«شهر نو» در اوایل دهه ۵۰، ۱۳۵ هزار مترمربع مساحت داشت. این منطقه به دو قسمت اصلی و فرعی تقسیم می شد. قسمت اصلی شامل خیابانهای «کمیل»، «استخر»، «قنات» و «قوام» بود که ۳۶ کوچه داشتند و در هر کوچه ۵۰-۳۰ خانه وجود داشت. در هر خانه هم چندین خانواده توأمان زندگی می کردند و گاهی در یک اتاق چند مرد و زن می زیستند.

عصراسلام: این قلعه محلهای قدیمی و بد نام در تهران بود که سنگ بنای آن در زمان محمد علی شاه قاجار نهاده شد، در آن زمان خلاف کاران این محل را که خارج از دروازه قزوین قرار داشت؛ مأمن خلاف کاری های خود قرار داده بودند، از جمله شخصی به نام محمود عرب که زنان بیکار و بیسرپرست را میربود و به این محل جهت بهره برداری جنسی میآورد.
اواخر حکومت احمد شاه قاجار این محله که «محله قجرها» نام گرفته بود، به جهت احداث دروازه قزوین، «دروازه» نامیده شد. محمود عرب علاوه بر قوادی، چندین شیره کش خانة بزرگ هم در این محل دایر کرد که به پاتوق شیره ای های تهران تبدیل گردید و هنوز هم پس از گذشت هفتاد و چند سال در پیاده روهای آن افراد معتاد را که خاطره ای تلخ از آن روزگاران سیاه است می توان دید. محلی که در آن چند خانه متعلق به محمود عرب قرار داشت به گذر «حاج عبدالمحمود» معروف گشت.
اوایل حکومت رضاشاه اداره امور این محل به عهدة شخصی به نام «زال ممد» قرار گرفت که به واسطه ایادی خود، زنان و دختران اطراف و اکناف را یا فریب می داد یا می ربود و به این محل می آورد و در اختیار افراد خوشگذران می گذاشت.
کمی پس از آن رضا شاه، به منظور جلوگیری از شیوع بیماری «سفلیس» دستور جمع آوری فواحش و تخریب زاغه ها و آلونک های گذر حاج عبدالمحمود را صادر کرد و شخصی به نام قوام را مأمور بازسازی آن نمود. شخص زرتشتی ای به نام ارباب جمشید که از پارسیان هند و از تجار مقیم این کشور بود، هزینه احداث دهها خانه به منظور اسکان زنان فریب خورده و بی سرپرست را قبول نمود و به منظور تأمین مخارج آنان و فرزندانشان دهها باب مغازه نیز در این منطقه احداث کرد تا از گرویدن مجددشان به راه خطا جلوگیری شود.
با نوسازی محله، تجارت سکس رونق تازه ای یافت و به پاس قدردانی از ارباب جمشید، به «محله جمشید» نامگذاری شد که تا بعد از پیروزی انقلاب پابرجا بود. احداث خانههای جدید، وسیع و آسفالت دو خیابان جدید باعث شد که اسم «شهر نو» را هم روی آن گذاشتند و به پاس زحمات قوام، یکی از خیابان های محله بدنام را به نام وی نام گذاری کردند.
در زمان جنگ جهانی دوم که این محله بدنام پاتوق عیاشی سربازان امریکایی و انگلیسی بود، آنان تعدادی از زنان جنگ زده لهستانی که مانند سایر آوارگان جنگی در میدان ژاله سابق اقامت داشتند را به شهر نو آوردند تا بزم شان کامل گردد.
