مجلۀ «مديريت ارتباطات»، ماهنامۀ تحليلي، آموزشي، و اطلاعرساني، شمارۀ 121، خرداد ماه 1399، صص 44-48

در یونان باستان، مهد اندیشه و زادگاه فلسفه، سقراط در خیابانها راه میافتاد و رودررو با مخاطبان خودش که عمدتاً هم جوانان آتنی بودند بحث میکرد و در واقع باورهای بنیادین آنها را به چالش میکشید. در واقع او در دوگانهای با سوفسطاییان زمان خودش قرار داشت و سعی میکرد خودش بهمثابه یک رسانه باشد و از این رسانه له روشنگری و علیه مغلطههای سیطرهزده بر آن زمانِ یونان استفاده میکرد. سقراط با ابتداییترین رسانه، یعنی خودش، توانست در مسیر تاریخ تأثیرگذار باشد هرچند که خود سرنوشتی تراژیک پیدا کرد. امروز هم از جهتی شبیه به دوران سقراط است؛ هرکس میتواند خودش رسانهای باشد و با پرسهگردی در دنیای مجازی بیش از هر زمان دیگر با دیگران رودررو صحبت کند. اما به نظر میرسد که کار هم از جهاتی سخت باشد.
پرسهگردی سقراطوار در فضای مجازی در میان سیطرۀ ابتذالی که برای عموم مردم جذاب است چقدر میتواند تأثیرگذار باشد؟ اساساً حضور روشنفکر و کار روشنفکر در فضای مجازی راه به جایی میبرد؟ آیا روشنفکر میتواند با سلبریتیشدن، بیشتر تأثیرگذار شود؟ اینها را با دکتر موسی اکرمی، استاد دانشگاه و پژوهشگر و مترجم فلسفه، در میان گذاشتیم. او معتقد است «من هیچ سلبریتیای را در طول تاریخ نمیشناسم که در درازمدت توانسته باشد تکیۀ خود را بر وجوه مثبت ضدابتذال حفظ کند و مردم را با بیشترین خواستههای راستین خود پیوند دهد.»
*به نظرم بهتر است ابتدا دو مفهوم را در نظام فکری شما بیشتر ایضاح کنیم. هرکس تعریفی از روشنفکر دارد؛ ادوارد سعید یک تعریف میآورد، سارتر تعریفی دیگر، و کانت هم تعریفی متفاوت. به نظر شما کار روشنفکری چیست؟
پاسخ: میدانید که من در نوشتههایم وجه اصلی روشنفکري را نقد وضع موجود دانستهام. روشنفکر همواره چهرۀ اعتراضی دارد و نسبت به وضع موجود، از حاکمیت گرفته تا فرهنگ غالب و روابط محافظهکارانه، فاصله میگیرد. روشنفکر معیارهایی از پیشرفت و ترقیخواهی مطرح میکند که وضعیت موجود با آنها در تضاد است. روشنفکر از دید من چهرهای منتقد است. بعضیها تعریفی بسیار عام و گسترده میآورند که «هرکس کار فکری میکند، در هر مقامی که باشد، روشنفکر است.» من این دیدگاه را ندارم.
در طبقهبندیهای گوناگونی که از روشنفکران مطرح میشود، من طیفی از «روشنفکر» تا «پادروشنفکر»را مطرح میکنم. روشنفکران آنهایی هستند که در نقد شرایط موجود یا شرایط ناعادلانه یا آزادی میکوشند. هم آزادیخواهی و هم عدالتخواهی، از وجوه مطرح روشنفکران است. پادروشنفکرها، در سر دیگر طیف، کاملاً مدافع وضع موجودند و در تصور خودشان هم کار فکری میکنند. معمولاً تمام افراد وابسته به حاکمیتهای محافظهکار موجود، در عین حال که کار فکری میکنند و از حیث مقدار دانش فکری و ادبی و هنری آدمهای روشنی هستند، و گرچه که عدهای ایشان را روشنفکر میدانند، من آنها را پادروشنفکر به حساب میآورم. اینها روشنفکرهای ارگانیک دستراستی هستند. این راستیها از نظر من ضدروشنفکر و پادروشنفکرند.
عدۀ دیگری هم هستند که در میانۀ طیف قرار میگیرند و هرقدر که به یکی از دو سر فکر نزدیکتر باشند، به همان نسبت روشنفکرتر یا پادروشنفکرتر میشوند. من اصلاً موضع بیتفاوت نسبت به روشنفکر ندارم و همۀ کسانی را که کار فکری میکنند و با هر اخلاقیات و هر موضع سیاسیای جلو میآیند روشنفکر نمیدانم. روشنفکر دارای پرنسیو و معیارهای خاص و زیست روشنفکری است. خیلیها ادعای روشنفکری داشتهاند و دارند یا از دید دیگران روشنفکرند، ولی بعضی معیارهای اخلاقی را حفظ نکردهاند و به همین دلیل از دید من روشنفکر تلقی نمیشوند.
