تکهی محبوبم از مصاحبه قدیمی که با عبدالجبار کاکایی داشتم و البته همان زمان حذف شد:

ما دورهی دو ساله داریم که شک نداریم دوران طلایی شعر جنگ است. طبیعتا یک بستر منطقی هم داشته که عراق در خرمشهر مستقر است و آن جنایتها را در سوسنگرد و باقی شهرهای خوزستان و غرب انجام داده است و سازمان ملل هم وقتی قطعنامه میدهد کسی را به عنوان متجاوز نمیشناسد و از گفتگو صحبت میکند. اینجا جایی است که حقوق جا میماند و به قول قیصر دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست... دوره ای داریم که هم هوشنگ ابتهاج شعر میگوید هم سیاوش کسرایی، هم قیصر امین پور، هم نصرلله مردانی و عبدالجبار کاکایی. چه مقدار از آنچه ما اکنون به نام شعر دفاع مقدس میشناسیم همچنان از آن دوره دوساله سیراب میشود؟
کاکایی: سخن شما صحیح است. ما یک دوره دوساله طلایی داریم و شعر جنگ در واقع در آن دوره شکل گرفت و هنوز از آن زمان حیثیت هنری و اجتماعی دارد. بعد از آن دوسال اتفاقاتی میافتاد که بعضیها را که کمی به پشت سر هم نگاه میکردند به فکر فرو میبرد. خودم سال۶۴ و ۶۵ یک غزلی گفتم با این ابیات:
راستی چه میکنید نان هنوز هست؟
جسمتان که سالم است جان هنوز هست؟
روی شانههایتان که ساحل من است
از کلوخ و صخرهها نشان هنوز هست؟
چشمهایتان که بیدریغ میگریست
مثل آفتاب مهربان هنوز هست؟
من كه فكر مى كنم فريب خورده ايم
چاره چيست؟ در من اين گمان هنوز هست
آن سال این حس فقط حس من نبود. یک حس عمومی بود که شاید جرات بیان آن در خیلی از بچهها نبود. اما نشانههای اختلافات سیاسی و مسائل داخلی احساس میشد و به نظر میآمد که جنگ شهرها و فشاری که روی دوش مردم بود، تبلیغات برای اعزام به جبهه، تعطیلکردن مدارس، فشار آوردن به دولت وقت، دولت آقای موسوی که تو باید تمام امکانات را در اختیار جنگ بگذاری و ایشان نمیخواست تلاطم اقتصادی وحشتناک زندگی مردم را به مخاطره بیندازد و فساد اجتماعی در همان دوره جنگ شکل بگیرد. همهی اینها بار سنگینی به دوش مردم بود که باعث میشد نگاهی سمت مردم برگردد که بگوید راستی چه میکنید نان هنوز هست؟
این نگاه از دو سال اول جنگ که بگذریم، رفته رفته متولد شد. نگاه اصیلی هم است. من این نگاه را قبول دارم این نگاه، نگاه دلسوزانهای بود. بعد از جنگ هم تداوم پیدا کرد. در واقع جستجوی حقوق کسانی بود که از جنگ برگشتند و همیشه نقش معترض هم داشتهاند و این شکلگیری اش از دو سال بعد از جنگ بود. اما آن کسی که دو سال جنگ را هم ندید و اصلا باور نکرد، با آن نگاه هم مشکل دارم چون آن ها دنبال سهمخواهیهای قدرت بودند که جنگ را ندیدند. شاید چشمشان قدرت را گرفته بود که اتفاق را ندیدند. و الا هر که آن اتفاق را دیده بود از همه خواستهها و آرمانهایش دست میکشید و اولیت اول را به خاک میداد. ما اول زمین را حفظ کنیم بعد بخاطر قدرت بجنگیم.
در سالهای شروع جنگ یک عده شعر نمیگفتند یا اگر میگفتند از تعابیری مثل بس کنید و به فکر مادرهای دلواپس باشید استفاده میکردند. در واقع اینها متولی شعر جنگ نبودند. همانطور که انقلاب ۵۷ را همهی مردم به وجود آوردند، دو سال اول جنگ را هم همهی مردم اداره کردند. بعد از این دو سال اختلاف نظر پیش آمد. منتها خیلی برجسته نمیشد، چون یک سری گروههای سیاسی از قدرت کنار رانده شدند، و نظامیها توانستند به مدیریت جنگ بپردازند و بعد هم با دلایلی که ارائه میکردند جنگ را ادامه میدادند.
یکی از شهرهایی که به شدت تحت فشار بود شهر مهران بود. یک سال گاهی یک سال و نیم مردم ما در کوه زندگی میکردند. کوه را برایشان لولهکشی کرده بودند، حمامشان بالای درخت بود، در شرایطی که بقیه مردم کشور زندگی آرامی داشتند. گذاشتن این بار سنگین بر دوش مردم و آواره شدنشان و به مناطق دیگر رفتنشان و امکان زندگی از دستدادنشان. سرنوشت یک جامعه را تحت شعاع قرار داد. آن چه که من احساس میکردم به عنوان شاعر این بود که پشت سر هم نگاه بکنیم. من اگر پشت سر را نگاه نمیکردم الان احساس دین و عذاب وجدان میکردم.
کانال جنگ نوشته ها