همچنین در انتهای خیابان دوم شهر نو کوچه ای به نام کوچه لهستانی ها شهرت یافت. این محله ۵۳۱ هزار متر مربع مساحت داشت و با توجه به میزان آلودگی به دو قسمت اصلی و فرعی تقسیم می شد؛ قسمت اصلی شامل خیابان های کمیل، استخر، قنات و قوام بود که دارای ۳۶ کوچه و در هر کوچه ۵۰-۳۰ خانه وجود داشت که در هر خانه چندین خانواده توأمان زندگی می کردند که بعضاً در یک اتاق چند مرد و زن میزیستند و دارای فرزندان نامشروعی نیز میشدند که آنان نیز در همان اتاق به سر میبردند و در آینده، خود روسپی، قاچاقچی مواد مخدر، دزد و ... میشدند.
محله جمشید از نگاهی دیگر به دو بخش قلعه و نجیبخانه تقسیم میشد که در واقع، قلعه محل کار و نجیبخانه محل زندگی عادی و زناشویی روسپی ها بوده است که درجه فساد در آن نزدیک به صفر بود. دهها تئاتر و تماشاخانه و کافه در خیابان جمشید و داخل شهر نو و خیابانهای سی متری احداث و دو سینما نیز در حوالی آن شروع به کار کردند. مافیای شهر نو متشکل از سردسته های عمده قلعه، قاچاقچیان بزرگ و رؤسای شهربانی شاه اداره امور این منطقه را در دست داشتند.
دامنه فساد وضعیت قلعه شهر نو به تدریج به سطح شهر تهران کشیده شد و علاوه بر دایر شدن خانه های تلفنی، در کنار خیابان های اصلی و حتی فرعی شهر نیز روسپیان به چانه زنی با مشتریان مشغول بودند. در کنار برخی از هتل هایی که محل تردد خارجیان و متمکنین بود وضع بدتر هم بود و عموماً دختران کم سن و سال مشاهده میشدند.
وجود کاباره ها نیز به روسپیگری دامن می زد. رژیم به راحتی به برپا کنندگان مراکز فساد و فحشا جواز رسمی می داد و در اکثر خیابان های تهران و شهرهای بزرگ «بار»های شبانه فعالیت میکردند که در آنها زنان روسپی به خود فروشی می پرداختند؛ این مراکز، گروهی از زنان و دختران را در اختیار داشتند تا پس از مستی مشتریان به آنان خدمت رسانی کنند! نهاد قانونگذاری نیز با موافقت نسبت به صدور کارت های مجوز کار برای زنان و دختران، به روسپیگری مشروعیت می بخشید.
دامنه و گستره روسپیگری و فحشا به طرز جنون آمیزی رو به فزونی بود تا آنجا که علاوه بر موارد ذکر شده، به سبک کشورهای غربی هتل عشق تأسیس شد که به زنان روسپی یا مردان عیاش اجازه داده می شد که به طور آزادانه هر کاری می خواهند انجام دهند و به زوج های نامحرم نیز بدون هیچ منعی اتاق اجاره می دادند.
راههای فریب و به دام انداختن دختران بسیار متفاوت بود. اما متداولترین شیوه ها عبارت بود از: استقرار در ترمینالها و فرودگاه ها با ماشینهای مدل بالا و چهره ای متشخص و وجیه همراه با چرب زبانی، آشنایی در مهمانیهای شبانه و تفریح گاه ها، تحویل به مراکز فساد توسط رانندگان تاکسی و سواری شخصی، تحویل به سردسته ها توسط شوهران لاابالی، رفتن به دهات دور افتاده و شهرستان ها تحت عنوان خواستگار و ... این سوداگران تباهی جهت محکم کاری از قربانیان خود سفته های به عنوان ضمانت دریافت می کردند تا مبادا فرار کنند و نهادهای اجرای قانون مانند کلانتری نیز به نفع این زورگویان حکم می کردند.
سردمداران شهر نو به شهر تهران نیز قانع نبودند و به تأسیس فاحشه خانههایی در شهرهای مختلف کشور اقدام کردند و بدینسان فحشا و روسپیگری را رونق بیشتری بخشیدند. حامیان وقت حقوق زن نیز سعی در نظارت بر این اماکن فساد می نمودند، از این روی اداره اماکن شهربانی رژیم گذشته از فاحشه خانه ها آمارگیری کرده و آنها را در ردیف محل های کسب قرار داده بود، شهرداری نیز برای مغازه ها و تماشاخانه های محله شهرنو جواز کسب صادر و به آنها خدمات شهری ارائه میداد.
