نقطه آغاز مطرح شدن نام رضا خان کودتای اسفند ۱۲۹۹ بود که توسط انگلیسیها آن هم در ادامه اجرائی شدن قرارداد ننگین استعماری ۱۹۱۹ برنامه ریزی شد ،
، این سلطنت طلبان عامدانه بر نقش پر رنگ سید ضیا طباطبایی خط بطلان میکشند و وانمود میکنند که این فقط آن قزاق " قلدور " بود که همه کاره بوده است ، در صورتی که واقعیت چیز دیگری است ، در زیر بخشهایی از خاطرات سید ضیا را نقل میکنم ، این را هم ذکر کنم که این خاطرات در سال ۱۳۴۳ به صورت پاورقی در مجله تهران مصور چاپ شده که البته به رسم ماندگار دوران دیکتاتوری شاه همراه با سانسور بوده ، لذا اینها نمیتوانند ادعا کنند که این تبلیغات پس از انقلاب است ، این را هم توضیح دهم که این سید ضیا آن قدر مورد اطمینان محمد رضا پهلوی بود که معمولا روزهای دو شنبه هر هفته با او ملاقات میکرد و به او مشورت میداد که البته در دورانی که دیکتاتوری " ملوکانه " اوج گرفت ، دیگر خدا را هم بنده نبود و خود را بی نیاز از مشورت میدید ، از مشورت و خدمات امثال او هم بی نیاز شد :
من در فاصله بیست و هفتم دلو ( یعنی بهمن ) تا سوم حوت ( یعنی اسفند ) چهار تا پنج بار از تهران به قزوین رفتم ، در این سفرها ، هدفم فقط قانع کردن رضا خان بود که با فوج خود بیاید به تهران و ما بتوانیم قدرت را بدست بگیریم ، او از این که خود سرانه و بدون دستور مافوق حرکت کند ، سخت امتناع میکرد و حاضر نمیشد نیروی تحت فرماندهی خود را به طرف تهران حرکت بدهد .
من که در جریان کار بودم و میخواستم هر چه زود تر قدرت را در تهران به دست بگیرم ، روزهای آخر واقعا عاجز شدم ، چون رضا خان مرتب میگفت : " اگر شاه عصبانی بشود و ما را خلع درجه بکند ، چه میشود ؟ " یک شب قبل از حرکت به او گفتم : " میر پنجه ، شاه در خطر است ، مملکت در خطر است ، شاه اصلا به شما خلعت و لقب و درجه خواهد داد ، به علاوه کلیه ی حقوق معوقه پرداخت خواهد شد " ، به زحمتی رضا خان راضی شد مقدمات حرکت فراهم شود ، و شاید دریافت حقوق معوقه ، بزرگترین مشوق او بود ، در آن لحظه لقب و درجه برایش اهمیت کم تری داشت .
فکر ایجاد یک حکومت مقتدر ضد بلشویکی مورد تائید سفارت انگلیس بود ، منتهی همان طور که بارها گفتهام ، دو دسته درباره ی نحوی اجرای آن روبروی هم قرار داشتند، دستهای که معتقد بودند این کار باید به صورت یک قیام کوچه بازاری در آید و دموکراتها و به اصطلاح وجیه الملهها در راس قرار بگیرند ، و دستهای که معتقد بودند که کار باید به دست نظامی حل شود ، خواه ژاندارم ، خواه قزاق ، یک عده سیاستمدارانی هم بودند که میگفتند ، در یک مملکت سنتی ، کار باید به دست اعیان و شاهزادگان اصلاح کرد .
