اگر روی لبۀ پرتگاه مجبور باشید فقط جان یک نفر را نجات دهید، چه کسی را انتخاب میکنید؟ پیرزن سالخورده را یا مرد جوان را؟ دانشجوی نخبه را یا آن کارگر ساده را؟ این پرسشهای اخلاقی برخی را سرگرم میکند و برای یکسری هم میشود سوهان روح. بگذریم از اینکه در نظر اغلب افراد این سؤالها بحثهایی بیسروتهاند. واقعاً تکلیفمان با این تناقضات دشوار چیست و چگونه میتوانیم از میان آنها با سربلندی بیرون بیاییم؟
عصراسلام: اگر باورهای اخلاقی مردم برایتان حکم سرگرمی داشته باشد، آیا میشود گفت آدم بدی هستید؟
«یه روز از خواب پا میشی، میبینی» دلت میخواهد مارکسیست باشی. سبیل میگذاری و اورکت سبز آمریکایی تنت میکنی. فرداروزی میبینی درویشمسلکی هم خوب است، اتفاقاً سبیل مناسب را هم داری. پیراهن گشاد بییقه میپوشی و عود دستت میگیری. بعدش نوبت به هیپیبودن و پستمدرنبودن هم میرسد. آیا ما با نوعِ جدیدی از «خودنمایی» مواجهیم؟ با مگامالهایی اخلاقی که نظامِ اعتقادی دلبخواهمان را از آنجا میخریم؟
ما آدمها دوست داریم حرف و عملمان با هم بخواند، اما خیلی اوقات این اتفاق نمیافتد
پیتر سینگر، فیلسوف مشهور، معتقد است «ارزش اخلاقی از شیوۀ حیاتِ پیچیده سرچشمه میگیرد». در نگاه اول همهچیز درست است: انسانها، که حیاتشان پیچیدهتر است، از مرغها ارزش بیشتری دارند. اما کافی است یکی از این انسانها آلزایمر بگیرد و حتی نتواند نیازهای اولیهاش را به ما بگوید. مثل اتفاقی که برای خود سینگر افتاد: مادرش آلزایمر گرفت و او هم بهجای اینکه پولهایش را صرف موجود زندۀ پیچیدهتری (یعنی صرف مرغها) کند، خرج نگهداریِ مادرش کرد. چرا ما با سینگر هم موافقیم و هم مخالف؟
اگر غایت ما کمال اخلاقی نباشد، زندگی غنیتر و پرمعناتری خواهیم داشت
میگویید که قرار است یک هفته با دوستانتان بروید مسافرت، یادآوری میکند که با پولی که میخواهی در این سفر خرج کنی میشود برای زوجی فقیر اجاقگاز خرید. میخواهید یک رمان بخوانید، میگوید بهتر است یک کتاب آموزشی بخوانی. میخواهید بروید فوتبال، پیشنهاد میدهد به جایش به بچههای بیسرپرست درس بدهی. از این قبیل آدمها همهجا پیدا میشوند، از دوستان و آشنایان تا بزرگترهای خانواده. قدیسان اخلاقمآبی که زندگی را بر همه زهر میکنند. اما آیا واقعاً اخلاقیبودن اینهمه ملالآور است؟
آیا آزمایشهای فکریِ مرگ و زندگی حل شدنیاند؟
آیا پدر و مادر باید با قایقِ نجات سراغ لنجی بروند که پنج کودک بر آن سوارند یا سراغ لنج دیگری که فرزند خودشان در آن است؟ آیا یک پزشک درحالیکه میداند اگر بیماری بمیرد و اعضایش اهدا شود جان پنج انسان دیگر نجات خواهد یافت، باید اجازه دهد که بیمارش جان بدهد؟ این پرسشها و پرسشهایی از این قبیل آزمایشهای فکری نامیده میشوند. آزمایشهایی خیالی که هدفشان ارزیابی قضاوتهای اخلاقی ماست. اما فارغ از چهارچوب اخلاقی، این سناریوها برای اغلب افراد معماهایی حقیقی است.