هنگامی که «مهناز افخمی» مشاور نخست وزیری در امور زنان شد به جای این که در صدد تعطیلی این مراکز فساد باشد، از وزارت بهداری درخواست نمود تا به روسپیان و فرزندانشان خدمات بهداشتی ارائه شود و نیز مقرر کرد در محله جمشید مهدکودکی جهت نگهداری فرزندان نامشروع و خردسال فاحشه ها احداث گردد تا در طول روز که مادرانشان به اعمال منافی عفت سرگرم هستند، از این اطفال معصوم نگهداری شود.
ارتباط سردمداران شهر نو با عوامل حکومتی
به جهت بالا بودن آمار جرم و جنایت، دو پاسگاه انتظامی یکی در خیابان جمشید و دیگری سی متری (پایین تر از میدان قزوین) احداث شد که خود موجب تشدید فساد شد و رؤسای کلانتری و مأموران با حق حسابی که از فواحش، قوادها و اوباش می گرفتند به حمایت از آنها برمی خاستند. این ارتباط آن چنان صمیمی ادامه یافت که سرلشگر زاهدی در جریان کودتای ننگین ۲۸ مرداد سال ۳۲ آنان را به طرفداری از شاه به خیابان های تهران کشاند. زاهدی که در فساد و زن باره گی شهره بود از طریق زنان سردمدار قلعه به مطامع خود رسید، برخی از مهمترین آنان عبارت بودند از:
۱- «ملکه اعتضادی»، با شخص شاه و علیرضا پهلوی ارتباط داشت و وسائل عیش و نوش آنان را فراهم می کرد.
۲- «پری آژدان قزی»، دختر یک مأمور بازنشسته شهربانی بود که از بی حیایی و دریدگی ضرب المثل شده بود و حتی اوباش قلعه هم از او حساب می بردند.
این دو نفر شهرت و ثروتشان آن قدر زیاد شده بود که در مهمانی های رسمی باشگاه افسران نیز دعوت می شدند؛ حتی «پری آژادان قزی» کارت ویزیت چاپ کرد و پشت آن سفارش استخدام یا معافیت از سربازی اشخاص را صادر می کرد. این دو تن عضو ستاد کودتای ۲۸ مرداد بودند و سردستگی فواحش و اوباش شهر نو را در کودتا به عهده داشتند.
پس از پیروزی کودتا، سرلشگر زاهدی به پاس خدمات آنان، دستور داد تا دور تا دور شهر نو را دیوار کشیده و پاسگاه ها را نیز به بیرون قلعه منتقل نمایند و در واقع نوعی خودمختاری به آن اعطا کردند، اگرچه بعدها دایره فساد به بیرون از قلعه و خیابان های اطراف گسترش یافت پس از آن شهر نو نام جدیدی نیز به خود گرفت و آن چیزی جز «قلعه» نبود.
۳- «سیمین ب ام و»، وی با برخی مقامات بالای کشور از جمله سناتور رضایی رابطه داشت و برای ایشان قوادی می کرد. روش وی برای به دام انداختن دختران معصوم، آشنایی با آنان و طرح دوستی در پارتی ها بود.
۴- «پری بلنده»، وی با ادارة تشریفات نخست وزیری و وزارت امور خارجه همکاری داشت و به کار قوادی از راههای فوق اقدام مینمود.
۵ و ۶- «اشرف چهار چشم» و «شهلا آبادانی»، در خانههای آنان همواره دختران تازه وارد و کم سن و سال حضور داشتند.
۷- «پری سیاه»، او رقیب «پری بلنده» بود و مالک شش خانه بزرگ فحشا بود که آنها را اداره می کرد.
۸- «مژگان سوخته»، از قوادین قدیمی بود و خاطرات زیادی از علیرضا پهلوی داشت، ده ها زن فریب خورده تحت استثمار وی بودند.