روشنفکر فقط بر خودش تأثیر نمیگذارد، بلکه تأثیرش بر جامعه و تأثیری که بر سپهر عمومی دارد او را روشنفکر میکند. در سپهر عمومی، روشنفکر تعهداتی ویژه دارد که اجازه نمیدهد هر حرکتی از وی سر بزند. تعریف من فقط شامل عدۀ خاصی از کسانی میشود که کار فکری میکنند؛ من هرکسی را روشنفکر نمیدانم.
*خیلی ممنون از تعریف بسیطی که داشتید. یک مفهوم دیگر هم هست که خوب است شرح دهید. الان عبارت «ابتذال» صفتی تحقیرکننده است که هرکس به هرچیزی که خوشش نیاید میچسباند. بعضیها میگویند «آن چیزی که در راستای استمرار وضعیت نامطلوب موجود باشد ابتذال و میانمایگی است؛ چیزی که هیچ مازاد فکریای نداشته باشد.» مشخصاً در هنر، ادبیات و در کارهای روشنگری نیز این مفهوم را میتوان متبلور دید. شما چه تعریفی از ابتذال دارید؟
پاسخ. اگر قائل باشیم که جامعه حرکت دارد و باید دینامیک باشد، یعنی نباید درجا بزند، ابتذال را مرتبط با عناصری میدانم که شرایط موجود را با فریبکاری، دروغ و خیانت به آرمانهای واقعی مردم حفظ میکنند و در واقع در عرضۀ کالایی به مردم که کالای واقعی نیست تقلب میکنند. آنها هم دنبال کالاهایی مثل هنر و ادبیات میروند، اما چیزی که به مردم میفروشند ارزش ماندگار ندارد و صرفاً در بازۀ زمانی کوتاهمدت، احساسات بسیار سطحی را تحریک میکنند و خواستههای سطحی را پاسخ میدهند. اینها جلوههای گوناگون ابتذال هستند. اکثر قریببهاتفاق سلبریتیها از همین طریق زنده هستند، میمانند، دوام میآورند و مطرح میشوند. من هیچ سلبریتیای را در طول تاریخ نمیشناسم که در درازمدت توانسته باشد تکیۀ خود را بر وجوه مثبت ضدابتذال حفظ کند و مردم را با بیشترین خواستههای راستین خود پیوند دهد.
سلبریتیها معمولاً در جاهای تاریک، نمور، سیاه و کنار عقربها و رتیلها زندگی و رشد میکنند تا تبدیل به یک سری آفت و قارچهای فرهنگی و فکری شوند و از شرایط موجود بهره میگیرند، عدهای نیز به آنها کمک میکنند تا از فضای موجود بهرهمند شوند. عنصر اصلیای که سلبریتیها را در پیوند با مردم قرار میدهد تحمیق است؛ هم مردم تحمیق میشوند و هم خود آن سلبریتی، و به این ترتیب یک لذت گذرا و آنی از این تحمیق به جمعیتی میرسد که تربیت نشدهاند، بهراحتی برانگیخته میشوند، و حاضر نیستند معیارهای دقیقتری را برای خواستههای خود در نظر بگیرند؛ آنها در سطح عامیانه، میانمایگی و حتی گاهی فرومایگی هستند و حاضر نیستند گردن برافرازند تا فواصل دورتر و خواستههای بلندتر را ببینند. سلبریتیها با چنین مخاطبانی زندگی میکنند.
*پس به نظر شما نمیتوان گفت فیگوری مانند سقراط سلبریتی زمانۀ خودش بوده است؟
پاسخ. اگر نگوییم سلبریتی یک واژۀ جدید است، واژهای مدرن به حساب میآید که در دوران مدرن پدید آمد. برداشت دیگر این است که آن شخص یک ویژگی برجسته در جامعه داشته باشد که بتواند افکارعمومی را به سمت خود جلب کند. شما مثال مشخصی از سقراط آوردید. خود من سقراط را سلبریتی تلقی نمیکنم، بلکه برعکس میتوان سوفیستهایی مثل «گرگیاس» یا «پروتاگوراس» را سلبریتی دانست، چون آنها بیشتر به سمت فریب مردم میرفتند. گرچه سقراط هم به این متهم میشود که جوانان، دوروبرش را میگرفتند و سخنانی میگفت که موردتوجه آنها و خلاف نظر پدرانشان یا خلاف نگرش سنتی و خدایان سنتی است، به هر حال سقراط را نمیتوان سلبریتی تلقی کرد. سلبریتی بهمعنای مدرنش، بیشتر بار منفی دارد تا بار مثبت. اما به هر حال در جوامع مختلف چهرههای قابلقبولی هم بودهاند که تبدیل به سلبریتی شدهاند.
به نظر من، مثالی که زدید درمورد سقراط چندان صادق نیست. به هر حال افرادی در طول تاریخ بودهاند که برجستگیهایی داشتهاند و جلبتوجه میکردهاند. کسانی مثل سقراط که امروزه از آثار موجود، مثلاً «کتاب ابرها یا در کتابهای افلاطون به جا مانده شناخته میشود» و درکل چهرهای که تاریخ از آنها گزارش میدهد چهرهای نیست که بتوان با سلبریتیهای امروزی یکی دانست. سلبریتیها معمولاً مثل آذرخشهایی هستند که در آسمانِ فضای عمومی میدرخشند و بعد از مدتی فراموش میشوند، در حالی که سقراط هرگز فراموش نمیشود و همواره قدرت و نفوذش را در صدر فلسفه حفظ کرده و حفظ میکند و تا وقتی که فلسفه هست، سقراط نیز با قدرت زیاد، مثل یک عقاب یا جغد هگلی، میایستد و نظاره میکند.