مروری کوتاه بر تاریخچۀ نظریهپردازیِ اخلاقی و ریشههای شکلگیری فَرا اخلاق
منازعات اخلاقی، حلنشدنی به نظر میرسند. مثلاً با وجود پذیرش عمومی این حکم که «قتل ناموسی نادرست است» اما این عمل حامیان خاص خود را دارد. در حالیکه فقط یکی از دو سوی منازعه باید برحق باشد چرا در متقاعدساختن کسانی که موضع دیگری دارند، ناتوانیم؟ الکس رُزنبرگ، استاد دانشگاه دوک از دلایل حلناپذیری مسائل اخلاقی میگوید.
پرسش از اینکه در صد سال آینده برای چه ملامت خواهیم شد، راهی است برای قضاوت دربارۀ اعتقادات اخلاقی اکنونمان
چشمانتان را ببندید و سوار بر ماشین زمان به سال ۲۱۱۵ سفر کنید. چه میبینید؟ قطعاً تغییرات تکنولوژیکِ بسیاری را در ذهنتان مجسم میکنید: از ماشینهای پرنده گرفته تا گوشیهای هوشمندی که صفحۀ نمایش آنها پوست بدن انسان است. اما آیا به همین سادگی که تغییرات تکنولوژیک را مجسم میکنید میتوانید پیشبینی کنید انسانهای عادیِ آن زمان نظرشان نسبت به گذشتگان خود چیست؟ بهراستی، آیندگان ما را بهسبب کدام خطای اخلاقی ملامت خواهند کرد؟
همواره نمیتوان با خطکشِ منطق معضلات اخلاقی را اندازه گرفت
یکی از راههای رایج استدلال اخلاقی، نشاندادن ناسازگاری عقاید اخلاقی فرد است. چنان که در استدلالهای مربوط به سقط جنین، هر یک از طرفین میکوشند نشان دهند عقیدۀ طرف مقابل با بقیۀ نظام فکری او ناسازگار است. اما آیا ناسازگاری، شرط لازم و کافی برای اثبات عقیدهای اخلاقی است؟
جاشوا گرین، روانشناس و فیلسوف امریکایی، از مکانیزم تقابل احساس و عقل میگوید
برخی تصمیمات اخلاقی چنان سادهاند که در شناسایی منشا آنها ناکام میمانیم البته برخی دیگر از این تصمیمها چنان سخت و فرسایندهاند که تقابل قدیمی احساس و عقل را پیش میکشند. روانشناسان اخلاق اخیراً از الگوهای تجربی برای روشن ساختن ساختار تفکر اخلاقی استفاده کردهاند. گفتوگوی حاضر با جاشوا گرین، فیلسوف و استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد و یکی از محققان پیشگام در این زمینه است.
اگر هنگام مواجهه با یک دوراهی اخلاقی، دارید از گوشی هوشمند استفاده میکنید، حواستان را بیشتر جمع کنید
گوشیهای هوشمند همراه همیشگی زندگیِ ما شدهاند. بسیاری از ما صبحها بلافاصله بعد از چشمبازکردن، سراغ آنها میرویم و شبها نیز صفحۀ گوشیهایمان آخرین چیزی است که میبینیم. باوجوداین، هنوز چیزهای بسیاری است که دربارۀ تأثیرات ظریف این وسایل سحرآمیز بر زندگیمان نمیدانیم. تحقیقی جدید تأثیر استفاده از گوشیهای هوشمند را در لحظۀ تصمیمگیریهای اخلاقی بررسی کرده است.
سایت ترجمان
مهدی مستفید
نمیدانم دکترظریف و کسانی که با شعار "واایرانا" در این چند روز به تنش بین ایران و ترکیه، مهمترین مسیر ارتباطی فعلی ایران با جهان، دامن زدند؛ سخنرانی اردوغان در باکو را گوش کردهاند یا نه؟
با توجه به حاشیههای ایجادشده پیشنهاد میکنم همه ایراندوستان آن نطق را گوش کنند و برای فهم بهتر آن از آشنایان به فرهنگ و زبان ترکی آذربابجان کمک بگیرند.
در کل سخنرانی اردوغان یکبار به ایران اشاره شد، آن هم نه بعنوان رقیب بلکه عضوی از گروه همکاری ششگانه که قرار است در منطقه شکل گیرد.
مهمترین نکته سخنرانی نیز دعوت از ارمنستان برای عادیسازی روابط و پیوستن به این گروه همکاری بود. ولی این موارد در ایران مورد توجه قرار نگرفت و نگاهها بیشتر متوجه بخش ادبی خطابه شد!