۹- «شیرین سلطانی»، معروف به «ناهید» که همواره خود را مسلمان می خواند، ولی پس از دستگیری بعد از انقلاب معلوم شد که ارمنی بوده است.
۱۰- «منیژه کچل»، وی خود را فامیل فرح دیبا معرفی می کرد و نفوذ زیادی در دستگاه های دولتی داشت.
بر اساس آنچه پایگاه حوزه گزارش داده است، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ارگانهای انقلابی با تشکیل شورای جهت پاک کردن این لکه ننگ از چهره تهران و نجات قربانیان، اقدام به جمع آوری زنان فریب خورده و اسکان آنان در مجتمعهای تربیتی و پرورشی نمودند و این محله فساد را نیز تخریب کردند و «پری بلنده»، «اشرف چهار چشم» و «شهلا آبادانی» به دار مجازات آویخته شدند.
سوختن شهرنو تهران
حدود ساعت ۶ بعدازظهر چند تن از جوانان به در «قلعه» شهرنو حمله کردند و بعد جمعیت به تبعیت از آنها به خیابانهای داخل «قلعه» ریختند. در این هنگام با وسایلی که از قبل تهیه شده بود خانهها و مغازههای داخل «قلعه» به آتش کشیده شد.
روز دوشنبه ۹ بهمن ۵۷، در آستانه انقلاب بزرگ ایران، بخش وسیعی از تهران همچون روزهای گذشته شاهد ناآرامی، خشونت، آتشسوزی و تخریب بود. آتش خشم انقلابیون در این روز با حمله به کارخانه آبجوسازی شمس شعلهور شد و در عصر آن روز به «شهر نو» محله بدنام تهران رسید. روزنامه اطلاعات فردای آن روز هجوم انقلابیون به این محله را اینچنین گزارش کرد:
از حدود ساعت ۵ بعدازظهر [دوشنبه ۹ بهمن ۵۷] در اطراف «قلعه شهر نو» که روزی آنجا را «قلعه خاموشان» و زنانش را «ساکنان محل غم» میگفتند، به تدریج مردم اجتماع کردند. مدت زیادی نگذشت که اجتماع افراد با تظاهرات توام شد، ابتدا ماموران فرمانداری نظامی از مردم خواستند که پراکنده شوند و پس از مدتی اقدام به تیراندازی هوایی کردند. با رفتن ماموران دوباره اجتماع کثیر مردم در اطراف محله معروف روسپیان تشکیل شد.
در حدود ساعت ۶ بعدازظهر چند تن از جوانان به در «قلعه» حمله کردند و بعد جمعیت به تبعیت از آنها به خیابانهای داخل «قلعه» ریختند. در این هنگام با وسایلی که از قبل تهیه شده بود خانهها و مغازههای داخل «قلعه» به آتش کشیده شد.
گروهی به زنان ساکن محله حمله کردند، اما در این جریان عده دیگری از تظاهرکنندگان مانع وارد ساختن صدمه به ساکنان «قلعه» شدند. چند تن از شاهدان عینی اظهار داشتند تعدادی از روسپیان در این وقایع مجروح و احتمالا ۲ تا ۳ نفر کشته شده اند. [...] به این ترتیب «روسپیخانه بزرگ شهر» به آتش کشیده شد. آتشسوزی ساعتها در این «محله غم» ادامه داشت و هیچکس هیچ دستگاهی در فکر خاموش کردن آتش نبود... و همچنان محله بدنام تهران و چند نقطه دیگر را که به آتش کشیده شده بود میسوزاند و خاکستر میکرد.
ماموران آتشنشانی پیرو اطلاعیه قبلی خود که اعلام کرده بودند از خاموش کردن آتشهایی که مردم نخواهند خودداری خواهند کرد اقدامی برای خاموش کردن این آتشها صورت ندادند. دیشب به دنبال این ماجرا ده نفر از روحانیون به اداره آتشنشانی مراجعه کردند و از مسئولان سازمان خواستند تا برای خاموش کردن آتشسوزیهای جنوب شهر اقدام کنند.
به دنبال تقاضای روحانیون ماموران ایستگاههای مختلف آتشنشانی به همراه روحانیون در محلهای آتشسوزی حاضر شده و به خاموش کردن آتش پرداختند.
روایت خبرنگار کیهان از «شهرنو» چند روز پس از اعدام «پری بلنده»
ساعت یک بامداد پنجشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۵۸ به حکم دادگاههای انقلاب ۳ زن و یک مرد به جرم افساد فیالارض تیرباران شدند؛ سه زن اعدامی سردستگان شهرنو بودند به نامهای: «سکینه قاسمی» مشهور به پری بلنده، «صاحب افشاری» مشهور به ثریا ترکه و «زهرا عافیها» مشهور به اشرف چهارچشم. مرد اعدامی نیز منصور باقریان نام داشت.
بخشی از رای صادره دادگاه انقلاب درباره این چهار تن به این شرح بود: «.. به جرم یک عمر فحشا و فساد و خرید و فروش دختران خردسال و زنان گولخورده و اغفالشده و دایر کردن مراکز فحشا و عشرتکدههای مختلف که موجب انحراف نسل جوان این مملکت گردیدهاند مفسد فیالارض شناخته شده به اعدام محکوم میگردید...» (کیهان، پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۵۸)
دو روز پس از اعدام این چهار تن، خبرنگار روزنامه کیهان به شهرنو رفت تا ببیند پس از اعدام آن سه زن سردسته آنجا اهالی درباره آنها چه میگویند و قربانیان نظرشان چیست. مشروح این گزارش میدانی را که روز یکشنبه ۲۴ تیر ۵۸ در روزنامه کیهان منتشر شد در پی میخوانید:
بر در خانه پریبلنده که معبر هزاران زن و دختر به بیراههکشیده بود اکنون قفل بزرگی مهار زده است. نگاههای بیتفاوت کارگران خسته و تنهایی که کوچههای تنگ و تاریک «قلعه» را به هم میدوزند، قفل را برانداز میکند. یکیشان به تاسف سری تکان میدهد، با خود گویه میکند که «ای کشته که را کشتی...»
«پری» سالهای سال از درون همین خانه شکارهایش را به خانههای فساد میفرستاد. شکارهایی که به قیمت نابودی هزاران خانواده به دام او افتادند تا «پری بلنده»ها و دار و دسته چهار هزار نفری باجخورهایش که در کوچه پسکوچههای نکبتزده قلعه میلولند، زالووار زندگی خود را ادامه دهند.
خانهای که اکنون قفل خورده است، سالهای سال مرکز توزیع زنان و دختران فریبخورده بوده است، اما قفلی که اکنون بر در این خانه خورده، آیا همان قفلی است که بایستی بر دست و پای فساد و فحشا در این مملکت بخورد؟ پری بلنده، اشرف چهارچشم و ثریا ترکه برای اولین بار در تاریخ به جرم «یک عمر فحشا» و منحرف کردن زنان و دختران بیگناه سحرگاه پنجشنبه به جوخه اعدام سپرده شدند. اینها سردستگان زنان بدکاره محله بدنام بودند. بسیاری از جمعیت چند صد نفری یا چند هزار نفری قلعه به وسیله پری بلنده و گروه باجخورهایش به منجلاب فساد کشانده شدند. نمونههای متعددش را میتوان در هر کوچه و خانه محله بدنام پیدا کرد. پری بلنده و همپالکیهایش یک تن و دو تن نبودند، سه نفرشان اعدام شدند و چندین ده نفر دیگر همچنان در تلاشاند.