* چه ویژگی منفیای برای سلبریتیها قائل هستید که انگاره و تصوری منفی از آنها در شما به وجود میآورد؟ البته فقط شما این تصور را ندارید و خیلیهای دیگر نیز همینطورند.
پاسخ. سلبریتی یک مفهوم مدرن است که در جامعۀ مصرفگرای حاصل از سرمایهداری طماع شکل میگیرد. این جامعه به شکلهای گوناگون میخواهد ستارگانی داشته باشد که در فضای عمومی، در درجۀ اول، پولسازی کنند و در درجۀ دوم، تغییرات فرهنگی و حتی سیاسی به وجود آورند. رسانههای همگانی گوناگونی نیز موجودند که به این قضیه دامن میزنند. معمولاً چهرههایی هم که این پتانسیل و قابلیت را دارند که سرمایهداری طماع بتواند از آنها بهرهگیری کند، در جهت فریفتن مخاطبان پیش میروند که یک ویژگی منفی است. در عین حال میدانید که اغلب سلبریتیها به یک کالا تبدیل میشوند که آن کالا به مخاطبان فروخته میشود. مخاطبان، ضمن اینکه خودشان فریب میخورند و در دام میافتند، از کالای سلبریتی استفاده میکنند.
سلبریتیها در مجموع چهرههایی منفی هستند و آثار منفی میگذارند. در طول تاریخ، یا در فضای عمومی و همگانی کشورهای گوناگون، منجمله کشور خودمان، چهرۀ درخشان و مثبتی از سلبریتیها ندیدهام؛ آنها میآیند و میدرخشند و برحسب آثاری که به جا میگذارند یادشان در بعضی رسانهها حفظ میشود. مثلاً کسی که در سینما درخشش داشته فیلمهایش هنوز هم مانده و مخاطب دارد، اما کسی که سلبریتی تئاتر بوده و صدا و تصویرش ضبط نشده، امروز دیگر اثری از وی نمیبینیم مگر در آثار تاریخی ناشناخته و گمنام، در حالی که این چهرهها در عصر خودشان خیلی مشهورتر از سلبریتیهای امروزی بودهاند. اغلب سلبریتیها در شرایط خاصی گل میکنند و تبدیل به کالاهایی میشوند که سرمایهداران از آنها استفاده میکنند و بعد هم گم میشوند. این سلبریتیها از خودشان نیز بهمثابه یک کالا استفاده میکنند و سود میبرند و در عین حال مخاطبانشان آن کالا را میخرند و بابتش پول میدهند و عدهای سعی میکنند خواستههای خود را از طریق سلبریتی متجلی سازند.
اغلب سلبریتیها با سطح قابلتوجهی از ابتذال و فرومایگی گره میخورند، پس شخص خودشان و مصرفکنندگانشان اغلب نمیتوانند آثار ماندگاری به جا بگذارند یا آثار مثبتی در جامعه ایجاد کنند. درست است که این سلبریتیها با احساسات و عواطف بخش زیادی از مخاطبان بازی میکنند و آنها را به گریه میاندازند، یا سر شوق میآورند، اما وقتی در مقام یک جامعهشناس، روانشناس یا آسیبشناس اجتماعی به داوری عملکرد آنها بپردازیم، نقش چندان مثبتی در کارشان نمیبینیم.
* شاید این بحث مربوط به «روانشناسی معرفت» باشد و نمیدانم که آیا شما دوست دارید به آن ورود کنید یا نه. با سیطرۀ رسانههای کنونی، در بازاری که هم سقراطمانندی میتواند کالای خود را عرضه کند که کالای وی آگاهی است، یا دستکم گفتنِ نمیدانم است، و هم سلبریتیهایی که تحمیق میکنند، چه ساختاری این وضعیت را به وجود آورده که عوام و عمدۀ مردم از تحمیق لذت میبرند و به سمت آگاهی نمیروند؟ آیا این یکی از ویژگیهای ذاتی انسان است؟
پاسخ. اگر نگاه «هابزی» به قضیه داشته باشیم، یا نگاه نیوتونی که مبتنی بر «هابز» است، میفهمیم که تمام آدمها نوعی لَختی دارند و لَختی و شلختگی را میپسندند؛ به وضعیت موجود تن میدهند و به سمت شرایطی فراتر نمیروند و نمیخواهند که در افقی وسیعتر تفکر یا نگاه کنند، و ضمناً ایجاد سلیقۀ مطلوب در افراد نیازمند تربیت است. کسی که از وقتی به دنیا آمده موسیقی مبتذل شنیده، بهراحتی نمیتواند با موسیقی غیرمبتذل ارتباط برقرار کند، کسی که با ساندویچ و فستفود بزرگ شده، غذای خانگی را که دارای همۀ مواد مغذی و سالم است نمیپسندد؛ او فقط دنبال ذائقۀ بسیار بدتربیتشدۀ خودش است چون از آن طریق ارضا میشود. اغلب حاکمیتها نیز کمکی به تربیت ذائقه و سلیقۀ جوامع نمیکنند، بلکه بهصورت آگاهانه به ابتذال و تربیت سلیقههای مبتذلپسند دامن میزنند.