اردوغان برای ابراز احساسات به مردمی که پیروزی تاریخیشان را جشن گرفته بودند، متنی ادبی ارائه داد از آزادی ابرهای پهلوگرفته بر سر کوههای "شوشا"، از رویش دوباره "خاری بلبل"، از اوجگیری دوباره نوای "قرهباغ شیکسته سی"سخن گفت.
این استعارهها نهتنها برای مردم شمال ارس بلکه برای جنوب آن نیز همچون میراثی مشترک ملموس و شیوا بود. اردوغان شعری از بختیار وهابزاده در وصف پاسداری از وطن خواند، از شعرای نامی آذربایجان نام برد و نزدیکی خود را به مردم آذربایجان با نشان دادن تسلطش بر تاریخ و ادبیات آنها نشان داد.
و اما "آراز"؛ آراز نماد فراق در هر دو آذربایجان و بلکه بین همه آذربایجانیهای جهان است.
اردوغان وقتی از آزادی سه شهر همجوار آراز سخن گفت؛ با خواندن شعر موصوف، به پایان جدایی زورگویانه آن مناطق اشاره کرد و با قراردادن ترجیعبند "آی لاچین جان لاچین" اتفاقا بر ضمیر مورد اشارهاش تاکید کرد.
هرچند عدم فهم مشترکات فرهنگی وادبی دو سوی ارس، میتواند موجب سوءتفاهم شود، ولی بیشک هر ترکیدان منصفی بهسادگی بر سوء نبودن منظور اردوغان از آن شعر گواه خواهد بود!
شاید نبود فردی آشنا به زبان و فرهنگ محل در وزارتخارجه سبب سوءبرداشت وزیر شده است؛ ولی نگاه واقعگرایانه نشانگر آن است که یک بیت شعر در هر حالت نباید چنین سبب توجه شده و مرثیه حسرت آذربایجانیها نوای تجزیهطلبی نام میگرفت!
ایراد آن مراسم نه شعر اردوغان، بلکه جایگاه او بود، جایگاهی که او در آن قرار گرفته بود، بیش و پیش از همه برازنده حاکمان ایران بود؛ ولی سیاستهای انزواطلبانه و توطئهانگارانه، ما را از آن دور و اردوغان را بدان رهنمون شد.
ایران در ۳۰سال گذشته بخصوص در سالهای قبلتر میتوانست بهراحتی حلکننده مناقشه قرهباغ باشد؛ ولی بر اساس ملاحظاتی اقدام نکرد.
در جنگ اخیر هم بهترین موقعیت برای ایران مهیا بود که در عمل به قانوناساسیاش و در راستای حقوق بینالملل در کنار مظلومِ محقی بایستد که مردمانش مسلمان و شیعهاند.
مواضع صریح رهبر انقلاب نیز بر این موضع تاکید داشت؛ ولی شبهه حضور تکفیریها در جبهه قرهباغ موجب شد موضع رسمی بهصراحت شکل نگیرد، با پایان جنگ کذب بودن شایعه حضور تکفیری.ها قویتر شد. بهراستی این شایعه از کجا منتشر شده بود که موجب کندی مواضع ما شد؟
عامل اصلی شکست سیاست خارجی ما خصوصا در قفقاز، تغییر در جهانبینی سیاسی ماست. ما به نام ملتسازی و ملیگرایی خود را هر روز بیشتر از دیروز منزوی ساختهایم.
تلاش برای یکسانسازی ملی، ما را به جایی رسانده که نهتنها زبان پیرامون، بلکه زبانی را که گویش بخش بزرگی ار مردمان خودمان است نیز نمیفهمیم!
ما برای داشتن سیاستخارجی قوی نیازمند هویت ملی متکثر هستیم؛ هویتی که همه آحاد ملت را در برگیرد.
برای اینکه تحتتاثیر سیاستهای پویای همسایگانمان هر روز منزویتر نشویم؛ بایستی نگاه هویتیمان را تغییر دهیم، تکثر موجود در کشور را نه بعنوان تهدید بلکه بعنوان فرصت مغتنم بدانیم.
باید همه ابعاد هویتی ایرانیان خصوصا دو زبان ترکی و عربی را در کنار فارسی تقویت کنیم و به جای اسیر شدن در دستهبندیهای فرقهای، رویه وفاق منطقهای را در پیش بگیریم...