ما یکی از بالاترین میزان فرسایش خاک در سطح جهان را داریم. جنگلهایی که صدها و بلکه هزاران سال طول کشیدهاست تا به دستمان برسد، به سرعت در حال تخریب هستند. منابع آبی عمیق زیرزمینیمان نیز چنین وضعی دارند. مشکل اصلی این تخریبها اما "امروز" نیست؛ فرداست. اینها، بنیانهای دیرین ضروری ما برای ادامهی حیات و بقا هستند. اما این دیرآمدهها، به سرعت در حال اضمحلالاند.
نکته اینجاست که این منابع زیست محیطی، خود ریشه و پایه و آغاز و اساس ِ سایر منابع هستند. منابعی که با تخریب شدنشان، سلسلهای از تخریبهای پیاپی و بیپایان در زیست محیط شکل میگیرد.
"مفاهیم" ما نیز چنین وضعیتی پیدا کردهاند: برای ساخت هر مفهوم، مثل یک سانتیمتر خاک بارور، یک درخت هیرکانی ِ باستانی یا یک جرعه آب در منابع عمیق زیرزمینی، نسلهای فراوان زمان نیاز بودهاست. برای اینکه یک "مفهوم"، قابلیت ِ جمعی شدن و بین ذهنی شدن بیابد، جانهای عزیزی به خاک افتادهاند. برای آنکه یک مفهوم از میان تمامی مفاهیم بالقوهی دیگر، حیات بالفعل بیابد و "اجتماعی" شود، ابر و باد و مه و خورشید و فلکی را باید به خدمت درآورد.
امضای ِ اندیشمندی چون شریعتی برای من این است: او کاشف مفاهیم بود. به سرزمینهای ناشناختهی سنت میرفت، بر گذشتهی تاریخی ِ غبار گرفته و نامکشوفمان دست میکشید، مفاهیمی را برمیکشید، به اکنونیت ِ ما برمیگشت، با جان ِ بیقرار خودش، جان ِ تازهای به مفاهیم ِ بیجانشدهی دیروز تزریق میکرد و آنها زنده و جوان و جاندار، به جامعهای که از اکنونیتاش خسته و رنجور شدهبود، میسپرد: جهاد، خودسازی، اجتهاد، عرفان، برابری و آزادی. مفاهیمی که شاید برای دوباره زنده شدن و جان گرفتن، چند نسل و هزار اما و اگر و شاید و باید میخواستند، در دستان ِ زندگیبخش او، مکرر در مکرر جان ِ تازه مییافتند و به ضربان قلب جامعهای بدل میشدند که برای "تغییر"، به آنها نیاز داشت.
ما در این دهههای اخیر اما چه کردهایم؟ متولیان امور مسیری معکوس رفتند: مفاهیمی را که او برکشید و جان داد، بیجان کردند. فراتر از آن، به سراغ مفاهیم دیرپا و راهبردی و اساسی سنتمان رفتند، آنها را از اعماق تیرهی خاک بیرون کشیدند و به جای در و پنجره و میز و سفره و دستمال، خرج ِ روزمرهمان کردند. سرنگ را به رگ ِ جان ِ باقیماندهی این مفاهیم جدید و قدیم فرو کردند و هر چه از توانایی و قابلیت بود، بیرون کشیدند و لاجرعه سر کشیدند. مثل زمینخواری و جنگلخواری، مفهومخواری کردند. اینک ماییم و انبوهی مفاهیم تهیشده از معنا: مبارزه با استعمار، جهاد، تقوا، زهد و عدالت.
ما برای بقا، برای حرکت، برای فردا، علاوه بر خاک و آب و جنگل، به "مفاهیم" جاندار نیاز داریم. یک جامعهی بی محیط زیست، ناتوان است و یک جامعهی دستخالی از مفاهیم ِ زنده و برانگیزاننده، زمینگیر و سر در گم.
چه خیانتی است خیانت به "مفاهیم". خیانتی به فردا.
اینکُجا
ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه