اسفند سال ۶۰ بود که خطیب نماز جمعهی تهران، در سالگشت درگذشت آیتالله کاشانی، به نامه ی منسوب به او که مشهور است یک روز قبل از کودتای ۲۸ مرداد نوشته شده و نخست وزیر را از کودتای در شرف وقوع آگاه میکرده، اشاره کرد.
گوشی تلفن را برداشت تا به خطیب بگوید که روایتش از "نامه" ناصحیح است. خطیب توضیح خواست و چون توضیح داد، خطیب گفت که اینها که تو میگویی همان حرفهای مجاهدین است! اجازه خواست که جهت رفع سوء تفاهم، حضورا موضوع را توضیح دهد. خیلی زود، قراری در مدرسه سپهسالار (مطهری) گذاشته شد تا خطیب، نقد روایت خود از مناسبات کاشانی و مصدق و بویژه مسالهی "نامه" را از زبان او بشنود.
چون به محضر خطیب رسید، نخست شرحی از مواضع آیت الله کاشانی علیه دولت ملی را در شش ماههی پایانی کار آن دولت ارائه داد و سپس، موضع آیت الله در برابر کودتا را با وی در میان گذاشت. آنگاه افزود:
"ببینید، مخاطبان شما سه دسته اند، نخست، کسانی که از حقایق ماجرا باخبرند، نسبت به شما هم خوشبیناند. شما با این بیانات غیرواقع، اینان را اندوهگین میکنید. دو دیگر، کسانیاند که با جمهوری اسلامی مساله دارند. اینان به طور قطع از روایت ناصواب شما شادمان میشوند زیرا پس از این میتوانند بگویند که جمهوری اسلامی، همهی روایتهایش مثل این روایت، خلاف واقع است. اما گروه سوم، عامهی مردماند که ممکن است بیانات شما را شنیده و باور کرده باشند که در اینصورت معلوم نیست چگونه باید مطالب واقع را به سمع و نظرشان رسانید!
خطیب از او خواست که اگر برای گفته هایش سند و مدرکی هم دارد، نزد او بیاورد که اگر چنین نکند، میباید پاسخگو باشد. حالا فرصتی مهیا شده بود که روی مواضع آیتالله کاشانی، بدون گزینش و پرش، کار کند. خیلی زود دست بکار شد. به فکرش رسید حالا که دارد این مدارک و اسناد را جمع آوری میکند، چرا دست به انتشار آنها نزند که همه بتوانند از آن استفاده کنند؟
زندهیاد کاظم سامی در انتشارات چاپخش، کار چاپ مجموعه را به عهده گرفت. مجلدات یک و دو و سه، یکی پس از دیگری منتشر شدند. سال ۶۲ بود که زنده یاد دادمهر از چاپخش خبرداد که جلد چهارم، در ارشاد گیر کرده است. این جلد چهار، حاوی همان اسنادی بود که با روایت رسمی از کاشانی سازگار نبود. برای پیگیری کار به وزارت و دایره مرتبط رفت تا ببینید چه میتواند بکند. اتفاقا اهمیت کار در همین جلد چهارم بود. مردم حق داشتند که تاریخ را همانگونه که اتفاق افتاده بود، بدانند. حاضر شد مقدمهای را که بر جلد چهارم نوشته از روی کتاب بردارد اما در کمال ناباوری، شنید که آنچه چاپ کتاب را متوقف کرده، نه مقدمهی او که مواضع اعجابانگیز آیتالله کاشانی ست!
هیج دلیلی به غیر از این برای توقف چاپ کتاب وجود نداشت و بنابراین، توقیف نمیتوانست ادامه داشته باشد. سرانجام مجلدات چهارم و پنجم هم بیرون آمدند. طبیعی بود که گروههایی ناراضی باشند. یکبار سر یک چهار راه و پشت چراغ قرمز، زنده یاد سامی را از ماشین پیاده کردند و برای چاپ کتاب متعرض او شدند!
حالا دوسالی از ملاقاتش با خطیب گذشته بود که یکی از روزها، پنج جلد کتاب را زد زیر بغلش و رفت به همان مدرسه که اول بار خطیب را آنجا ملاقات کرده بود، مدرسه سپهسالار. موقع نماز بود و خطیب در حلقهی محافظان به نماز ایستاده بود. صبر کرد تا نماز به پایان برسد. همین که خطیب خواست برود سعی کرد تا به او نزدیک شود. محافظان اما مانع شدند. حالا دیگر مثل سالهای اول انقلاب نبود که بشود مسئولان را به راحتی ملاقات کرد. ندا داد که آقای......! برایتان کتاب آوردم. خطیب به محافظان گفت که اجازه بدهید جلو بیاید. وقتی نزدیک شد، او را به یاد آورد، تشکر کرد و کتابها را گرفت. آقای ترکمان میگوید که پس از آن، نشنید که خطیب حرفهای خود در مورد آیت الله کاشانی و آن "نامه" را، دوباره تکرار کند.
مجموعهی پنج جلدی مکتوبات، سخنرانیها و پیامهای آیتالله کاشانی - به کوشش محمد ترکمان (دهنوی)