اگر در کشوری بهاندازۀ کافی سرمایهگذاری شود که افراد از کودکی با ذائقه و سلیقهای متعالی بزرگ شوند، آنها بهراحتی به دام سلبریتیها نمیافتند. در کشوری که از فرهنگ سوءاستفاده میشود و حاکمیتها سود خود را در ابتذال فرهنگی میبینند، سلبریتیها هم به سمتوسوی خاصی میروند، گرچه گاهی هم به منافع حاکمیت ضربه میزنند، حاکمیت کنترلشان میکند. اغلب حاکمیتها، بهخصوص حاکمیتهای ضددموکراتیک، بههیچوجه اجازه نمیدهند سقراطها و متفکران در فضایی آزاد رشد کنند. در یونان هم این اتفاق نیفتاد و کسی مثل سقراط را محاکمه کردند و جام شوکران به وی نوشاندند، که برایشان یک رسوایی بود.
*آقای دکتر، سقراط در یک نابهنگامی آمد و جام شوکران نوشید، ولی بعد از او افلاطون و ارسطو وضعیت بهتری داشتند. آیا این اشخاص مراجع فکری زمان خودشان شناخته میشدند؟
پاسخ. ارسطو و افلاطون هر دو زیر سایۀ سقراط بودند، بهخصوص افلاطون که مستقیماً خود را «زبان سقراط» میدانست، دستکم تا نیمۀ عمرش میگفت «من تعالیم سقراط را بیان میکنم.» این اشخاص موردتوجه بودند، اما نه اینکه همۀ مردم دنبالشان باشند. افلاطون یکی از اولین آکادمیسینهای تاریخ بود؛ او اولین مرکز فرهنگی و آموزشی را مطابق با میل خودش تأسیس کرد و کسی مزاحمش نشد. افلاطون اجازه یافت که مدرسهای در آتن بسازد و افراد را مطابق اندیشۀ خودش، مطابق آنچه در کتاب «جمهوری» گفته، تربیت کند. این خیلی اهمیت دارد. ارسطو بهراحتی میتوانست «لیسیوم» و «لوکئوم» را تأسیس کند و در آنجا افرادی را آموزش دهد و طالبانی داشته باشد. آثار این افراد ماندگار شد.
ما انتظار داشتیم مدرسه، اکادمی یا لوکئوم آنها خیلی ماندگارتر شود، ولی به دلایل مختلف پایدار نماندند. به هر حال، پایداری این مدرسهها بیش از «جندیشاپور» بود. گرچه که آثار جندیشاپور حتی تا قرن دوم هجری هم باقی ماند، اکنون اثری از آثار فکری جندیشاپور نمیبینیم، در حالی که آثار فکری آکادمی و لوکیئو باقی ماندند. افرادی که اینها {افلاطون و ارسطو} تربیت کردند تا حد زیادی تأثیرگذار بودند و در جامعۀ خودشان توانستند ماندگار شوند. تمام سلبریتیهایی هم که آن زمان بودند، رفتند و به یاد نماندهاند. شاید من پروتاگوراس و گرگیاس را خیلی پایین آورده باشم چون گفتم اینها سوفسطایی و سلبریتیهای زمان خودشان بودند، ولی به هر حال همینها هم اگر مرتبط با آثار افلاطون نمیشدند، شاید امروز آنها را نمیشناختیم و نمیدانستیم که وجود داشتهاند. در آثار افلاطون است که اسم آنها آمده و پی به وجودشان بردهایم. در مجموع این افراد، افلاطون و ارسطو، توانستند فضای فرهنگی تأثیرگذاری ایجاد کنند و به نظر من ماندگاریشان هم بیعلت و بیدلیل نیست؛ نه هیچ توطئهای اتفاق افتاده و نه فریبی، آنها تا حد زیادی تأثیرگذاری خود را حفظ کردهاند و از پس همۀ تهدیدهای گوناگونی که میشدند بر آمدند. امروز هم اگر بخواهیم چند فیلسوف بزرگ را نام ببریم، دستکم شخصی مثل من، اگر سقراط را نادیده بگیرد، اسم افلاطون و ارسطو را میآورد، گرچه که 2300 یا 2400 سال است از زمان آنها عبور کردهایم و انسانهای بزرگی بعد از ایشان پدید آمدند، مثلاً «توماس آکویناس» و قبل از او هم «آگوستین قدیس» و بعد هم به «کانت» رسیدیم. در قرن بیستم هم فیلسوفان بزرگی داشتیم، ولی میبینیم که هنوز هم افلاطون و ارسطو هستند که کل تاریخ فلسفه، بهقول وایتهد، ذیل آن دو نوشته شده است. البته او فقط از افلاطون نام میبرد، ولی من میگویم ارسطو هم همچنین! این دو نفر تمام تاریخ فلسفه را زیر بالوپر خود گرفتهاند.