جامعهشناسان فحشا را به صورت یک عارضه و بیماری اجتماعی بررسی میکنند و فاحشهها را قربانیان این جریان اجتماعی میدانند. آنها همچنین معتقدند که شیوع فحشا در یک جامعه بستگی به شرایط خاص آن جامعه دارد که مهمترین آنها عبارتاند از فقر اقتصادی، فقر فرهنگی، تنگناهای خانوادگی، زورگویی پدر و مادر، اختناق و دیکتاتوری حاکم بر جامعه و مسائلی از این قبیل. اما مهمترین عامل همان میل به داشتن استقلال اقتصادی است و پری بلنده و دار و دستهاش به صورت این عارضههای اجتماعی وارد عمل میشدند.
تردیدی نیست که وجود این عوامل در اجتماع، جریان فساد را تسریع میکند و باعث گسترش روزافزون آن میشود؛ بنابراین محو این عوامل یا هدایت و ارشاد آنها جزئی از برنامه پاکسازی یا براندازی فحشا و فساد است، اما تا وقتی که ریشههای این بیماری قطع نشود و به جای علت، معلول را از بین ببرند عملا نتیجه دلخواه عاید نمیشود. چراکه پری بلندهها همه جا هستند و نه نابود کردن همه آنها میسر است و نه کنترلشان.
همین الان دهها زن و دختر در سنینی متفاوت درون خانههای قلعه از راه تنفورشی ارتزاق میکنند و میتوان گفت که فقط ارتزاق میکنند، زیرا باقی درآمدشان به جیب باجخورها و سردستهها میرود که تعدادشان از شمار زنان بدکاره هم بیشتر است.
پارهای از آنها توسط پری بلنده، اشرف چهارچشم، ثریا ترکه به این راه کشانده شدهاند، ولی اکثریتشان به وسیله کسانی آمدهاند که هنوز مگسوار در لجنزار فساد و تباهی دست و پا میزنند. در حال حاضر تنها در محله جمشید و شهرنو، بیش از ۴ هزار باجخور زندگی میکنند که تقریبا تمامی درآمد زنان بدکاره را از چنگشان بیرون میآورند.
در گشت و گذاری که طی چند ساعت در کوچه پسکوچههای قلعه داشتیم متوجه شدیم که بسیاری از باجخورها بعد از اعدام پری بلنده و دو سردسته دیگر، از قلعه فرار کردهاند. مسئول کمیته قلعه نیز تاکید میکند که ما دنبال عدهای از این سردستگان و باجخورها هستیم و به زودی آنها را نیز دستگیر میکنیم.
وی اضافه میکند که در یک دو ماه گذشته بیشترین سعیمان را کردهایم تا اولا زنان جدیدی به اینجا نیایند و شدیدا جلوی این کار را گرفتهایم، و ثانیا کوشیدهایم که زنان و دختران قلعه را که ندانسته اغفال شدهاند و ناخواسته به این راه افتادهاند هدایت و ارشاد کنیم. به دنبال همین تلاشها بوده که تاکنون ۲۰ تن از زنان قلعه به خانه و زندگی خویش برگشتهاند و ۵ تن از آنان با ضمانت، ازدواج کردهاند.
۱۰ خانه بسته شد
همینطور که در کوچه پسکوچههای قلعه گشت میزنیم با چند تن از زنان و دخترانی که توسط پری بلنده و اشرف چارچشم و ثریا ترکه به اینجا کشیده شدهاند یا مثل کالا چندین دست گشتهاند و از این شهر به آن شهر و از این سردسته به آن سردسته فروخته شدهاند، گفتگو میکنیم. پیش از آن یکی از مسئولان کمیته شهرنو خبر میدهد که «این سه تن در بیش از ۱۰ خانه داخل قلعه فعالیت داشتند و بیشتر زنان گرانقیمت قلعه نیز متعلق به آنها بودند. به همین دلیل پس از اعدام این سه تن در این خانهها نیز بسته شد و چند تن از سردستههای آنها تحت تعقیب قرار گرفتند.»
