دکتر محمدحسین پاپلی یزدی ، استاد بازنشستهی دانشگاه فردوسی مشهد ، دارای مدرک دکترای جغرافیای انسانی از دانشگاه سوربن فرانسه ، کتاب بسیار خواندنیای نوشتهاند به نام "شازده حمام" ، در چهار جلد ، که زندگینامه و خاطرات ایشان است از اوایل دههی بیست تا اواخر دههی هفتاد شمسی .
در جلد دوم این کتاب ماجرایی هست که بسیار خلاصه و نقل به مضمون مینویسم:
اوایل دههی چهل ، شانزده ساله بودم. از یزد به کردستان سفر کرده بودم و اواخر تابستان باید به تهران میرفتم. در راه تهران با دختری آشنا شدم که پانزده ساله بود و با مادربزرگش سفر میکرد. در طول سفر با هم صحبت کردیم و فهمیدم برای ادامهی تحصیل و دیپلم گرفتن و دانشگاه رفتن به تهران میرود و قرار است در خانهی خالهاش زندگی کند. چشمانش به قدری زیبا بودند که عاشقش شدم ، آدرس خانهی خالهاش در تهران را خواستم که دقیق نمیدانست و دیگر دیدار میسر نشد و آن عشق هم به مانند همهی عشقهای نوجوانی به همان سرعتی که آمده بود فراموش شد.
اوایل دههی هشتاد ، در یک کنفرانس علمی در فرانسه سخنرانی میکردم. موضوع سخنرانیام تشابهات و تفاوتهای فرهنگی کردها با کرمانجها (کردهای خراسان) بود. بعد از سخنرانی ، موقع صرف شام خانمی سر میز من آمد و اجازه خواست و نشست و گفت موضوع سخنرانی من برای او بسیار جالب بوده چون او میخواهد دربارهی تفاوتهای ژنتیکی کردها و کرمانجها تحقیق کند. حرف به سوابق من و سفرم به کردستان و خاطرات کردستان در نوجوانی کشید و او هم از سفرش به تهران گفت و در جایی از صحبت ، او از همزمانی خاطرات و من از دقت در قیافهی او یکدیگر را شناختیم ، همان دختر بود که چهل سال قبل در سفر به تهران با هم همسفر بودیم.
مسیر زندگیام در چهل سال گذشته را برای او گفتم و او هم گفت: در تهران دیپلم گرفتم و رشتهی زیستشناسی خواندم ، بعد به سوئیس رفتم و تحصیلاتم را تا دکترای ژنتیک ادامه دادم ، آنجا با یک آقای دانمارکی که در سوئیس تحصیل میکرد ازدواج کردم و حالا در فرانسه کار و زندگی میکنیم و یک دختر داریم که در کانادا پزشک است و شوهرش اهل آفریقای جنوبی و تبعهی کانادا."
با توجه به اینکه یادم بود سنی و نمازخوان است و در آن سفر نماز خوانده بود ، از او پرسیدم " آیا دچار اختلاف مذهبی و فرهنگی با همسرت نشدی؟؟ دخترت با چه فرهنگی بزرگ شده؟؟"
گفت : " من سنی معتقدی هستم و روزی پنجبار نماز میخوانم ، شوهرم کاتولیک معتقدی است که هر یکشنبه به کلیسا میرود ، در طول زندگی مشترک حتی یک بار به دین هم کاری نداشتیم یا سعی نکردیم دیگری را به دین خود درآوریم ، دخترم کتب مقدس دین هر دوی ما را خوانده و به هر دو دین احترام میگذارد ، شوهرش که در کانادا همکار اوست ، سیاهپوست و متولد یکی از قبایل بتپرست آفریقای جنوبی است و هم به سبک مدرن در شهرداری ، هم به سبک اسلام ، هم در کلیسا و هم اینکه در سفری به آفریقا به شیوهی قبیلهی شوهرش با هم ازدواج کردهاند و هیچ مشکلی با هم ندارند."
چهار جلد خاطرات دکتر پاپلی یزدی پر از این خاطرات و سرنوشتها است. پسری از فقیرترین روستای اطراف یزد به جایی میرسد که در ژنو کاخ دارد ، حمال گاراژ باربری به صرافی در چندین نقطهی جهان میرسد و... باید خودتان بخوانید.
چرا به یاد این خاطره از دکتر پاپلی یزدی افتادم؟
این چند روز سریال "خانهی امن" را که از شبکهی اول سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش میشود دنبال کردم.
