اشاره : برادرِ همسرِ مرحوم جهان پهلوان غلامرضا تختی، پس از گذشت حدود نیم قرن از مرگ این اسطوره کشتی، ناگفتهها و خاطرات جالبی از او به زبان آورده است..

.به گزارش "فرهنگ نو " قدیمیها گفتهاند و چه خوب گفتهاند حرف راست را باید از بچه شنید... ما نیز برای شنیدن حرف راست و رسیدن به واقعیت به سراغ کودک 62 سالهای رفتیم که هنوز خود را همان نوجوانی میداند که روزگاری را با بزرگترین اسطوره ورزشی - اجتماعی تاریخ معاصر ایران سپری کرده است...بچه آخر؛ تهتغاری خانواده توکلی که خود را سرجهازی خواهرش در خانه جهان پهلوان میداند؛ دردانه آقا تختی و همسرش. رضا توکلی بعد از 47 سال از مرگ تختی از خاطرات مشترک خود با شوهر خواهرش برایمان گفت...
توکلی میگوید حالا که شهلا، خواهرم، مرده است باید واقعیت را گفت... باید مردم بدانند که شهلا توکلی چگونه به وصیعت تختی عمل کرد... چگونه با سختیها کنار آمد و چقدر مهربان بود...در ادامه، ماحصل گپ و گفت ما با مرد خوشبرخوردی را میخوانید که عاشقانه خواهر و شوهرخواهر پهلوانش را دوست داشت و در این سالها به احترام خواهر که سکوت کرده بود، او نیز حرفی نمیزد... رضا توکلی به همراه سامان کاشی وهمکاران رسانه ای «دنیای فوتبال» در گفتوگوی مفصلی آورده است:یکی از دوستان خانوادگیشان با ما به گفتوگو نشست و از عشق خواهرش به زندگی گفت؛ خواهری که دیگر بین ما نیست؛ خواهری که برای همه آن هایی که با او بودند، مادری کرد...باهم قسمت دوم این گفتگوی باارزش رامی خوانیم
.
*خودشان در چه رشتهای تحصیل کردند؟
عجیب اهل مطالعه بود. خیلی هم پرشور بود و بسیار کتاب میخواند. یاد دارم 15 ساله بود که برای مسافرت به شمال رفته بودیم و کتاب بینوایان را با خود آورده بود و میخواند. خوب یادم است که وقتی به کلاس ششم رفت، شب و روز برای کنکور کتاب در دستش میگرفت و راه میرفت و میخواند. بعد هم در دانشگاه تهران علوم آزمایشگاهی قبول شد. جزو رتبههای برتر هم شد حتی میتوانست پزشکی هم بزند اما علاقه نداشت...
*شغل پدر شما چه بود؟
پدر من عملاً کارمند دولت بود؛ از مدیران راهآهن. خانواده پدر من از خانوادههای فئودال در شهرستان ساری بودند. پدربزرگ من جزو تحصیلکردههای قشر کارمندان زمان رضاشاه بود. پدر مادر من از فرهنگیهای بسیار بزرگ در ساری بود و اولین مدرسه دبستان در ساری را آقای بهروزی، پدربزرگ مادری من ساخته بودند. مادر من در خانوادهای مذهبی رشد کرد، برای همین تفکر دموکراسی و حسن انتخاب در خانواده ما شکل گرفته بود. در شرایط خوبی زندگی کردیم. پدرم زیاد اعتقاد نداشت که باید زیاد باغ و زمین خرید اما در هر صورت خوب زندگی میکردیم؛ بیشتر به کیفیت زندگی توجه داشت...
*پدرتان در ساری مدیر راه آهن بود یا تهران؟
تا آن جایی که من یادم است در اهواز ایشان مدیرکل راه آهن بودند که من آن زمان پنج سالم بود. بعد از آن به تهران آمدیم و بعد یک سالی رفتیم ساری که آنجا هم مدیرکل راه آهن بودند. دورهای بود که من سوم دبستان بودم و یک سال ساری مدرسه میرفتم. در تهران پدرم معاون مدیرکل راه آهن بودند.