پری بلنده که بود؟
درون خانههای تنگ و تاریک قلعه و سر زبانهایی که از میان لبهای رنگپریده و داغمه [خشکی]بسته زنان و دختران بدکار بیرون میزند، پری بلنده، اشرف چارچشم و ثریا ترکه، نامی آشناست. اکثر آنها این سه تن را از نزدیک میشناسند و عدهایشان نیز توسط خود آنها به این خانهها کشیده شدهاند. معصومه یکی از آنهاست که به قول خودش اکنون دیگر درمانده و فرتوت شده است و پس از عمری «کار کردن» هنوز هم به پری بلنده بدهکار است. خبر اعدام او را که میشنود لبهای بیرنگش را به نشانه لبخند رضایت از هم باز میکند و آهی میکشد که: «کاش زودتر شرش را از سرمان کم کرده بود.»
یکی دیگر از زنان قلعه که از شنیدن خبر اعدام پری بلنده هم ترسیده و هم خوشحال است درباره پری میگوید: «پری چهره ظاهرا مهربان و آرامی داشت، ولی خدا میداند که در باطن او چه دیوی خوابیده بود. دختران و زنان بیگناه را از راه به در میکرد و با قرار دادن آنها زیر فشار قرض و ناتوانی مالی که تمام عمر همراهشان بود کاری میکرد که تا زندهاند نتوانند از این خانه بیرون بروند.»
پری بلنده و اشرف چهارچشم و امثال آنها را درون قلعه به عنوان «سردسته» میشناسند. سردسته در ارتباط دائم با باجخورها هستند که زنان و دختران ناآگاه و بیگناه را با انواع حقهها و فریبها شکار میکنند و به قیمت کلان به سردستهها میفروشند. بسیار اتفاق افتاده که یک باجخور با فروش یک زن یا دختر به سردستههای متعدد در طول سالها، دهها و صدها و هزار تومان به جیب میزده و تمام عمر نیز آنها را فریب میداده که بالاخره آنها را خواهد گرفت.
یکی از قربانیان همین باجخورها مژگان ۱۵ ساله است که توی محله بدنام به زنهای ۳۰-۴۰ ساله میماند. سرگذشت زندگیاش را چنین تعریف میکند: «دو سال و نیم پیش در خیابان همدان ایستاده بودم که مرد جوانی با اتومبیل جلوی پایم توقف کرد. دردسرتان ندهم ناگهان خودم را در جاده کرمانشاه دیدم در حالی که مرتب تهدید شده بودم که سکوتم را نشکنم.
در کرمانشاه و بعد در تهران کسی حاضر نشد مرا بخرد، چون خیلی کوچک بودم. بالاخره مرا به اهواز برد و به زنی به اسم «فریده ساچمهای» به ۵۰ هزار تومان فروخت. وقتی به اندازه ۵۰ هزار تومان برای فریده کار کردم دوباره همان مرد به سراغم آمد و در کرمانشاه مرا به یک سردسته دیگر به ۲۲ هزار تومان فروخت.
مدتی بعد دوباره به اهواز کشیده شدم و وجهالمعامله ۴۰ هزار تومان پول قرار گرفتم. ده هزار تومان دیگر هم از من گرفت و برای مدتی ناپدید شد. در این مدت من فقط توانستم قرض او را بپردازم. بعد از مدتی باز برای ساختن خانهاش ۲۵۰ هزار تومان پول خواست که، چون نه من و نه سردستهای که برایش کار میکردم نداشتیم مرا به زن دیگری به اسم «افسانه سیبیل» فروخت و پولش را از او گرفت.
مدتی بعد در یک خانه تلفنی در تهران مشغول کار شدم و بالاخره به قلعه آمدم. با آنکه «محمود» از همان اول قول داده بود مرا به زنی خواهد گرفت هرگز به قولش وفا نکرد و حتی تهدید کرد که اگر ازدواج کنم مرا خواهد کشت، چون دیگر نمیتوانست از پهلوی من خرج عیاشیهایش را درآورد.
منابع: نامهنیوز، رویداد۲۴، انتخاب