معقول باش ای درد من، و اندکی آرامتر گیر
تو شب را میطلبیدی و او هم اکنون فرا میرسد
جوّی تیره، شهر را دربر میگیرد
کسانی را آسایش میآورد و کسانی را تشویش.
.
بدان هنگام که فوج رجالههای پست
در زیر تازیانهی لذت که دژخیمی غدّار است
میروند تا در جشنِ بنده پرور، ميوههای ندامت بچینند؛
ای درد من، دستت را به من بده و دور از آنان، از اینسو بیا.
.
بنگر سالهای مرده را
که در جامههای قدیمی از ایوانهای آسمان خم شدهاند.
بنگر تأسف را که لبخندزنان از قعر آبها سر برمیکشد.
خورشید محتضر را ببین که زیر طاقی میخسبد
و چون کفن درازی که بر شرق کشیده شود.
بشنو، عزیز من، بشنو شب دلاویز را که گام بر میدارد.
شارل بودلر|ترجمه:محمدعلی اسلامیندوشن
•••
تو ای رنج من، فرزانه باش و آرام گیر
تو خواهان شب بودی، آنک فرا میرسد
فضای تیره شهر را در بر میگیرد
و جمعی را آرامش و جمعی را ملال میدهد.
آندم که انبوه فرومایه مردمان
زیر تازیانهٔ لذت، این دژخیم سنگدل
در جشن بردهوار گلهای ندامت میچینند
تو ای رنج من، دست در دست من نِه
دور از آنان بدینسو بیا.
بنگر که سالیان مرده با جامههای فرسوده
از ایوانهای آسمان خم شدهاند
و ندامت، خنده بر لب
از ژرفای آب نمایان میشود.
آفتاب نیمهجان را نگر که به خواب میرود زیر پل
و چون گفتی دراز که تا خاوران کشیده میشود
گوش کن نازنین من، گوش کن
دلاویز صدای شب را که گام برمیدارد...
شارل بودلر|ترجمه:محمدرضا پارسایار