سریال دربارهی جنگ اطلاعاتی و عملیاتی دو دستگاه اطلاعاتی ایران با گروه تروریستی داعش است. جالب اینکه کارگردان میترسد حتی نام این دو دستگاه را بیاورد و تفاوتشان را مخاطب باید با هوشیاری خود بفهمد ، اینکه اسم آن بچه های بیریش چیست و آن ریش بلندها و جدیتر ها کدام دستگاه اطلاعاتیاند.
تا اینجا چند تروریست دیدهایم. چهرهی همه را به طرز اغراقآمیزی سیاه گریم کردهاند ، در مقابل به صورت برادران خودمان یک لایهی ضخیم پودر سفید زدهاند.
یک تروریست که لبهای کلفت و روی سیاه و موی وزوزی دارد ( این توصیفات از من نیست ، یک مامور اطلاعاتی در بیسیم او را برای همکارش اینگونه توصیف میکند. هدف این است که اطلاعات مربوط به قیافهی این تروریست را هم از طریق چشم و هم گوش به خورد مخاطب بدهند و به اصطلاح این قیافه را ملکهی ذهن مخاطب کنند ، قیافهای که میتواند در ذهن مخاطب یک حس شک و ترس و بیاعتمادی و ناامنی نسبت به آدمهایی با این قیافه ایجاد کند) و فارسی را با لهجهی غلیظ عربی حرف میزند ، چچنی از آب درمیآید
من میفهمم که حکومت ریاکار و مزور میخواهد در ذهن ما که میگوییم چرا از مسلمانان چینی و چچنی که تحت ستم دولتهای دوست شما ، چین و روسیه هستند به اندازهی مسلمانان فلسطین دفاع نمیکنید ، اینطور جا بیاندازد که مسلمان چچنی یعنی تروریست و با فلسطینی فرق دارد ، اما آخر چچنی این شکلی است؟؟
چچنی بور و با چشمان سبز و آبی و پوست روشن است ، از نژاد روس است. اینکه خواستهاند دو حرف را یکجا به خورد ما بدهند ، جای دیگر هم به حالت احمقانهای تبدیل شده است. تروریست دیگری را با همین قیافه میگیرند و پیش خانوادهاش میبرند. نقش پدر این یکی تروریست را یک هنرمند شناخته شدهی مشهدی با لهجهی غلیظ مشهدی بازی میکند
. مخاطب با توجه به موارد دیگر توقع داشته این تروریست هم خارجی باشد ولی گویا مشهدی است ، اما با قیافهی اعراب آفریقا ، گویی هرکس تروریست میشود لبهایش کلفت و موهایش فرفری و رنگ پوستش سیاه میشود.
کاش در این سریال فقط به ملیتها توهین میکردند ، به رنگ پوست آدمها و قیافهی آنها توهین میکنند.
این مورد بماند.
امروز نایب رئیس فیفا ، یعنی نفر دوم فوتبال کل جهان ، فقط به دلیل استفاده از کلمهی" رنگینپوست " در سخنرانیاش ، به گونهای که معنی تفاوت قائل شدن بین سفید پوستان و دیگران را داشته ، مجبور شد از تمام سمتهای خود در فیفا و یوفا استعفاء دهد. آن دوستانی که میگفتند محرومیت شش ماههی فوتبالیست ایرانی که حرکتش توهین نژادی بود یا زیر سر عربها بوده دقت نمایند.
در بین دوستان فیسبوکی من ، خانم فرهیختهای هستند که در کرهی جنوبی زندگی میکنند و همسرشان کرهای هستند. آیا ایشان یا همسرشان حق ندارند از رفتار آن فوتبالیست منزجر شوند؟؟
آیا امکان ندارد من یا هر یک از شما ، با یکی از دوستان افغانستانی ساکن در ایران یا هر فرد دیگری در دنیا که چشمان زیبای بادامی داشته باشد ازدواج کنیم؟؟ آیا در آن صورت حرکت آن فوتبالیست به ما یا همسرمان برنمیخورد؟؟
در پایان برمیگردم به کتاب دکتر پاپلی یزدی. ایشان بهترین امکان پیشرفت انسان و مهمتر از آن ، رسیدن به علم و آگاهی را در تعامل با مردم نقاط دیگر دنیا ، جابهجا شدن و متعصب نبودن میدانند. در چهار جلد خاطرات ایشان ، تقریبا تمام کسانی که پیشرفت کردهاند ، کوچ کرده یا مهاجرت کردهاند ، خواه از یزد به کرج ، خواه از روستایی در کردستان به اروپا.
بهرنگ گرامیان