسترش دهد و لذا در تعریفی نوین هرمنوتیک را نه دیگر شاخهای فرعی برای فهم بهتر معنا که تأملی فلسفی دربارهی ماهیت خود فهم دانست.جنبهی فلسفی هرمنوتیک پس از شلایرماخر و با کسانی چون دیلتای و درویسن باز هم تقویت شد و سرانجام در تفکر پدیدارشناسانهی هایدگر، تبدیل به وجه اصیل وجود انسان و یگانه روش برای تأمل هستیشناختی گردید. هایدگر با بررسی ریشههای یونانی پدیدارشناسی و هرمنوتیک معنای این هر دو را اجازهی ظهور دادن به پدیدارها دانست و با تأکید بر هستی انسان به عنوان یگانه موضوع مطالعات پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی وظیفهی متفکر راستین را فهم معنای حقیقی وجود از راه تأویل پدیدارها دانست و در نهایت با تعریف پدیدارشناسی به عنوان هرمنوتیک هستی انسان (دازاین) برای نخستین بار این دو حوزه را معادل هم قرار داد.
با وجود تفاوتهای بنیادین این پارادایمهای تأویلی، جوهرهی مشترک در تمام آنها تلاش برای فهم و دریافت معناست. هرمنوت واجد این رویکرد نماد یا پدیدار را مظهر خارجی حقیقتی درونی میپندارد و بر آن است تا با به کارگیری اصول تأویل از آن حقیقت پنهان رمزگشایی کند.
2_هرمنوتیک به منزلهی شبههزدایی: این معنا به تاریخ رسمی نظریهی هرمنوتیک تعلق ندارد و اساساً با تفسیر خاص ریکور از آراي متفکرانی چون نیچه، فروید و مارکس شکل میگیرد.اساس این هرمنوتیک بر خلاف رویکرد پیشین بیاعتمادی به نمادها و نشانههاست. متفکر این حوزه به حقیقتی ناب در ورای نشانهها قایل نیست و بالعکس آنها را شبهههایی کاذب از جانب نیرویی ناکام میداند. فروید به زعم خویش با کشف ضمیر ناخودآگاه به عنوان عامل اصلی هر کنش بشری سومین ضربهی سهمگین را پس از کشف گالیله و نظریهی تکاملی داروین به خودشیفتگی انسان مدرن وارد کرد. به بیان فروید غرایز زیستی بشر در مواجهه با اصل واقعیت و در جریان هنجارسازیهای مدنی ناگزیر سرکوب میشوند و این در نهایت منجر به بروز اختلالات آزارنده ای در حیات روانی فرد میگردد. ضمیر ناخودآگاه در مقام دفاع بر میآید و میکوشد تا این غرایز را در چهرهای مبدل و در هیأت رویاهای شبانه به سطح آگاهی بکشاند و این گونه آنها را به شکلی هرچند ضعیف و غیرواقعی ارضا نماید. وظیفهی روانکاو تلاش برای کشف شگردهای ناخود آگاه در تقویم این رؤیاها و نشانههاست تا اینگونه بتواند در مسیری معکوس و با تحلیل محتوای رویا نقاب خوشایند آن را کنار زند و با خود غریزهی ناکام مواجه گردد. این جاست که آگاهی حقیقی شکل میگیرد و با وجود تداوم عوامل سرکوبگر، فرد به سبب وقوف به این مکانیسم سرکوب، ریشهی تنشهای روحی خود را باز میشناسد و میتواند اندکی آسودهتر بزید.
با این تفسیر روانکاو را میتوان تأویلگری دانست که مواجههای هرمنوتیکی با رؤیاها و نشانهها دارد و میکوشد تا با اعمال قواعد خاص تحلیل، به تأویل و ریشهیابی آنها بپردازد. پس به این معنا روانکاوی را میتوان گونهای هرمنوتیک دانست.
ریکور در فصول بعدی کتاب و با تحلیلی انتقادی از مواجههی رونکاوانه با نمادهای دینی میکوشد تا در سیری دیالکتیکی از این هر دو رویکرد فراتر رود و به معنای تازهای از هرمنوتیک دست یابد که در پدیدارشناسی دین او متجلی ست. میکوشیم تا در مجالی دیگر به تأمل در این معنای خاص مطلوب ریکور بپردازیم.