جالب است که طرفداران فکر قیام مردم عادی ، نظامیان سفارت انگلیس و در راس آنها ژنرال دیکسن که رئیس کمیسیون نظامی ایران بر اساس قرارداد ۱۹۱۹ بود ، او از ژاندارمها به دلیل عدم تخصص و خیلی اروپا یی ماب بودن رضایت نداشت و از قزاقها هم به دلیل سابقه ی بد سیاسی که در ذهن مردم از کلمه قزاق وجود داشت ، خوشش نمیآمد ، و معتقد بود ، اگر بشود آزادی خواهان را به حرکت واداشت ، سد مقابل کمونیستها محکم تر خواهد شد ، در مقابل او مردان سیاسی سفارت که تجربههای بیشتری داشتند و سیل کمونیسم را قوی تر از آن میدیدند که با سیل بند حکومت دموکراسی بتوان متوقف کرد ، یک جا طرفدار قزاق بودند ، و آقایان اسمارت و هاوارد کنسول سفارت از این فکر حمایت میکردند .
من قبل از همه به رضا خان که سخت متزلزل بود و با وجود آن که شب پیش دو هزار تومان از بیست هزار تومان مساعده را برای دلگرمی تقدیمش کرده بودم و هنوز میترسید ، گفتم که اول باید در مقابل کسانی که میآیند سفت و محکم بایستد ، خیلی در گوشش خواندم .
هوا تاریک شده بود که آقایان رسیدند ، آن ها را در اتاق جنب قهوه خانه بردند ، باز هم به رضا خان دستور دادم که محکم باشد و اتفاقا منظره ی ورودش با آن قد بلند و هیکل و کلاه پوستی قزاقی و یاپونچی تا روی قوزک پا خیلی موثر و تکان دهنده بود .
من از پنجره توی حیات او را میپاییدم ، ، پنجره کوتاه بود و خوب توی اتاق دیده میشد ، اول کار خیلی خوب و محکم صحبت کرد ، اما وقتی ادیب السلطنه با آن گفت و افت شیرین و چرب و نرمش دهان باز کرد ، رضا خان شل شد ، معین الملک خطابهای در این که شما فرزندان اعلیحضرت شاه هستید ایراد کرد و این که قزاق یعنی قزلباش خاندان قاجار .
نیم ساعت بعد از رضا خان پر هیبت ، آدمی در آستانه ی تسلیم باقی مانده بود که حتی یادش رفته بود برای مشورت به اتاماژور مراجعه کند ، ناچار من نایب رضا قلی خان ( بعدها سرتیپ امیر خسروی رئیس بانک ملی و صاحب امضا ی معروف ده تومانی رضا شاهی ) را فرستادم که به او مساله ی اتاماژور را یاداوری کند .
رضا قلی خان پاکوبید و گفت که اتاماژور شما را احضار کرده است ، آدم های حاضر جا خوردند ، فکر کردند واقعا تشکیلاتی در کار است .......... به نظرم معین الملک و ادیب السلطنه فکر کرد اتاماژور اسم یک افسر خارجی است ، پرسید : " اتاماژور کیست ؟ " خنده دار بود که رضا خان کاملا خود هم به کلی قرارش را از یاد برده بود و گفت : " نایب اتاماژور دیگه کیه ؟ "
این جا بود که من به شیپور چی دستور نواختن شیپور حرکت را دادم ، و موسی خان هم پرچم را بلند کرد و خودم با لباس جدید ( یعنی بدون عبا و عمامه ) وارد اتاق شدم ، کلاهم را برداشتم و گفتم : " سلام علیکم ، بنده سید ضیا الدین اتاماژور . "
صدای شیپور همه را دستپاچه کرد ، معین الملک گفت : " فرمان شاه و دولت است که قوا نباید به طرف تهران حرکت کند " ، من هم آستین رضا خان را گرفتم و او را که سر جایش خشک ایستاده بود بود ، کشیدم و گفتم : " این هم فرمان ملت است که قوای قزاق باید امشب حرکت کند . "
سید ضیا عامل کودتا گفتهها و ناگفتههای تاریخ معاصر ایران از زبان سید ضیا طباطبایی (صفحه ۹۳ - ۶۹ )
صدر الدین الهی