*آقای محمودی مدیرکل بودند؟
فکر میکنم...
*اما شایعه شده بود که پدر شما تاجر است و صاحب اتومبیلفروشی معروف "اتو توکل".
نه چنین چیزی نبود. توکلیها در تمام استانها هستند و صاحب اتومبیلفروشی "اتو توکل" تبریزی بودند در حالی که ما ساروی بودیم...
*جالب این که خیلیها میگفتند و الان هم گفته میشود خانواده توکلی با دربار ارتباط داشتند!
این هم از آن حرفهایی است که مردم میزنند. خانواده ما یک خانواده متوسط ولی خوب زندگیکُن بود. یعنی زندگی میکردیم...
*مادرتان هم مذهبی بودند؟
خانواده مادری من که خیلی مذهبی بودند. همین الان هم هستند... خانواده پدری من آن زمان به شیوه کارمندی زندگی میکردند. البته نماز و قرآن میخواندند؛ اما خب خانواده مادری من خیلی زیاد مذهبی بودند. آن وقتها یک قشری به عنوان قشر کارمند تلقی میشدند که قشر وسط بودند، که ما در این گروه جای میگرفتیم؛ اما خب ظاهر و نوع رفتار و نحوه زندگی ما طوری بود که همه فکر میکردند ما از یک خوانده بسیار پولدار هستیم. اهمیت به درس خواندن نه الزام، یکی از مشخصههای زندگی ما بود که پدرم به آن تاکید میکرد. برای همین هم برادرم مهرداد، سه تا دکتری در آمریکا گرفته است...
*یادم نیست این را کجا خواندهام یا شنیدهام که مادرتان با تختی اختلاف داشت؛ البته نمیدانم این تا چه اندازه درست است.
این درست نیست. تختی به مادرم احترام زیادی میگذاشت و مادرم هم او را خیلی دوست داشت.
شما شش تا بچه بودید. چهار تا پسر و دو تا دختر. فرزند بزرگ خانم بخشنده بودند. یک مقداری در مورد فرزندان صحبت کنید.خواهر بزرگ من که بخشنده است، بعد مهرداد است، بعد اکبر است، بعد شهلا، بعد محمد و بعد من. اکبر که قبل از انقلاب مرحوم شدند...
*به چه دلیل؟
یک آن سکته کرد. اصلا عجیب هم بود، بیماری قلبی هم نداشت. آدم خیلی حساسی بود.
*شما گفتهاید که علیاکبر شور انقلابی داشت و اگر میماند شاید شهید میشد و یک ارتباطی هم گویا با جهان پهلوان تختی داشت...؟
در ادامه میگویم برایتان. یأس و ناامیدی در خانواده ما نبود. خواهر من همان زمانی که دبیرستان بود زن زیبایی بود، خواهر من هیچ گاه آرایش نمیکرد و اصلا طلا هم نداشت. امکان ندارد زن طلا نداشته باشد اما او نداشت. میخواهم بگویم که ارزشهای درونی یک زن را داشت. این تنها یکی از ویژگیهای خوب شهلا بود. خانم بخشنده زمانی که دیپلم گرفت در همان اهواز، برای او هم خیلی خواستگار میآمد و در نهایت با یک مرد شایستهای ازدواج کرد و وقتی که ازدواج کرد دیگر نتوانست ادامه تحصیل دهد. قبل از انقلاب هم به آمریکا رفتند. الان هم بُستون هستند. بعد از او مهرداد است. او از نوابغ درس خوانی است. خیلی هوش بالایی داشت. زمانی که او فیلمهای کابویی را میدید و زبان اصلی را دقیقاً میتوانست ترجمه کند. زمانی که پزشکی را گرفت رفت سربازی همان سالی که مرحوم تختی فوت میکنند....