*بعد از انقلاب ارتباطات، به هیچچیز، حتی کارهای روشنفکری، نمیشود مثل سابق نگاه کرد. الان با پدیدهای به اسم «کارداشیان» مواجهیم. این آدم هیچ هنری ندارد و فقط و فقط بهخاطر حرکات مبتذلی که انجام میدهد بهقدری تأثیرگذار شده که شاید یک پُست او بهاندازۀ تیراژ تمام کتابهای دنیا بُرد داشته باشد، بهتر است بگویم «مخاطب داشته باشد»، کلمۀ «بُرد» را به کار نمیبرم. به نظر شما در وضعیت «کیم کارداشیانیسم» کار روشنفکری چگونه میشود؟
پاسخ. روشنفکر باید به هزارویک درد بیدرمان یا بادرمان دیگر هم بپردازد. فرقی نمیکند روشنفکر در جامعۀ غربی باشد یا اینجا، هرکدام مسائل و مشکلات گوناگونی دارند که روشنفکر به آنها میپردازد. بخش عظیمی از کار روشنفکری کار فردی است. روشنفکرها صنفی ندارند و اگر هم داشته باشند کارشان بیشتر، از جنس «فکری» است و نه «صنفی» و هرگاه هم که صنفی داشته باشند حاکمیتها بلافاصله در مقابلشان میایستند.
در کشور خودمان میبینیم که کانون نویسندگان که قبل از انقلاب چندان بالوپری نداشت، عدهای از مطرحترین چهرههای روشنفکری، ادبی و فرهنگی کشور را دور خود جمع کرد، ولی اینکه چقدر تأثیرگذار بوده محل بحث است. شاید هم چندان تأثیرگذار نبوده، یا اگر هم بوده تأثیرش را بر جمعی محدود و البته با کیفیت نسبتاً بالا گذاشته است. آن کانون بعد از انقلاب کاملاً نابود شد. باعث تأسف است که الان عدهای به نام کانون نویسندگان دور هم جمع میشوند و بیانیه میدهند اما متن بیانیهشان با انتظاری که ما از کانون داریم فاصله دارد زیرا آنها نتوانستهاند در فضای سالم و باز نفس بکشند و همۀ کارهایشان را با ترسولرز و «ماستمالیسم» انجام میدهند؛ طبیعتاً از این جمع نمیتوان واکنش مؤثری انتظار داشت.
کانون نویسندگان در گذشته تا حدی میتوانست راجع به بعضی مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه تحلیل بدهد، موضعگیری کند، بحث کند، و بحث را به تلویزیون بکشاند. تلویزیون امروز ما اما خودش «سلبریتیپرور» است؛ تلویزیون آن بخشی از سلبریتیها را بالوپر میدهد که بدترین سلبریتیهای کشور به شمار میروند. در چنین شرایطی چه انتظاری میتوان از روشنفکران داشت؟ روشنفکران در این کشور درگیر مسائل گوناگوناند، اما صدای تکتکشان به جایی نمیرسد. روشنفکر تا چه حد میتواند صدای خود را به مردم برساند؟ آیا یک نهاد رسمی روشنفکری در کشورمان وجود دارد؟ وجود ندارد؛ همهشان تبدیل شدهاند به انجمنهای مجازی. فضای مجازی هم ارزشمند است، اما هرگز جایی را نمیبینید که یک نهاد روشنفکری جاافتاده در کشور باشد و بتواند در مواقع لازم افراد گوناگون را بیاورد تا نقد و تحلیل کنند. در سایر کشورها هم کموبیش همینطور است. بخشی از مشکلات روشنفکران ما بومی و منطقهای است و بخشی هم جهانی.
