"کریستین و کید گلشیری" هیچگاه تجدید چاپ نشد (چاپ اول، ۱۳۵۰). در همان چاپ اول نیز بیمهریها دید. ب
ه شهادت خود گلشیری ،حتا اعضای حلقه اصفهان نیز که عمدتاً همچون خود او نگاهی زیباییشناسانه به ادبیات داشتند چندانش نپسندیدند. برخی نیز نوشتند که سه سال پس از درخشش شازده احتجاب، گلشیری با این رمان شکست ادبی خود را رقم زده است. انگار پس از انقلاب این دیدگاه تعدیل شد و برخی از یاران گلشیری که از نزدیک دیدگاه داستانی او را میشناختند ارزش این رمان را دریافتند و بعدها هم مطالبی در باب آن نگاشتند
به باور من، اما، این رمان اگر جرئت نکنم بگویم مهمترین عاشقانه تاریخ داستان ایرانی، که حداقل یکی از درخشانترین آنها است. این تحسین و ستایش فقط از باب صناعت کمنظیر داستان و سبک روایتگری تازه آن نیست: میدانیم که گلشیری برای بار نخست، در این رمان، در حوزه زبان و روایتگری چنان مهارتی از خود نشان داده و چنان امکاناتی را از دل زبان فارسی بیرون کشیده که از هر نظر بیسابقه است.
حتا ساخت و صناعت این رمان، به مراتب از شازده احتجاب نیز اندیشیدهتر و پختهتر است. بلکه فراتر از این، بیشتر به سبب آن است که به بهانه "عشق"، نسبت "شرق" و "غرب" را بازاندیشی کرده است. و زمینه این بازاندیشی، چیزی جز "زبان" نیست. به دیگر سخن، از عشق به زبان میرسیم و از زبان به هر آنچه که ما شرقیها غرب مینامیمش و غربیها ما را شرق. در این رمان، نه همچون آثار آل احمد داستان بهانهای برای ساختن تقابل است و غربستیزی، نه بستری است برای بافتن کلیات درباره تاریخ نسبت شرق و غرب. همه چیز در موقعیتی طبیعی قرار دارد و از رهگذر زندگی روزانه آدمهای این دو سنت در کنار همدیگر میگذرد.
فتنهای عاشقانه درگرفته است میان نویسندهای ایرانی و زنی انگلیسی، زنی که همسر و دو فرزند دارد. هفت فصل رمان نه فقط شرح این فتنه، که مهمتر از آن، بازاندیشی و تفسیر واقعه است. مضمون داستان، تکراری است و سدهها سابقه دارد؛ اما در اینجا کیفیت مواجهه با موضوع و شیوه پرورش آن است که "مسئله" میشود. نویسنده - که همچون ابراهیمِ آینههای دردار، سایهای از خود گلشیری نیز هست- در معنای واقعه غور میکند و روایت را مجرایی برای تعمق در روان خود و در روان "دیگری" قرار میدهد و در فرایند بی پایان "شناخت" خود و دیگری مداقه میکند. برای این نویسنده، نوشتن فقط ثبت ماجرا نیست، بلکه ابزار اندیشیدن و فهمیدن است. عملِ نوشتنِ نویسنده است که رمان را ساختار میبخشد و خود رمان، وسیلهای است تا عمل نوشتنِ آن تحلیل شود. به دیگر سخن، نوشتن، و اندیشیدن به چگونگی نوشتن، در هم آمیخته میشود.
نویسنده آن گاه که از گذشته مینویسد نمیخواهد آن را ثبت کند، بلکه آن را "میسازد" تا همان باشد که سخن رقمش زده است. و عجیبتر از این، درباره "فردا"ی ممکن مینویسد تا واقعه را مقدّر کند: تقدیر واقعه در سخن رقم خورده است. دقیقا همچون داستان آفرینش. سناپور به درستی مینویسد که «آفرینش داستان به مثابه آفرینش خلقت انگاشته شده است و گلشیری بدین سبب بوده که بر پیشانی هر یک از هفت فصل رمان، جملهای از سفرِ پیدایش کتاب مقدس را حک کرده است».
کریستین غربی است اما معصومیتی غریب دارد: پیش از ازدواج با کید، مورد تجاوز واقع شده است. در دوره ازدواج شبهایی پر از "تنهایی" از سر گذرانده است و شاهد تنخواهی و تنوعطلبیهای مکرر شوهر بوده است. حتا آن گاه که در پی انتقام از شوهر افتاده است بازیچهای بیش نبوده و سعید و مرد آلمانی بازیش دادهاند. پس از رفتن مرد آلمانی، کریستین میگوید "تصویر"ش دیگر در آینه اتاق نمانده بود. کریستین حتا در بازی شطرنج هم همیشه بازنده است و به قول نویسنده «دلش برای مهرههای سیاه طرف، بیشتر از مهرههای سفید خودش میسوخت». نویسنده اینها را میداند و در نوشتهاش بهشان اندیشیده است. او اکنون آمده تا روح زن را تسخیر کند و میکند. هر چند زبان همدیگر را خوب نمیفهمند اما عشق را معنا میکنند و ماه عسلشان، کشف شبانه پاییزِ کوچههای اصفهان است.
دو روح شرقی و غربی در کنار هم قرار میگیرند و اتحاد جان را ممکن میسازند. مهم اتحاد جان است و چون شکل گرفت نویسنده تمهیدی میاندیشد تا کریستین به همراه بچههایش به غرب بازگردد و خود او در "خانه زبان" و در "تن واژگان" سکنی میگزیند. او همچون اسلاف شرقی¬اش، عشق را در حرمان و جدایی معنا میکند و در عملی فرهنگی متبلورش میسازد. تمام واژگان بوی عشق میدهند و شاید تمام واقعه برای آن باشد تا زبان عشق در تاریخ بشر مکرر گردد «از کشو دست راست یک دسته کاغذ بیرون کشید. صافشان کرد. بی خط بودند. دست کشید روی سفیدی کاغذ، آرام، انگار که پوست کریستین باشد...»
فواد مولودی