همان فردی که شما اسم بردید و من هم شنیدم که 120 یا 130 میلیون دنبالکننده دارد، یک پدیده است که غرب ساخته تا رویش سرمایهگذاری کند. خود او تبدیل به یک کالا برای دیگران میشود و مخاطبان هم پول میدهند تا کالا را بخرند. او هرطور که بخواهد به ابتذال دامن میزند و از طریق ابتذال نان میخورد. ابتذال خوب نیست. در آن جامعه کسی نمیخواهد علیه وی حرف بزند؟ آیا «چامسکی» میتواند در امریکا بگوید که «این چه وضعی است؟» مگر صدای چامسکی به جایی میرسد؟ چند نفر مثل چامسکی وجود دارند؟ آنها چقدر میتوانند بر فضای مسموم تأثیرگذار باشند؟ آن هم در جامعۀ سرمایهداری مصرفگرا که از چنین پدیدههایی سوءاستفاده میکند. در آنجا «سلبریتیسازی» تبدیل به صنعت شده است. البته همانطور که در اوایل صحبتم گفتم، این سلبریتیها نوعی آذرخش و اخگر هستند که میدرخشند و نابود میشوند. آن خانم بالاخره بهمرور زمان وجهۀ خود را از دست میدهد یا میمیرد و فراموش میشود، نامی از او نمیماند، مگر که بعضی عکسها و فیلمهایش بماند. اغلب سلبریتیها اینگونهاند. افرادی هم که پیرو یا دنبالکنندۀ آنها هستند، دنبالکنندههای مبتذلی هستند که البته در شرایط خاص هم ممکن است دچار برانگیختگی شوند و جان خود را برای او بدهند، ولی آدمهای خیلی جدیای نیستند و بهخاطر باورهایشان به اینجا نمیآیند، فقط دنبال نوعی سرگرمی و گذران زندگی و لذتهای موقت آمدهاند. اگر به اینها آموزش داده شود، دنبال عکسها و حالتهای جلف این خانم نمیآیند و متوجه میشوند که معنای زندگی فقط این نیست. یک جامعۀ مصرفگرا مرتب به چنین چیزهایی دامن میزند و عدهای هم کارچاقکن و دلال میشوند تا از چنین طرقی پول دربیاورند. پیروان او کسانی نیستند که به شکل جدی حاضر باشند پشتسر وی بایستند. همانطور که عرض کردم، منکر تأثیرگذاری سیاسی امثال او نیستم؛ ناگهان یک فوتبالیست رئیسجمهور میشود، ولی باید دید که وقتی فوتبالیست رئیسجمهور شد، آیا لیاقتهای حداقلی را برای ادارۀ کشور دارد و آیا سوءاستفاده نمیکند؟ اگر چنین باشد، هیچ ایرادی ندارد که فوتبالیست هم رئیسجمهور شود.
در کشور خودمان دیدیم که اکثر کسانی که به شورای شهر و حتی به مجلس رفتند، سلبریتیهای کوچک و بزرگی بودند که بهخاطر سلبریتیبودن در حوزۀ ورزش یا سینما رأی گرفتند، ولی نقش ماندگاری در کشورمان نداشتند و خیلی زود فراموش شدند و رفتند. پیروان آنها کسانی نیستند که بهخاطرشان از جان مایه بگذارند یا کارشان را دنبال کنند؛ اینها چیزی نداشتند که کسی دنبال کند، مثل بالونهایی هستند که به هوا میروند و میترکند. آن خانم هم دیر یا زود مثل بالون میترکد، ولی در جامعۀ سرمایهداری سودجو، از چنین اشخاصی سود میبرند؛ این سود از طریق تحمیق و دامن زدن به تمایلات جنسی تأمین میشود. متأسفانه بعضی حاکمیتها هم هرگز اجازه ندادهاند که در مدارس، خانوادهها، فضای عمومی و رسانههای عمومی تربیت مناسب اتفاق بیفتد، پس تحمیقشدگی در فضای عمومی نمود گسترده مییابد.
* روشنفکرانی را میبینیم که برای سلبریتیشدن خیز برداشتهاند. بنا به تعریف شما، نمونههای ایرانی آنها روشنفکر نیستند، ولی در سطح جهانی میتوان از فردی مثل «ژیژک» نام برد که هم کار روشنفکری کرده و هم از مدیومهای موجود برای دیده شدن نهایت استفاده را میبرد. به نظر شما جمع این دو با هم امکانپذیر است؟ آیا میتوان همزمان، هم کار روشنفکری انجام داد و هم خیز برداشت به سمت سلبریتیشدن برای اینکه کار روشنفکری را بهتر پیش ببریم؟
هم بله و هم نه! اگر فضای سالمی شکل بگیرد که اجازه بدهد افراد از رسانههای موجود استفاده کنند و موانع نهادینۀ حاکمیتها سر راه روشنفکران قرار نگیرد، کسانی که، به تعریف من، روشنفکران واقعی هستند میتوانند از امکانات موجود برای ارتباط بیشتر با مخاطبان خود استفاده کنند، اما به هر حال برای اینکه سلبریتی بهمعنای امروزی و مدرن آن بشوید، بالاخره ناچار هستید سطحی از ابتذال را به خود انضمام کنید. همان «ژیژک» که مثال زدید، گرچه ارزشها و افکاری در نقد جریان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم و جامعۀ سرمایهداری مطرح میکند، میبینیم که برای شنوندگان خودش سطحی از ابتذال، فرومایگی، جوک گفتن، خودش را دست انداختن و ابتذال را دارد. خیلی از افراد حاضر نیستند که اینگونه خود را تبدیل به سلبریتی کنند.
پاسخ. به هر حال در مخاطبانی که تربیت نشدهاند، همواره این انتظار هست که سطحی از ابتذال را در یک فیلسوف هم ببینند. اگر آن فیلسوف به چنین کارهایی دامن نزند سلبریتی نمیشود. ژیژک اگر بخواهد سلبریتی شود مجبور است مسخرهبازی هم دربیاورد و کلمات رکیکی به کار ببرد که دیگران بخندند و مخاطب بالا برود. اتفاقاً امروز خودم میخواستم یک فیلم داخل یک کانال تلگرامی بگذارم که در آنجا دیدم ژیژک داشت مسخرهبازیهایی درمیآورد و حرفهایی میزد که بدم آمد. خوشم نیامد که در آن کانال باشم و مخاطبان من او را ببینند. کارهای او با معیارهای ما نمیخواند. به هر حال هرکس برای دست یافتن به مخاطبان زیاد در جامعۀ تربیتناشده و در رقابت عجیبوغریب جلب مخاطب ناگزیر است که قدری از ابتذال را به خود راه دهد. در چنین شرایطی کار روشنفکر دشوار میشود.
اگر روشنفکر بتواند ارتباطات سالمش را با مخاطبان زیادتری شکل دهد خوب است. در کشور خودمان هم نمونههایی داشتیم مثلاً صرفنظر از محتوای صحبتها، آقای «الهی قمشهای». میدانیم که او در روزگار خودش مخاطبان زیادی داشته که نوارهایش را گوش میدادند و پای صحبتهایش مینشستند، چون میتوانست سخنانی را با بیان خوب بگوید که به ابتذال هم نمیکشید. سخنان وی خیلیها را خوش میآمد. خودم صحبتهایش را زیاد گوش نکردهام، ولی تا جایی که بهصورت اتفاقی شنیدهام، حرفهایش بدآموز نیستند و خوب هستند و میتوانند مسکّن یا ارتقادهندۀ شرایط عمومی کشور باشند. او توانایی و قابلیت خوبی داشت. نمیتوان نادیده گرفت که تمام سلبریتیها یک سری قابلیتها و تواناییهای شخصی دارند که میتوانند آن را بروز دهند، بعضیها خودشان این قابلیت را کشف میکنند و بروز میدهند و عدهای نیز آن قابلیت را کشف میکنند و رشد میدهند و سپس دلالی میکنند تا مقاصدشان برآورده شود. به هر حال قدری قابلیت و دانش برای سلبریتیشدن لازم است، ولی اغلب سلبریتیها دانش عمیقی ندارند، زیرا مخاطبان آنها اکثراً افراد متوسط به پایین هستند و دنبال حرفهای عمیق نمیآیند، صرفاً میخواهند صحبتهای مبتذل و سطحی بشنوند. جایی که مخاطب جزو عوام و از سطح فکری متوسط به پایین باشد، سلبریتی نیز دانش و سواد بالایی نیاز ندارد؛ فقط کافی است که بتواند افراد را بخنداند و جلب کند، فقط کافی است بازیگری کند تا مخاطبان سادهپسند را حفظ کند. روشنفکرهای جدیتر نمیتوانند خود را تا سطح یک سلبریتی پایین بیاورند.
*با یک دید کارکردگرایانه، به نظر شما، برای کارهای روشنفکری، به هزینه-فایدهاش میارزد که کسی مثل ژیژک درصدی از ابتذال یا نمایش را داشته باشد تا مخاطب بیشتری به دست آورد و مثلاً خوانش خاص خود را از هگل مطرح کند؟
پاسخ. بدم نمیآید افرادی مثل او در جامعه باشند که بحثهای سنگین را ساده کنند و به مردم انتقال دهند تا مردم به بحثهای فلسفی، عرفانی و بحثهای کلامی نسبتاً سطح بالا علاقهمند شوند. کارهای او خوب است. من تردید دارم که حتی کسی مثل ژیژک هم که «هگل» خوانده و یک چهرۀ چپی تلقی میشود، بتواند هگل را بهدرستی و خوب عرضه کند. بخش دیگری از جریان پستمدرن هم مثل «لاکان» تبدیل به مد زمانۀ خودشان میشوند و مخاطبانی را جلب میکنند و کارهای آنها را جدی تلقی میکنند. در اینکه کارهای آنها را هم بتوان علمی دانست تردید دارم؛ کارهای آنها عمیق نیست. اینکه کسی بتواند تعادل را نگه دارد و مخاطبان زیادتری به دست آورد و مباحث خود را به قشر وسیعتری برساند خوب است. ژیژک چهرۀ مشهوری است و همۀ دنیا او را میشناسند؛ منتقد هم هست. من کارهای ژیژک را خیلی قاتی و درهم میدانم؛ خیلی هم دقیق حرف نمیزند، بسیاری اوقات صحبتهایش سطحی میشود، ولی اگر بتواند از امکانات و رسانههای همگانی بهره بگیرد خوب است، بهخصوص رسانههای رسمی.
در کنار رسانههای فضای مجازی انتظار داریم دولتهایی که رسانه را با پول ملتها به وجود میآورند رسانه را در اختیار روشنفکران بگذارند. در کشور خودمان تلویزیون ملی، یعنی صداوسیما، را داریم که از جیب ملت هزینه میکند. اگر آنها شرایطی فراهم نیاورند که افراد در فضای راحتتر و بازتری مخاطب به دست آورند و آنها را آموزش ندهند و ارتباط برقرار نکنند، مجالی در اختیار روشنفکران قرار نمیگیرد. بعضی نمونههای کوچک از ارتباط صداوسیما با روشنفکران را میبینیم، ولی خیلی گذرا هستند و باید خیلی گستردهتر شوند. شاید رادیو بیش از تلویزیون بتواند با روشنفکران در ارتباط باشد چون ترس مسئولان از رادیو کمتر است، گرچه که به همان نسبت مخاطبان کمتری دارد.
رادیو را همه گوش نمیدهند، فقط بعضی خانمها در آشپزخانه یا رانندهها پشت ماشین گوش میدهند، و خیلی هم دنبال مسائل عمیق روشنفکری نیستند. در عین حال اگر مدیا بتواند بهعنوان وظیفه و تعهد خودش بپذیرد که افرادی با سطوح آکادمیک قابلقبول را از حوزههای مختلف اقتصاد، سیاست، جامعهشناسی و روانشناسی بیاورد که با مخاطبان حرف بزنند و فرهنگ و توقع عمومی را بالا ببرند خیلی خوب است، اما متأسفانه چنین اتفاقی نمیافتد. در کشور ما وسایل ارتباطجمعی از جیب ملت میخورند و هرگز اجازۀ حضور منتقدان را نمیدهند. در کشورهای غربی هم رسانههای رسمی متعلق به بخش خصوصی هستند و پولی برای اینکه یک فیلسوف یا جامعهشناس نامدار به میدان بیاید و با مخاطبان ارتباط برقرار کند نمیپردازند، اگر مسائل سیاسی هم در صحبتهایش باشد که بدتر. در کشور خودمان که خیلی دردناک است که تلویزیون حتی از پخش موسیقی اصیل ایرانی پرهیز میکند. شجریان هیچ برنامهای در تلویزیون ندارد، ولی چهرههایی که به ابتذال گرایش دارند میآیند تا تبدیل به سلبریتی شوند و برنامه بگذارند.
از مصداق که بگذریم، حرف شما را در کل میپذیرم و اگر چنین اتفاقی بیفتد و روشنفکران از ابزارهای سلبریتیشدن برای جلب مخاطب بیشتر استفاده کنند فایدهاش بیش از هزینهاش خواهد بود.
*با تمام این اوصاف، به نظر شما مدیومهای سنتیتر مثل کتاب، مقاله، ژورنالهای علمی و رسانههای رسمی چهارچوبدار میتوانند در هجمۀ سلبریتیها و فضای مجازی ره به جایی ببرند؟
پاسخ. خیلی دشوار است، فقط میتوان دل به این خوش کرد که آنها مثل ریگهای ته آب هستند که میمانند و کفها میروند. ولی متأسفانه زندگی ما بسیار به این «کفها» گره خورده و آنها اجازۀ دیده شدن ریگها را نمیدهند. الان وضعیت کتاب و چاپ را میبینیم. مسئلۀ دیگر اینکه همه به سمت فضای مجازی آمدهاند و بخش عظیمی از وقتشان را در آن میگذرانند. طبیعتاً فضاهایی که اصالت و رسالت بالاتری دارند بهراحتی نمیتوانند در دسترس همگان قرار گیرند. ممکن است بهتدریج ناشران کتاب، روزنامه و مجله ببینند که مخاطبان کم میشوند و دیگر اثری منتشر نکنند و فقط تعداد اندکی دربیایند که تبدیل به ریگهای ته جوی شوند به این امید که کفها بروند و اینها بمانند؛ ولی متأسفانه فعلاً ریگها به چشم نمیآیند. اگر نهادهای رسمی و دولتی کمک جدی نکنند و، بدتر از آن، اجازۀ انتشار به آثار ماندگار و جدیتر از طریق فضای مجازی یا انتشارات فیزیکی ندهند، وضعیت روزبهروز بدتر میشود. نهایتاً آنچه میماند، ریگهای ته آب است. باید دلمان به آثار اصیل و ماندگار خوش باشد، اما در کنار کتابها و نشریات فیزیکی، شاید نیاز به عرصههای دیگر هم داشته باشیم. مطمئناً نویسندگانی در حوزههای گوناگون، اعم از ادبیات، هنر، فلسفه و جامعهشناسی، داریم که آثاری پدید آوردهاند یا میتوانند پدید آورند که باید بهصورت کتاب منتشر شود. اگر این اتفاق نیفتد، آن آثار از بین میرود و از بخش عظیمی از دستاوردهای داخل کشورمان محروم میمانیم. در سایر کشورها نیز همینگونه است.
در سال 2014 که در نيويورک بودم میگفتند که کتابخانۀ ملی نیویورک دو سال است که دیگر کتابهای فیزیکی نمیآورد و میخواهد تمام کتابها را الکترونیک کند. الکترونیک کردن کتابها بهمعنای حرکت به سمت فضای مجازی است. ضمن اینکه فضای مجازی را دارای قابلیتهای زیادی میدانم، جهان سردرگمیها و گمشدنهاست، جهان فراموشیهاست، و حجم عظیمی از اطلاعاتی که هر روز بیرون میآید، بسیاری از آثاری را که میتوانند ماندگار باشند تحتالشعاع قرار میدهند تا به فراموشی سپرده شوند. به باور من، همانطور که انسان دارای جسم و بدن است و بدنش در پیوند با عالم خارج و طبیعت است، کتاب هم باید تجلی فیزیکی داشته باشد، نه اینکه فقط سند الکترونیک بماند، چون در این صورت بهتدریج کتابهای خوب به فراموشی سپرده میشوند یا دور از دسترس میمانند.